eitaa logo
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
2.6هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
4.1هزار ویدیو
214 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 هر وقت ازسوریه درمنزل میشد، میگفتن 3000 تاشیعه تو محاصره هستن و واجب هست که به فرمان گوش بدیم و کمر به همت ببندیم برای نجاتشون، حرف زمین نباید بمونه. 🌷 ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
••🌱
📚 رفقاى هيأتى اش مى گفتند وقت نمى كرد همه ده شب محرم را هيأت بيايد اما شب روضه على اكبر (ع)، هر طورى بود مى آمد. اما دهه محرم اگر تبريز مى آمد با هم بوديم. در يكى از اين دفعات، وسط هيأت كارى پيش آمد، من بلند شدم و رفتم. وقتى برگشتم، اواخر مجلس بود؛ حلقه اى تشكيل شده بود و داشتند شور مى زدند. هم آن وسط بود. حالش اما يكجور خاصى بود و مثل اين بود كه روى هواست و روى زمين سينه نمى زند. حقاً هرچه پيدا كرد، بعد از مسجد، پاى بساط امام حسين (ع) پيدا كرد. 🌹🍃 ..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•.. @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
••
📚 شب پنجم محرم بود که گفت میای بریم هیئت؟ دعوتم کردن باید برم روضه بخونم ... گفتم بریم. با خودم فکر کردم شاید یه هیئت بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ... وقتی رسیدیم جلوی هیئت به ما گفتن هنوز شروع نشده ... گفت مشکلی نداره ما منتظریم میمونیم، تا شروع بشه ... نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ...🗒 وقتی داخل هیئت شدیم جا خوردم، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قرآن خوندنه ... بعد از قرائت قرآن، رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ... چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت. برگشتنی گفتم شما میدونستی اینجا آنقدر خلوته؟! گفت بله من هر سال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم. گاهی تو این مجالس خلوت که معروف هم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه ... 🌱 🌹 ..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•.. @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
| بسم رب الشهداء ...|🌱 📚 دفعه دوم که اومده بود سوریه یه ترکش خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان (شهید حسین معزغلامی) با یه ماشین برمیگرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره. ولی دیدیم خیلی آروم و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره‌اش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر! میگفت: "نمیتونم برم عقب کار رو زمینه" بعدشم خودش دستشو پانسمان کرد و پاشد. چون فرمانده بود خودش تمام تلاششو میکرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره‌اش معلوم نباشه و روحیه بقیه تضعیف نشه. ❤️ 🌹 📿 ..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•.. @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
•°
📚 سوریه که بود پیام داد گفت: خواب عجیبی دیدم بعد از اینکه کلی اصرار ڪردم خوابش رو تعریف کرد، گفت خواب دیدم وضع خراب بود و هوا سرد داشتم با پوتین نماز میخوندم، یکی اومد شروع کرد به حرف زدن و گفت نمازت قبول نیست و منم به شک افتادم بعد از چند دقیقه تو خواب دیدم که یه خانم چادری اومد جلو و گفت پسرم ازت قبوله خدا خیرتون بده ان شاءالله، تا به خودم اومدم فهمیدم حضرت زهرا«س» رو دیدم و از خواب پریدم. 🌱 ❤️ ..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•.. @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌱❤️
🖇 گویا به پرستار ها اعلام کردند که سردار سلیمانی برای دیدار مصطفی آمد ... یکی از پرستار ها آمد پیش مصطفی وگفت: من میدونم تو شخصیت مهمی هستی!! مصطفی هم با بی تفاوتی جواب داد منو تو مثل همیم و هیچ فرقی با بقیه نداریم ... پرستار گفت: ولی میدونم که سردار سلیمانی به دیدنت اومده ...! مصطفی هم جواب داد: ایشونم یکیه مثل من و تو :)) همیشه همینطور بود نه فقط آن موقع، قبل از آن هم برایش مهم نبود که آدم شناخته شده ای باشد یا نه ...؟! اگر‌ کاری انجام می داد اسم و رسم برایش مهم نبود🙃🍃 نام شهید: مصطفی صدرزاده تاریخ تولد: ‌1365.6.19 محل شهادت: حومه حلب تاریخ شهادت: 1394.8.1 🕊 📚 @SHAHID_MOEZEGHOLAMI
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
﴿ #شهید_سعید_کمالی🌱 ﴾ 🎂تاریخ تولد: ۱۳۶۹/۶/۱۹ 🏡محل تولد: روستای کفرات(از توابع بخش هزارجریب شهرست
🖇 یکی از دوستان خاطراتی از شهید را اینگونه روایت می کند: ♦️من و 4 سال هم اتاقی بودیم در این 4 سال بارز ترین ویژگی‌اش صداقتش بود و در هیچ شرایطی دروغ نمی گفت و بسیار به نماز اول وقت اهمیت می داد. هیچ وقت غیبت نمی کرد و در جمعی اگر غیبت می شد بلا فاصله آن جمع را ترک می کرد. ♢در نزدیکی خانه کوچه بازاری بود و خانم هایی با پوشش نامناسب رفت و آمد می کردند و برای اینکه چشمش به آنها نیفید هیچ وقت از آن کوچه رد نمی‌شد و از کوچه پشتی منزل که مسیر دورتری داشت رفت و آمد می‌کرد. صبح ها که من دنبال می رفتم تا به سرکار برویم می دیدم پاهایش گلی است و می پرسیدم «چرا پاهات گلی است؟» می گفت «به خاطر اینکه در این کوچه زن های بدحجاب در رفت آمد هستند از کوچه پشتی آمدم و دوست ندارم چشمم به آنها بیفتد».  ---❁•°🕊️•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🕊️•°❁---
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
#شهیدمحمدخونجگری🌿
بسم رب الشھدا ...❤️ 🍃 زیاد پیش می آمد نصف شب برویم مزارِ شهدا میگشت قبر آماده و خالی پیدا می کرد و داخلش میخوابید؛ بعد به خودش نهیب میزد: محمد!! تصور کن از دنیا رفتی گذاشتنت توی قبر خروار ها خاک ریختن روت و رفتن. تک و تنهایی ... ملائکه سوال و جواب هم اومدن اگه ازت بپرسن محمد خون جگری!! چه کار کردی؟ چی آوردی با خودت؟! چه جوابی داری بهشون بدی ...؟ ساعتی بعد می آمد بیرون زانو میزد روی زمین و از ته دل اشک میریخت💔 دستانش را می گرفت بالا، رو به خدا و می گفت: خدایا دستام خالیه می بینی؟! چیزی ندارم ... همه امیدم به لطف و رحمت توئه :)) نام شهید: طلبه محمد خون جگری تاریخ تولد: سال 1342 محل تولد: شاهرود، بسطام محل شهادت: فاو تاریخ شهادت: سال 1365 مزار: گلزار شهدای بسطام 🕊 📚 「 @SHAHID_MOEZEGHOLAMI
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
﴿ شهید مهدی ذاکر حسینی🌹﴾ در 🗓۲۷ شهریور ۱۳۶۳ در تهران به دنیا آمد. او به خاطر شغل پدرش که یک نظامی ا
فردی با اخلاق و بسیار مودب و در نهایت تواضع بود.❤️ پدر شهید میگوید در زمان نوجوانی اش روزی بر سر مساله ای از او عصبانی شدم بلافاصله بر روی پای من افتاد و پایم را بوسید و عذرخواهی کرد و معتقد بود که نمیتواند حتی برای لحظه ای شاهد ناراحتی من باشد 📚 🌱 ---❁•°🕊️•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🕊️•°❁---
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم." ● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع) 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰ ---❁•°🕊️•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🕊️•°❁---
بسم‌رب‌الشهدا.. 🖇 سـردار شهید حاج حسین خرازی🌿 بیسیمچی حاج حسین بودم. یه وقت هایی که خبرهای خوب از خط می رسید، من به ایشون می گفتم. حاجی هم با شنیدن خبر خوب، به سجده می رفت و خداروشکر می کرد. هر چه خبر بهتر بود، سجده های حاج حسین خرازی هم طولانی تر می شد. گاهی هم دو رکعت نماز میخواند. 📚 یادگاران "کتاب شهید خرازی صفحه ۹۲ 「 @SHAHID_MOEZEGHOLAMI
هر وقت کسی جایی گیر میکرد یا مشکلش حل نمی شد؛ حسین بهش میگفت: اگه جایی گیر کردی یه تسبیح بردار و ذکر الهی به رقیه بگو بی بی خودش حل میکنه 🥀| شهید مدافع حرم حسین معز غلامی ---❁•°🏴🕊️🏴•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🏴🕊️🏴•°❁---