#خاطرات_شهدا🌱
هر وقت #صحبت ازسوریه درمنزل میشد، میگفتن
3000 تاشیعه تو محاصره هستن و واجب هست
که به فرمان #رهبر گوش بدیم و کمر به همت ببندیم برای نجاتشون، حرف #رهبر زمین نباید بمونه.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
#یاد_شهدا_با_صلوات
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
••🌱
#خاطرات_شهدا📚
رفقاى هيأتى اش مى گفتند وقت نمى كرد همه ده شب محرم را هيأت بيايد اما شب روضه على اكبر (ع)، هر طورى بود مى آمد.
اما دهه محرم اگر تبريز مى آمد با هم بوديم.
در يكى از اين دفعات، وسط هيأت كارى پيش آمد، من بلند شدم و رفتم. وقتى برگشتم، اواخر مجلس بود؛ حلقه اى تشكيل شده بود و داشتند شور مى زدند. #محمودرضا هم آن وسط بود.
حالش اما يكجور خاصى بود و مثل اين بود كه روى هواست و روى زمين سينه نمى زند. حقاً #محمودرضا هرچه پيدا كرد، بعد از مسجد، پاى بساط امام حسين (ع) پيدا كرد.
#شهیدمحمودرضابیضائی🌹🍃
#شادیروحاماموشهداصلوات
..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
••
#خاطرات_شهدا📚
شب پنجم محرم بود که #حسین گفت میای بریم هیئت؟ دعوتم کردن باید برم روضه بخونم ...
گفتم بریم.
با خودم فکر کردم شاید یه هیئت بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ... وقتی رسیدیم جلوی هیئت به ما گفتن هنوز شروع نشده ... #حسین گفت مشکلی نداره ما منتظریم میمونیم، تا شروع بشه ... نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و #حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ...🗒
وقتی داخل هیئت شدیم جا خوردم، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قرآن خوندنه ... بعد از قرائت قرآن، #حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...
چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ...
هم هیچ کاری نداشت.
برگشتنی گفتم #حاجحسین شما میدونستی اینجا آنقدر خلوته؟!
گفت بله من هر سال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم. گاهی تو این مجالس خلوت که معروف هم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه ...
#ذاکر_با_اخلاص🌱
#شهید_حاجحسین_معزغلامی🌹
..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
| بسم رب الشهداء ...|🌱
#خاطرات_شهدا📚
دفعه دوم که اومده بود سوریه یه ترکش خورد تو دستش.
همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان #سیدمجتبی(شهید حسین معزغلامی) با یه ماشین برمیگرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره. ولی دیدیم خیلی آروم و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهرهاش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر!
میگفت:
"نمیتونم برم عقب کار رو زمینه"
بعدشم خودش دستشو پانسمان کرد و پاشد.
چون فرمانده بود خودش تمام تلاششو میکرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهرهاش معلوم نباشه و روحیه بقیه تضعیف نشه.
#شهیدحاجحسینمعزغلامی❤️
#سیدمجتبی🌹
#شادیروحاماموشهداصلوات📿
..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
•°
#خاطرات_شهدا📚
سوریه که بود پیام داد گفت: خواب عجیبی دیدم بعد از اینکه کلی اصرار ڪردم خوابش رو تعریف کرد، گفت خواب دیدم وضع خراب بود و هوا سرد داشتم با پوتین نماز میخوندم، یکی اومد شروع کرد به حرف زدن و گفت نمازت قبول نیست و منم به شک افتادم بعد از چند دقیقه تو خواب دیدم که یه خانم چادری اومد جلو و گفت پسرم ازت قبوله خدا خیرتون بده ان شاءالله، تا به خودم اومدم فهمیدم حضرت زهرا«س» رو دیدم و از خواب پریدم.
#شهیدمدافعحرم🌱
#حاجحسینمعزغلامی❤️
..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌱❤️
#خاطرات_شهدا🖇
گویا به پرستار ها اعلام کردند که سردار سلیمانی برای دیدار مصطفی آمد ...
یکی از پرستار ها آمد پیش مصطفی وگفت:
من میدونم تو شخصیت مهمی هستی!!
مصطفی هم با بی تفاوتی جواب داد
منو تو مثل همیم و هیچ فرقی با بقیه نداریم ...
پرستار گفت:
ولی میدونم که سردار سلیمانی به دیدنت اومده ...!
مصطفی هم جواب داد:
ایشونم یکیه مثل من و تو :))
همیشه همینطور بود
نه فقط آن موقع، قبل از آن هم برایش مهم نبود
که آدم شناخته شده ای باشد یا نه ...؟!
اگر کاری انجام می داد
اسم و رسم برایش مهم نبود🙃🍃
نام شهید: مصطفی صدرزاده
تاریخ تولد: 1365.6.19
محل شهادت: حومه حلب
تاریخ شهادت: 1394.8.1
#شهیدمصطفیصدرزاده🕊
#کتابقراربیقرار📚
#شادیروحاماموشهداصلوات
「 @SHAHID_MOEZEGHOLAMI 」
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
﴿ #شهید_سعید_کمالی🌱 ﴾ 🎂تاریخ تولد: ۱۳۶۹/۶/۱۹ 🏡محل تولد: روستای کفرات(از توابع بخش هزارجریب شهرست
#خاطرات_شهدا🖇
یکی از دوستان #شهید_کمالی خاطراتی از شهید را اینگونه روایت می کند:
♦️من و #سعید 4 سال هم اتاقی بودیم در این 4 سال بارز ترین ویژگیاش صداقتش بود و در هیچ شرایطی دروغ نمی گفت و بسیار به نماز اول وقت اهمیت می داد. هیچ وقت غیبت نمی کرد و در جمعی اگر غیبت می شد بلا فاصله آن جمع را ترک می کرد.
♢در نزدیکی خانه #سعید کوچه بازاری بود و خانم هایی با پوشش نامناسب رفت و آمد می کردند و برای اینکه چشمش به آنها نیفید هیچ وقت از آن کوچه رد نمیشد و از کوچه پشتی منزل که مسیر دورتری داشت رفت و آمد میکرد. صبح ها که من دنبال #سعید می رفتم تا به سرکار برویم می دیدم پاهایش گلی است و می پرسیدم «چرا پاهات گلی است؟» می گفت «به خاطر اینکه در این کوچه زن های بدحجاب در رفت آمد هستند از کوچه پشتی آمدم و دوست ندارم چشمم به آنها بیفتد».
---❁•°🕊️•°❁---
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
---❁•°🕊️•°❁---
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
#شهیدمحمدخونجگری🌿
بسم رب الشھدا ...❤️
#خاطرات_شهدا🍃
زیاد پیش می آمد
نصف شب برویم مزارِ شهدا
میگشت قبر آماده و خالی پیدا می کرد
و داخلش میخوابید؛
بعد به خودش نهیب میزد:
محمد!!
تصور کن از دنیا رفتی
گذاشتنت توی قبر
خروار ها خاک ریختن روت و رفتن.
تک و تنهایی ...
ملائکه سوال و جواب هم اومدن
اگه ازت بپرسن محمد خون جگری!!
چه کار کردی؟ چی آوردی با خودت؟!
چه جوابی داری بهشون بدی ...؟
ساعتی بعد می آمد بیرون
زانو میزد روی زمین
و از ته دل اشک میریخت💔
دستانش را می گرفت بالا، رو به خدا و می گفت:
خدایا دستام خالیه می بینی؟!
چیزی ندارم ...
همه امیدم به لطف و رحمت توئه :))
نام شهید: طلبه محمد خون جگری
تاریخ تولد: سال 1342
محل تولد: شاهرود، بسطام
محل شهادت: فاو
تاریخ شهادت: سال 1365
مزار: گلزار شهدای بسطام
#شهیدمحمدخونجگری🕊
#کتابخودسازیبهسبکشهدا📚
「 @SHAHID_MOEZEGHOLAMI 」
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
﴿ شهید مهدی ذاکر حسینی🌹﴾ در 🗓۲۷ شهریور ۱۳۶۳ در تهران به دنیا آمد. او به خاطر شغل پدرش که یک نظامی ا
#آقامهدی فردی با اخلاق و بسیار مودب و در نهایت تواضع بود.❤️
پدر شهید میگوید در زمان نوجوانی اش روزی بر سر مساله ای از او عصبانی شدم
#مهدی بلافاصله بر روی پای من افتاد و پایم را بوسید و عذرخواهی کرد و معتقد بود که نمیتواند حتی برای لحظه ای شاهد ناراحتی من باشد
#خاطرات_شهدا📚
#شهید_مهدی_ذاکرحسینی🌱
---❁•°🕊️•°❁---
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
---❁•°🕊️•°❁---
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
---❁•°🕊️•°❁---
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
---❁•°🕊️•°❁---
بسمربالشهدا..
#خاطرات_شهدا🖇
سـردار شهید حاج حسین خرازی🌿
بیسیمچی حاج حسین بودم. یه وقت هایی که
خبرهای خوب از خط می رسید، من به ایشون می گفتم. حاجی هم با شنیدن خبر خوب، به سجده می رفت و خداروشکر می کرد. هر چه خبر بهتر بود، سجده های حاج حسین خرازی هم طولانی تر می شد. گاهی هم دو رکعت نماز میخواند.
📚 یادگاران "کتاب شهید خرازی صفحه ۹۲
「 @SHAHID_MOEZEGHOLAMI 」
هر وقت کسی جایی گیر میکرد یا مشکلش حل نمی شد؛
حسین بهش میگفت:
اگه جایی گیر کردی یه تسبیح بردار و ذکر الهی به رقیه بگو بی بی خودش حل میکنه
🥀| شهید مدافع حرم حسین معز غلامی
#خاطرات_شهدا
#محرم
---❁•°🏴🕊️🏴•°❁---
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
---❁•°🏴🕊️🏴•°❁---