🕊هدیه هر شب نثار روح پاک و مطهر #شهدا و #شهید_محسن_حججی
۵ شاخه گل🌹صلوات
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌺🍃
🖤امشب به یاد #شهید_ابوالقاسم_باقرزاده صلواتی ختم کنیم...
برای برگشت پیکر #شهید_عباس_عبدالهی و #شهید_حسین_تقی_زاده و دیگر شهدا ۱۴ صلوات
و برای باخبر شدن از وضعیت و برگشتن #حاج_احمد_متوسلیان و #امام_موسی_صدر، ۱ آیت الکرسی بخوانید و هدیه کنید به آقاجان امام رضا (ع)
🌹 برای پیروزی رزمندگان، آسودگی و سلامتی مرزدارانمان دعا بفرمایید
۵ امن یجیب...
شبتون بخیر و شهدایی
التماس دعای شهادت دارم 🌹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🌱
انَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ.
همانا خوبی ها، گناهان را از بین می برد.
🍇آیه ۱۱۴، سوره هود
🎁هدیه به #شهید_محمد_حسین_حدادیان
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
به یاد شهید محسن حججی
🍃❤️
من دقایقی را نمي شناختم؛
ولي هر روز مي ديدم كه كسي مي آيد و چادرها و آبگيرها را ترو تميز مي كند.
با خودم فكر مي كردم كه اين شخص فقط چنين وظيفه اي دارد.
🔹يك روز هرچه چشم به راهش بودم تا بيايد و باز به نظافت و انجام وظايفش بپردازد، پيدايش نشد و احساس كردم كه او از زير كار شانه خالي مي كند.
از اين رو، خود به سراغش رفتم و گفتم: «چرا امروز نيامدي؟!»
🍃او در پاسخ گفت : «چشم الان مي آيم.»
مجاهديني كه نظاره گر چنين صحنه اي بودند سخت ناراحت شدند و گفتند : «تو چه مي گويي؟ او فرمانده لشكر است.»
😓من كه از اين نظر احساس شرمندگي مي كردم؛ در صدد عذر خواهي برآمدم.
اما او بود كه كريمانه و با متانت گفت : «اشكال ندارد.»
و با خنده از كنار ماجرا گذشت...
#شهید_اسماعیل_دقایقی🌹
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
⚫️ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟
▪️اینجا کربلای #یمن است و دختربچهای 5 ـ 6 ساله در خیابانهای یمن؛ همان جایی که متعلق به خاک سرزمین اوست. او بارها در آن مکان مشغول به بازی بود، اما اکنون به اشغال مزدوران سعودی در آمده است.
😓تشنگی امان او را بریده، ظرف آبی میبیند کنار خیابان که گویی به عنوان تله کار گذاشته شده است. احساس وظیفه میکند تا هم خود را از عطش نجات دهد و هم مقداری از آن را برای خانواده ببرد.
🔥در آن سوی خیابان و گویی بر فراز یک بلندی، کفتار سعودی همچون حرمله کمین کرده است. این کودک به سمت آب میرود غافل از اینکه تکتیرانداز سعودی به سوی او نشانه رفته است.
🍒زمانی که دختربچه نزدیک ظرف آب میرسد، قبل از اینکه دستش به آن ظرف اصابت کند، آن حرملهصفت تیر را رها میکند و تیر به پشت سر آن دختر مظلوم برخورد و او را نقش بر زمین میکند.
😭حالا ردّ خونی روی زمین دیده میشود و ردّ خونی روی ظرف آب. اما برادر این کودکِ خردسال، طاقت خود را از دست میدهد و بیتوجه به تکتیرانداز سعودی به سمت خواهر میرود و او را با حالتی مبهوت، کشانکشان به سمت منزل حرکت میدهد؛ حالا ردّ خون دیگری روی آسفالتهای خیابان دیده میشود که از کنار خیابان تا منزل آن کودک امتداد پیدا کرده است تا سند ننگ دیگری باشد بر صفحه سیاه تاریخ آلسعود تا زمانی که خداوند انتقام این مظلومان را به شدیدترین وجه از آنها بستاند...
#ما_ملت_امام_حسینیم🏴
#الا_لعنت_الله_علی_القوم_الظالمین
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ▪️🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
✊ #دختر_مقاومت
💔هیچ گاه لحظهای که او را در کفن دیدم فراموش نمیکنم. صورتش سرد بود. هر وقت دستهایش یخ میکرد از من میخواست تا با دستهایم گرمشان کنم. در آن لحظه یاد این افتادم که چقدر سرمایی بود و من به خاطر این سر به سرش میگذاشتم.
😔نمیدانستم چه باید به او بگویم، فقط گفتم [عیسی] منتظرم بمان! تو همه داراییام هستی و خیلی دوستت دارم. منتظرم جوابم را بدهی اما تو پاسخی نخواهی داد...
✨حرفهایت را به خاطر میآورم که به من میگفتی : اگر گرفتاری برایت پیش آمد شکایت نکن، ما توی بهشت باهمیم و من با غیر تو نخواهم بود. من حورالعین را نمیخواهم تو حور العین من هستی، کسی جز تو را نمیخواهم.
طبیعتاً این اتفاق برایم خیلی سخت بود. تنها چیزی که آرامم میکند فقط خود عیسی است. فکر اینکه عیسی در جایی به مراتب زیباتر از دنیا به چیزی که میخواست رسید.
▪️و البته یادآوری مصیبت اهل بیت که تنها راه صبوری و ثبات است. من خدا را به خاطر نعمت شهادت عیسی و عباس که به من عطا کرد شکر میکنم و این مسأله نقطه ضعف من نیست. بله برعکس، فزونی بخش توان و عزم من است.
🔺قسمت یازدهم - آخر
👤بانو #آیه_شحاده
🌷 #شهید_عباس_علامه (همسر اول)، شهادت ۱۳۹۶ه.ش
🌷 #شهید_عیسی_برجی (همسر دوم)، شهادت ۱۳۹۸ه.ش
✍جهان نیوز
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هالهای از گیسویی خاکستری باشد...
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد،
چشمش به دنبال علی اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضههای مادری باشد
وای از دل زینب که باید روضهاش امشب
«بابا ! مرا این بار با خود میبری؟» باشد...
بابا ! مرا با خود ببر، میترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد....😭