🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🕊🌺
🌺
🕊 #سبقت_صادق
🌹 جوانان با برخی از جلوه های دنیوی مانوس می شوند به خرید ماشین منزل و لباس...علاقه نشان می دهند اما صادق کاملا از مادیات بریده بود و از کارهایی که برای رضای خدا انجام می داد لذت می برد.
✅ تا اینکه ما در این اواخر متوجه شدیم که دنیا برایش همانند قفسی شده است. 😭
❤️ صادق به مرحله ای رسیده بود که می خواست با خدا ارتباط برقرار کند و راه انبیا و معصومین را پیش بگیرد؛ وقتی به عراق یا سوریه می رفت یتیمان آنجا را دور خود جمع می کرد و با دادن بادکنک، عروسک و... دلهایشان را شاد می کرد.
🌷 چون صادق قربانی راه خدا شده ما صبر و تحمل داریم، وگرنه اگر جوانمان با مرگ عادی در این سن فوت می کرد که تحمل مرگش را نداشتیم.
✨ امیدواریم که خدا این قربانی را از خانواده ما پذیرا باشد.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : #شهید_حاج_رضا_عدالت_اکبری ، پدر شهید، #جانباز
🍃🌹 #شهید_صادق_عدالت_اکبری
✊ #مدافع_حرم
🌐 وبسایت آناج
🔻قسمت پنجاهم🔺
🌺
🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
📖 #برگی_از_زندگی_شهدا (48)
🍂 ساده لباس میپوشید. این موضوع برای ما که میدانستیم مدّتها در آمریکا زندگی کرده است، تعجّبآور بود.
عقیده داشت :
«باید ساده، ولی تمیز بود تا بتوان با مردم ارتباط برقرار کرد.»
💫 تا پاسی از شب کار میکرد، بعد نماز شب میخواند. حتی روی موکت میخوابید و کارهایش را روی زمین انجام میداد و تنها گاهی وقتها از یک میز کوچک استفاده میکرد.
💠 با وجود مشغلهی زیاد، خواندن قرآن و نهجالبلاغه را از یاد نمیبرد.
اهل برنامهریزی بود و حداکثر استفاده را از زمان میبرد. همیشه لبی خندان داشت و با خوشرویی با همکاران و اربابرجوع برخورد میکرد.
🌹 محمّد اوّلین فردی بود که بچّهها را نیمه شب بیدار کرد تا نماز شب بخوانند.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🌺 #شهید_محمد_طایی
✊ #دفاع_مقدس
✉️ ارسالی #خادم_فاطمه_زهرا_س
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
1_8467937.mp3
زمان:
حجم:
1.21M
❁✨ ﷽ ✨❁
#قرار-معنوی-شبانه-
{{ 8 شب 🕗 ساعت
عاشقی
امام هشتم }}
صلوات خاصه امام رضا ع
آدرس کانال شهید قاسم غریب (مهدي)
......... در ایتا 👇
🌷 https://eitaa.com/gharibshahid
گاه گاهی...😍 با نگاهی حال ما را 💫 خوب کن...
خلوت این قلب ❤️ تنها را کمی آشوب کن
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
#غلامرضا_قربانی_مطلق
#دفاع_مقدس
به یاد شهید محسن حججی
گاه گاهی...😍 با نگاهی حال ما را 💫 خوب کن... خلوت این قلب ❤️ تنها را کمی آشوب کن @shahid_mohsen_hoja
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
💠 شهیدی که #حاج_احمد_متوسلیان در سوگش مویه کرد
🔻قسمت آخر🔺
📆 در فروردین 1358 ،پس از یک دوره فشرده آموزشی در محل کاخ سعد آباد؛ غلامرضا به سپاه منطقه 6 واقع در خیابان خردمند اعزام شد. در همان جا بود که با هر دو همرزم جدا ناشدنی خود آشنا شد؛ احمد متوسلیان و محمد توسلی و از آن پس تا اعزام به کردستان، در «بانه»، «بوکان» و «سنندج» و سر انجام در پاوه دوشا دوش یکدیگر، به ستیز با ضد انقلاب پرداختند.
☀️ صبح روز چهارم اردیبهشت ماه سال 1359 که غلامرضا و علی شهبازی جلوی مقر سپاه مشغول صحبت بودند، سفیر مرگبار خمپاره 120 و پس از آن صدای مهیب چند انفجار شهر را به لرزه در آورد. غلامرضا و علی هر دو میان غبار و دود ناشی از انفجار گم شدند و زمانی که خودمان را با لای سر آنها رساندیم، تنها علی بود که ناله می کرد.
😭 غلامرضا خاموش و غرق در خون افتاده بر پشت، روی خاک دراز کشیده بود. یکی از پاهایش به طور کامل از زیر کمر قطع شده و سینه و پهلویش، مشبک شده بود.
🕊 فریاد یا حسین فضای پادگان را پر کرد، هرکس سر در گریبان خود گرفته بود و ناله می کرد. زمانی که احمد از ماجرا با خبر شد به زحمت خودش را کنترل کرد.
😭 سر انجام با رسیدن به بالای سر جنازه، بغضش ترکید.
نشست و آرام و بی صدا، اشک ریخت. پیکر در هم کوفته غلامرضا را در پاوه غسل دادند و حاج احمد شب همه شب را تا خروسخوان صبح در کنارش ماند و در خلوت خود تلخ گریست.
🌷 غلامرضا اکنون در بهشت زهرا آرام گرفته و نظاره گر رفتار ماست؛ در بهشت زهرا (س) - قطعه 24، ردیف 31، شماره 31
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌹 یک آیت الکرسی هدیه به امام رضا (ع)، برای برگشتن حاجی و باخبر شدن از وضعیتش...
🍃🌺 #غلامرضا_قربانی_مطلق
✊ #دفاع_مقدس
📚 منبع : ستارگان آسمان گمنامی، نوشته ی محمد علی صمدی، نشر فرهنگسرای اندیشه، تهران-1378
🌐 باشگاه خبرنگاران جوان
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
به یاد شهید محسن حججی
بیشتر وقت ها حاج میثم میرفت پیش آقا مهدی، اما عکسی نگرفتن. بعدشهادتش رفت محل کارش توسوریه، با عکسش ع
📜🌷📜🌷📜
🌷📜
📜
📜 #خاطرات_شهدا
✍ خاطره از یکی از رزمنده های یگان فاتحین
سال گذشته برای عملیات محرم عازم سوریه شده بودیم بعد از رسیدن به دمشق ما رو سوار اتوبوس ها کردند. قبل از سوار شدن به اتوبوس حسابی مارو توجیه کردند که تو مسیر از ماشینها پیاده نشیم و کلی از این دست تذکرها.
🚌 اتوبوس ها حرکت کردند ماهم با رفیقامون کنار هم نشسته بودیم روحیه بچه ها خیلی عالی بود، مقصد ما حلب بود اما به خاطر شرایط و خوردن به تاریکی شب مجبور بودیم شب را در حماء بمانیم.
💫 حدود نماز مغرب بود رسیدیم به مقر اصلی حماء که قرار بود شب را آنجا بمانیم جمعیت نیروها زیاد بود. بعد از نماز زیارت عاشورا و بعد هم شام رو خوردیم کم کم هوا سرد شده بود نیروهایی که تو اون مقر بودند برامون پتو آوردند و خودشون پتو هارو تقسیم میکردند.
🌺 من با رفقام حلقه زده بودیم و مشغول حرف زدن بودم که نفری که پتو تقسیم میکرد رسید به ما، ناگهان سرم رو بلند کرده که پتو رو بگیرم که یه دفعه خشکم زد.
😳 کسی که پتو تقسیم میکرد کسی نبود به جز مهدی حسینی تا دیدمش بی اختیار پریدم بغلش کلی ذوق کردم اونم کلی خوشحال شد. کلی باهم حرف زدیم بهش گفتم حاج مهدی اینجا چیکار میکنی گفت داداش خدمتگزاری رزمنده رو انجام میدم بهش گفتم سمتت چیه؟
گفت هیچ کارم اینجا میبینی که دارم پتو پخش میکنم!!!
✅ بعد از حدود یه ساعت حرف زدن بهم گفت برو بخواب صبح زود باید حرکت کنی بعد از هم خداحافظی کردیم گفت فردا میبینمت داداش.
✨ قبل از اذان بیدارمون کردند و رفتیم برای نماز خوندن بعداز نماز جماعت صبح گفتن به خط بشیم با تمام تجهیزات فرمانده مقر و مسئول انتقالمون به حلب میخواست صحبت های نهایی رو انجام بده.
🚶 تمام نفرات به خط شدیم که فرمانده بیاد که دوباره مات شدم. آقا مهدی دیدم داره میاد پیش نیروها و با همون لحن زیبا و لبخند همیشگی شروع کرد برای نیروها صحبت کردند. بعد از تموم شدند حرفای آقا مهدی خواستیم سوار اتوبوس بشیم بهش گفتم :
😉 حالا تو هیچکاره ای با معرفت؟
گفت : داداش دعا کن عاقبت بخیر بشیم
که عاقبت بخیر هم شد...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🌺 #شهید_سید_مهدی_حسینی
✊ #مدافع_حرم
📜
🌷📜
📜🌷📜🌷📜