eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
877 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
39 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده، محسن حججی، نوید صفری، صادق عدالت اکبری، حامد سلطانی تاریخ تاسیس: ۱۳۹۷.۰۱.۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊زمانی که در معراج شهدا چهره آرام او را دیدم که خوابیده، او را بوسیدم. یک هفته بعد خواب امین را دیدم که گفت : 😍❤️"مامان من که خواب نبودم. وقتی من را بوسیدی تو را نگاه می‌کردم." 🍃💐روز اکرام و defapress.ir abrobad.net @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃❤️
🍁❤️🍁❤️🍂 ❤️🍂 🍂 ☺️همیشه آروم بود و با وقار. سرش پائین بود و کار خودش را می کرد. تو همه چی خبره بود. ☕️یادمه روزی چای ریخت که بخوریم به شوخی گفتم چای شهادته دیگه؟ گفت : آره تازه اومده دوبرابره شربت جواب میده. به روایت همکار شهید 🍃🌸قسمت سی و ششم abrobad.net @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍂 ❤️🍂 🍁❤️🍁❤️🍂
🍁❤️🍁❤️🍂 ❤️🍂 🍂 🔰پس از اولین اعزامش، همسرش به خانه ما آمد. کاغذی به من داد و گفت: امین است، در میان وسایلش پیدا کردم. 😔با هم خواندیم و گریه کردیم. گفتم پاره اش کن ولی همسرش قبول نکرد و نگه داشت. خوشحالم که آن روز وصیتش را پاره نکردیم. اولین بارش نبود که به ماموریت میرفت ولی این بار ماموریتش فرق داشت. او کیلومترها از ما فاصله داشت. 💔پس از سه هفته نگرانی و دلتنگی به خانه برگشت. 2 روز ماند. گفتم امین جان مراقب خودت باش. گفت: من که نمیخواهم شهید شوم. در آنجا آموزش میدهم. من ناراحتی قلبی دارم اگر میگفتم نرو نمیرفت اما آن روز با حرفهایش آرام گرفتم. دو روز بعد دوباره به سوریه بازگشت... به روایت مادر معزز 🍃🌸قسمت سی و هفتم @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍂 ❤️🍂 🍁❤️🍁❤️🍂
🍁❤️🍁❤️🍂 ❤️🍂 🍂 🕊زمانی که در معراج شهدا چهره آرام او را دیدم که خوابیده، او را بوسیدم. یک هفته بعد خواب امین را دیدم که گفت "مامان من که خواب نبودم. وقتی من را بوسیدی تو را نگاه میکردم." 😍خیلی وقتها چشمم را که میبندم و باز میکنم امین را پیشرویم میبینم. 👌وقتی روضه امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را گوش میدهم، داغ فرزندم را فراموش میکنم. 😢روزی بر سر مزارش روضه میخواندم که صدای امین را از پشت سرم شنیدم که گفت "مامان". پشت سرم را نگاه کردم. هیچکس در گلزار نبود. امین برای من زنده است. 👤برادر شهید از شوخی های با برادرش میگوید. از اینکه روز آخری که میخواست به سوریه برود چقدر سر به سر هم گذاشتند و از سر و کول هم بالا رفتند. ❤️او هنوز در فکر آن شام آخری است که با هم خوردند. سر یک سفره نشسته بودند، کنار هم و او حسرت میخورد که ای کاش آن سفره ی هم نشینی بازم ادامه داشت.... به روایت مادر و برادر شهید 🍃🌸قسمت سی و هشتم @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍂 ❤️🍂 🍁❤️🍁❤️🍂
🍁❤️🍁❤️🍂 ❤️🍂 🍂 #تویی_که_دیگر_ندارمت ☘️با امین یک سال اختلاف سنی داشتیم. با هم بزرگ شدیم. تمام خاطرات بچگی، بازیگوشی و درد و دلهایمان با هم بود. خیلی صمیمی بودیم. هر دو در کودکی بازیگوش بودیم. مادرم نمیتوانست شیطنتهای ما را کنترل کند. روزی با امین میخواستم از لانه کبوتر تخمهایی برداریم و بخوریم. به امین گفتم "تو بالای درخت برو. شاخه را تکان بده و من پای درخت با گونی، تخمها را میگیرم." 😅امین به زحمت بالای درخت رفت ولی تخمها به زمین افتاد و شکست. کبوتر از آنجا رفت اما ما به امید بازگشتش هر روز به آنجا میرفتیم. 💔هنوز شهادتش را باور نمیکنم. منتظرم تا دوباره از سفر برگردد. بعد از یک سال، دو سال، ده سال یا بیست سال با ظهور #امام_زمان (عج) برخواهد گشت. او به یک ماموریت الهی رفته است. تنها نبود فیزیکی اش را درک کرده ایم. به ظاهر آرام هستیم اما از درون میسوزیم. به ندیدن و نشنیدن صدایش عادت کرده ایم ولی واقعا حس میکنیم که با ماست. سرم را که روی سنگ مزارش میگذارم، حضورش را حس می کنم. 😔❤️حس خواهر نسبت به برادر کوچکتر را نمیشود بیان کرد؛ نه میتوان گفت نه نوشت و نه توصیف کرد، همه خواهرها میدانند حس خواهر چطور است. #مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_امین_کریمی به روایت خواهر شهید 🍃🌸قسمت سی و نهم @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍂 ❤️🍂 🍁❤️🍁❤️🍂
🍁❤️🍁❤️🍂 ❤️🍂 🍂 #تویی_که_دیگر_ندارمت ✨اولین بار که میخواست به سوریه برود به من گفتند که امین برای ماموریت به اصفهان میرود. برای خداحافظی بیا. 😦تعجب کردم که اصفهان رفتن که خداحافظی ندارد. مثل بقیه سفرها میرود و برمیگردد. امین گفت "بیا. این خداحافظی فرق دارد." همان موقع نگران شدم. مطمئن بودم که با این حرفش منظوری داشت. برای خداحافظی به منزلش رفتم. نماز را خواندم ولی ناخودآگاه گریه ام گرفت. همسرش به من گفت "نگران نباش قرار است خادم خانم زینب (س) شود." ❌مخالفت کردم و گفتم نرو. امین ناراحت شد که چرا به من خبر دادند که حالا من نگران شدم. مخالفتم فایده ای نداشت. امین گفت : "شما نمیدانید برای چه میروم، من برای دینم و ارادتم به اهل بیت(ع) میروم." 😉پس از بازگشت از سوریه برایم یک روسری آورد و گفت که به نیابت در حرم #حضرت_زینب (س) برایم نماز خوانده است. برای بار دوم که به سوریه میرفت برای خداحافظی به محل کارم آمد. بغلش کردم. مرا بوسید و من گریه میکردم. پرسیدم کی برمیگردی؟ گفت "برمیگردم". گفتم دقیق بگو. با لبخند گفت "معلوم نیست". 😢اشکم بند نمی آمد به شوخی گفت : "گریه نکن برو داخل ساختمان، آبرویم را پیش دوستانم بردی." موقع رفتن سه بار برگشت نگاهم کرد... #مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_امین_کریمی به روایت خواهر 🍃🌸قسمت چهلم Defapress @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍂 ❤️🍂 🍁❤️🍁❤️🍂
🍁❤️🍁❤️🍂 ❤️🍂 🍂 ✨اعتقاد و دین مدافعان حرم، بالاتر از این است که به خاطر پول بروند. به اندازه خودش درآمد داشت، زندگی خوبی داشت. ⚠️چه دلیلی دارد که به خاطر جانش را به خطر بیاندازد. 😔خیلی ناراحتم از اینکه بعضیها غرق زندگی و آرامش خودشان هستند و به خانواده کسانی که شدند چه مدافعان حرم و چه شهدای هشت سال دفاع مقدس میگویند چرا رفتند؟ نمیدانند که اگر اینها نمیرفتند آیا شما میتوانستید زندگی کنید؟ 🌺ما خانواده جگرمان خون است تا قیامت حسرت به دل برادرمان میمانیم. این قضاوتها خیلی اذیتمان میکند اگر نمی توانند کاری کنند، حداقل این حرفها را . به روایت خواهر 🍃🌸قسمت چهل و یکم Defapress @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍂 ❤️🍂 🍁❤️🍁❤️🍂
🍁❤️🍁❤️🍂 ❤️🍂 🍂 ✨سوریه رفتن دل و جرات میخواهد. خیلی ها میگویند که میخواهیم برویم ولی شرط به حرف است. با فرماندهانش که صحبت میکردم گفت : 🚫ما راضی به رفتنش به نبودیم. بخاطر تخصصی که داشت ما را تهدید به استعفا میکرد. با اصرار و سماجتش مجبور شدیم که نیروی زبده مان را به سوریه بفرستیم. به روایت پدرمعزز 🍃🌸قسمت چهل و دوم rajanews @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍂 ❤️🍂 🍁❤️🍁❤️🍂
🍁❤️🍁❤️🍂 ❤️🍂 🍂 🌷بار دوم که امین به سوریه رفت، خودم تا اتوبوس رساندمش و گفتم هر روز با ما در تماس باش تا مادر و همسرت نگران نباشند. او هم قبول کرد که اگر شرایطش مهیا باشد، تماس بگیرد. 🚌تا چند روز پس از رسیدنش به سوریه با ما در تماس بود اما ناگهان به طور کامل ارتباطمان قطع شد. همسرش نگران و مادرش گریه میکرد. روز تاسوعا برای ادای نذر به مراغه رفتم. ساعت 9 صبح یکی از همکارانم تماس گرفت و گفت: امین پیش شماست؟ از تماسش آن وقت صبح و از اینکه او میدانست امین در سوریه است و سراغش را از من میگرفت، تعجب کردم و پاسخ دادم: شما که میدانید امین سوریه است. چرا سراغش را از من میگیرید؟ گفت : بچه های هیات سراغش را میگرفتند به همین خاطر با شما تماس گرفتم. 😔نگرانی من از همسر و مادرش کمتر نبود ولی اگر روحیه ام را از دست میدادم، تحمل شرایط برای آنها سخت میشد. به روایت پدر معزز 🍃🌸قسمت چهل و سوم Defapress @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍂 ❤️🍂 🍁❤️🍁❤️🍂
🍁❤️🍁❤️🍂 ❤️🍂 🍂 🔸فردای آن روز با برادرم راهی تهران شدیم. در بین راه برادرم به بهانه تلفن ضروری از من فاصله گرفت. وقتی به ماشین برگشت حال بدی داشت. چشمانش پر از اشک بود. گفتم چیزی شده؟ گفت نه فکر کنم مسموم شده ام. حالم خوب نیست. 😭بعد متوجه شدم که با دوستانش تماس گرفته و جویای حال امین شده است. آنها هم را دادند. 🔺به تهران که رسیدیم مستقیما به محل کار امین در میدان پاستور رفتم. برادرم هم همان زمان به رفت. در آنجا متوجه شدم که دو تن از پرسنل انصار به شهادت رسیده اند. ولی به من نگفتند که یکی از آنها است. به روایت پدر معزز 🍃🌸قسمت چهل و چهارم Defapress @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍂 ❤️🍂 🍁❤️🍁❤️🍂
🍁❤️🍁❤️🍂 ❤️🍂 🍂 🏡به منزل که آمدم در اینترنت به دنبال خبر جدیدی از مدافعان حرم میگشتم که ناگهان در خبری خواندم که سردار رمضانی شهادت عبدالله باقری و امین کریمی را اعلام کرده است. 😭بغضم شکست و گریه کردم. مادرش هم که حال روحی مناسبی نداشت گفت از امین خبری شده؟ گفتم نه یاد امین افتادم. چقدر دلم برایش تنگ شده. فردای آن روز یکی از همکارانم با من تماس گرفت و میخواست من را برای شنیدن خبر شهادت آماده کند و گفت شهید نشدی؟ گفتم چطور مگه؟ گفت از تلویزیون اعلام کردند که شهید شدی. گفتم نه پسرم در سوریه است. سعی میکرد کم کم من را آماده کند و در نهایت گفت خبر شهادت امین را اعلام کردند... 💔پس از یک هفته که طاقت خودم هم تمام شده بود، خودم به همسرم شهادتش را اعلام کردم. به روایت پدر معزز 🍃🌸قسمت چهل و پنجم @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍂 ❤️🍂 🍁❤️🍁❤️🍂
🍁❤️🍁❤️🍂 ❤️🍂 🍂 #تویی_که_دیگر_ندارمت #وصیت_نامه ✨بسمه تعالی به نام خالق هرچه عشق، به نام خالق هرچه زیبایی، به نام خالق هرچه هست و نیست ... سلام علیکم، و اما بعد، بنده حقیر امین کریمی فرزند الیاس، چنین وصیت می کنم، ❤️بارالها، ببخش مرا که تو رحمانی و رحیم، 💕همسر مهربانم حلالم کن، نتوانستم تو را خوشبخت کنم، فقط برایت رنج بودم. 🌹پدر و مادر عزیزم، ببخشید مرا، نتوانستم فرزند لایقی برای شما باشم. 🌷پدر و مادر عزیزم (حاج آقا و حاج خانوم)، داماد و پسر لایق و مهربانی نبودم، حلالم کنید. 🍃بنده در کمال صحت و سلامت عقل چنین وصیت می کنم: بعد از فوت بنده، تمامی دارائی و اموال من در اختیار همسر مهربانم قرار گیرد و ایشان بنا به اختیار و صلاح خود عمل نماید. 🌾و در آخر، از تمامی عزیزانی که نسبت به بنده حقیر لطف کرده اند، خواهر، برادر عزیزم حلالیت می طلبم و خواهش می کنم و باز خواهش می کنم که خود را اسیر غم نکنند. لطف و تدبیر خداوند چنین بود. 🕊همسر مهربان و عزیزم، ای دل آرام هستی من، ای زیباترین ترانه ی زندگی من، ای نازنین، از شما خواهش می کنم که باقی عمر گران قدر خود را به تحصیل علم و ادامه ی زیبای زندگی بپردازی. (من از شما راضی هستم)، زیبای من خدانگهدارت باد. بنده حقیر امین کریمی 1394/6/14 #مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_امین_کریمی به روایت پدر معزز 🍃🌸قسمت چهل و ششم و آخر abrobad.net @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍂 ❤️🍂 🍁❤️🍁❤️🍂