eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
859 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
39 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده، محسن حججی، نوید صفری، صادق عدالت اکبری، حامد سلطانی تاریخ تاسیس: ۱۳۹۷.۰۱.۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 😓 احساس میکردم تمام بدنم سوخته است. یک لحظه خودم رو از یک دو پله پایین کشیدم. دقیقا با ضربان قلب از پای راستم خون بیرون میزد. با چفیه ای که داشتم قسمت بالای ران رو محکم بستم که متوجه پای چپم شدم که آن هم خون فوران میکرد. با زحمت زیاد خودم رو از پله‌ها به پایین کشاندم. ⏱ یک لحظه چشمم به یک پیرمرد و دختری تقریبا بیست ساله خورد. از ترس درگیری بندگان خدا زیر راه پله مخفی شده بودند. با دیدن من پیرمرد بلند شد و بطرفم آمد و وقتی پاهایم رو دید سریع داد کشید و به دخترش گفت یک شالی بیار تا پایش رو ببندم. با دیدن آن وضعیت یک لحظه فکر کردم اگر بیاد و دستانم رو ببندد و خبر مرا به آنها بدهد چه کنم؟ 😰 سریع یک نارنجک رو دستم گرفتم و انگشتم رو در حلقه ضامن آن کردم. اما آن پیرمرد همراه دخترش شالی آوردند و پای دیگرم رو محکم بستند. در آن لحظات چشمانم سیاهی میرفت بدنم داغ، داغ بود. به پیرمرد گفتم تا اسلحه را بیاورد اسلحه رو بدستم گرفتم که اگر زمانی ضدانقلابیون نزدیکم بیایند بتونم از خودم دفاع کنم... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 شکستن محاصره و اشغال شهر بوکان توسط تیپ ویژه و مجروح شدن آقای نویدی مقدم 🔹 قسمت هشتم (۹) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره لحظات لحظات سخت و دشواری بود، نه از بیرون خبر داشتم که‌ چه خبره نه از درگیری خبر داشتم. 🤕 درد اعضای بدنم امان از من گرفته بود و از طرفی ضعف بدنی که از صبح آن روز تا آن ساعت که حدودا پنج‌ عصر بود که‌ چیزی نخورده بودم. 🔊 صدای تیراندازی و انفجار قطع نمیشد، من هم که زخمی گوشه‌ای افتاده بودم و کاری از دستم بر نمی‌ آمد. کاملا ضعف و ناتوانی بر من قالب شده بود تا اینکه به پیرمرد گفتم یک کم آب خورن برایم بیاورد. 🙈 تا آنموقع اطلاع نداشتم که نباید مجروح آب بخورد. تا اینکه نصف لیوان آب خوردم چشمانم سیاهی رفت و ندانستم چه شد یک لحظه احساس کردم پایین بالا میشم. 😓 به سختی چشمم باز شد دیدم پشت وانت نیسان هستم و به سرعت در خیابان در حرکت بود و بطرفش تیراندازی میکردند تا بلاخره به بهداری شهر بوکان رسید و پرستارها و دکترها بالای سرم حاضر شدند. ✅ فردای آنروز با بالگرد به بیمارستان شهید مطهری تبریز اعزام شدم. روح شهدای افتخار آفرین آن عملیات گرامی باد که با جان فشانی خود شهر بوکان رو از لوث وجود دموکرات پاکسازی نمودند و شهیدانی را به انقلاب اسلامی اهدا نمود. 🌹 اللهم ‌صل‌ علی ‌محمد و آل‌ محمد و عجل ‌فرجهم 🌹 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 شکستن محاصره و اشغال شهر بوکان توسط تیپ ویژه و مجروح شدن آقای نویدی مقدم 🔹 قسمت هشتم (۱۰-آخر) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... سلام علیکم 🍃🌼 🌼🍃 وقتتان بخیر و سلامتی اِن‌شاءالله درد دلی است که باید گفت... وصیت کردند به اطاعت از ولی اِن‌شاءالله ‌ما هم بشیم فدای سیدعلی رفیقام رفتند و من تنها ماندم من که کم نذاشتم، ای شهیدان چی میشد شهدا‌ منم صدا میکردین 😔 هر شب، عکسهای رفیقام و میبینم و دق میکنم... امشب از سردار شهیدی میگم‌ که افتخار تیپ ویژه شهدا بود. اسوه صبر و مقاومت بود و جوانمردی رو از مولایش امام علی (ع) آموخته بود. 🌹 سرداری شجاع و بی باک و نترس که در عملیاتها شیر هم در برابرش خاضع بود. ☺️ بله عزیزان این سردار شهید کسی نبود مگر فرمانده گردان از تیپ ویژه شهدا تصرف ارتفاع مشرف بر دوراهی جنگل آلواتان در محور (جاده) پیرانشهر به سردشت، این ارتفاع اگر تسخیر میشد ارتباط ضدانقلابها با عقبه ضدانقلابیون منطقه بوکان قطع میشد و به همین منظور ضدانقلابها اهمیت خاصی رو غائل بودند. 💥 ظهر بود نیروهای تیپ رو برای توجیه عملیات تصرف ارتفاع آلواتان در مسجد پادکان جمع کردند. فرماندهی و تصرف ارتفاع رو به سردار شهید محول کردند. گردان امام حسین (ع) یکی از گردانهای عملیاتی و هجومی بود که تحت فرماندهی شهید بیلرام بود. ❄️ هوا بسیار سرد بود ما هم ناچار شدیم از لباسهای گرم بیشتر استفاده کنیم. گلوله و نارنجک و جیره جنگی رو در کوله پشتی گذاشتیم، آماده شدیم و منتظر بودیم که دستور حرکت رو بدهند. ✅ تا اینکه نفربرها و تویوتا‌های حامل تیربار دوشکا حاضر شدند... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 تصرف ارتفاع آلواتان، شهادت سردار گمنام صمد بیلرام 🔹 قسمت نهم (۱) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره ساعت تقریبا یادم نیست سر شب بود که مشغول روغنکاری و پاک کردن تیربار دوشکا شدیم هوا بسیار سرد بود. 🚶 آرام آرام از پادگان بیرون زدیم و از جاده خاکی کنار شهر پیرانشهر عبور کردیم. حدود بیست تا بیست و پنج کیلومتر تا محل مورد نظر فاصله داشتیم. 🛣 در جاده قرار گرفتیم. 💫 بچه‌ها داخل نفربرها و تویوتاهای وانت آرام دعا و نوحه میخواندند. حالات معنوی بچه‌ها درآن لحظات بسیار دیدنی بود به قول بر و بچه‌های جبهه بیشتر بچه‌ها نور بالا میزدند. 🌹 در طول راه شهید گرانقدر ستون رو بررسی میکرد. بنده هم پشت دوشکا بودم سرما تمام وجودم رو گرفته بود، طوری بود که دسته آتش دوشکا که گرفته بودم دستانم یخ کرده بود و باز نمیشد. 🔷 وقتی که به یک یا دو کیلومتری محل عملیات رسیدیم همه بچه‌ها از خودروها و نفربرها پیاده شدند تا بصورت پیاده و ستونی حرکت کنند. ما هم از قبل چند رأس قاطر جهت حمل تیربار دوشکا و مهمات و تجهیزات داخل کامیون بودند. 🐴 قاطرها را پیاده کردیم و قبضه دوشکا و مهمات وووو رو سوار کردیم. زمانی که به ارتفاع رسیدیم در جایی امن قاطرها رو مهار کردیم تا زمانی که نیروهای پیاده بالای ارتفاع مستقر شوند سپس ما میرفتیم و آماده دفاع و تثبیت موضع میشدیم. درگیری اولیه شدت نداشت اما همینکه مستقر میشدیم نیروهای ضدانقلاب با تمام توان با ما درگیر میشدند.... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 تصرف ارتفاع آلواتان، شهادت سردار گمنام صمد بیلرام 🔹 قسمت نهم (۲) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره ⏰ حدودا ساعتهای یازده تا دوازده شب بود که بچه‌های پیاده با ضدانقلابیون درگیر شدند و صدای تیراندازی و انفجارات کاملا برای ما که پایین ارتفاع بودیم مشهود و قابل شنیدن بود. تا اینکه یک تا دو ساعتی گذشت و صدای تیر اندازی کمتر شد. ✅ بعد به ما دستور دادند تا به بالا بریم طول راه خیلی سخت بود از طرفی تاریک و میدان دید بسیار کم بود و از طرفی مهار کردن قاطرها خیلی دشوار بود. ⚠️ اگر یک وقت قاطر رَم میکرد دیگه برگرداندن قاطر غیر ممکن بود و ما به هر قیمتی که بود باید تجهیزات تیربار دوشکا رو برای پشتیبانی نیروهای پیاده به محل مورد نظر میبردیم. 🚶 نیمه‌‌های راه بود که هرچه جلوتر میرفتیم عبور از آن سنگ لاخها سخت و سخت‌تر میشد. آن شب به هر صورتی که بود به بالای ارتفاع رسیدیم. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 تصرف ارتفاع آلواتان، شهادت سردار گمنام صمد بیلرام 🔹 قسمت نهم (۳) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 😓 خیلی خسته بودیم و باید بلافاصله محل استقرار دوشکا رو حفر میکردیم و محلی تقریبا دو در دو متر به عمق یک متر حفر میکردیم آنهم با بیل‌های انفرادی که خیلی سخت بود و تمام دستانمان تاول میزد؛ اما چون کار برای رضای باری تعالی بود خستگی معنی و مفهومی نداشت و تا پای جان کار میکردیم 🔶 و اما ما چهار نفر بودیم که خدمه دوشکا بودیم، بنده خدمه اصلی بودم و سه نفر دیگه کمک خدمه بودند؛ ما با سختی بسیار و تحمل سرمای ده درجه زیر صفر و زمان دو ساعته سنگر رو حفر کردیم و هوا داشت سفیدی میزد که زمان نماز صبح هم بود. 💦 با آب قمقمه وضو گرفتیم. هر کس بصورت فرادا نماز صبح رو خواندند. آرام، آرام آفتاب همه جا رو روشن کرد و مقداری از سرمای موجود رو کم‌کرد تقریبا ساعت هفت بود ناگهان با صدای تیراندازی و انفجارات خمپاره‌های ۶۰ میلی متر و ۸۱ میلی متری موضع ما رو زیر آتش قرار دادند... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 تصرف ارتفاع آلواتان، شهادت سردار گمنام صمد بیلرام 🔹 قسمت نهم (۴) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره سلام علیکم 🍃🌼 🌼🍃 عصرتان بخیر اِن‌شاءالله همیشه در پناه خداوند متعال سلامت باشید. 🍃 هوا روشن شده بود مقداری از سرمای شدید شب کاسته شده بود. اغلب بچه‌ها در سنگرهای نه چندان مستحکم بودند که ناگهان موقعیت ما مورد حمله خمپاره شصت میلی متری و هشتاد و یک میلی متری قرار گرفت. ما آمادگی داشتیم چون این تاکتیک ضدانقلابها بود و همیشه به این شکل حمله میکردند. 🌳 به علت پوشش درختان جنگلی به سختی و حتی غیرممکن بود که آنها رو ببینیم، اما یک لحظه با تیربار دوشکا‌ جاهایی که احتمال میدادیم از آن ناحیه بطرفمان تیراندازی میکنند به رگبار بستم. 💥 شدت تیر اندازی بین ما و ضدانقلابیون بسیار شدید شد. سنگری پایین‌تر از سنگر ما قرار داشت که چندتا از بچه‌ها تو آن سنگر بودند بدجوری زیر تیراندازی ضدانقلابها بود. 🌹 شهید بیلرام دستور دادند که یکی یکی سنگر رو ترک کنند. آخرین نفر شهید قربانی بود که در حین بستن بندحمایلی که باز کرده بود و قصد داشت مجددا ببندد از ناحیه پیشانی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و درجا به شهادت رسیدند... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 تصرف ارتفاع آلواتان و تثبیت موقعیت یاد شده توسط گردان امام حسین (ع) و شهادت پنج سپاهی و سردار شهید صمد بیلرام 🔹 قسمت نهم (۵) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره سردار دلاور شهید بیلرام دائم در رفت و آمد بودند و کاملا اوضاع رو تحت کنترل داشتند و از تیرهای که بطرفش می آمد ترسی نداشت. 🔷 تقریبا بنده حدود یک هزار گلوله دوشکا شلیک کرده بودم و کمک خدمه‌هایم در حال فشنگ گذاری در نوار بودند. ⚔ آنقدر مشغول درگیری بودیم که کلا از سرمای موجود غافل شده بودیم. درگیری به اوج رسیده بود و تبادلات آتش به حدی بود که یک لحظه قطع نمی شد. یک لحظه متوجه شدم که از بین چند درخت درهم رفته و بسیار پر بود از آن نقطه با تیربار گرینف موضع ما رو زیر آتش قرار میدادند. 🔥 با یک آتش دقیق حدود یک خشاب صد و پنجاه تیری آنها رو زیر رگبار گرفتم تا آنجایی که به ما اطلاع داده بودند حدود دویست نفر ضدانقلاب به موضع ما حمله کرده بودند و هر لحظه به تعدادشان اضافه میشد و ما باید به هر قیمت ممکن که بود آن ارتفاع رو حفظ میکردیم. ما هم با خمپاره و تفنگ ۸۲ م.م آنها رو زیر آتش گرفته بودیم. تا اینکه به وسیله توپخانه ۱۰۵ م.م که توسط ارتش بود نقاطی رو زیر آتش توپخانه قرار دادند. 🚶 یک لحظه سردار شهید نزد ما آمد و فرمود که نهایت صرفه‌جویی رو داشته باشید تا مهمات برسد. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 تصرف ارتفاع آلواتان و تثبیت موقعیت یاد شده توسط گردان امام حسین (ع) و شهادت پنج سپاهی و سردار شهید صمد بیلرام 🔹 قسمت نهم (۶) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره گاها با اسلحه انفرادی که ژ.س بود تیراندازی میکردیم تا لوله تیربار دوشکا خنک شود. از لحاظ گذشت زمان غافل بودیم و یک لحظه دیدیم نزدیکی های ظهر بود که هوا برفی شد و آرام، آرام شروع به بارش برف شد. 👥 چند نفر از بچه‌ها مجروح شده بودند و توسط امدادگران بطور موقت پانسمان شده بودند و در سنگری پناه گرفته بودند. 🌨 با بارش برف به سختی و دشواری های ما اضافه شده بود. کم‌، کم زمین سفید شده بود و همچنان در حال دفاع از موضع بودیم. سردار شهید بیلرام هم یک دقیقه جایی بند نمیشد و دائم در حال سرکشی به سنگرها بود. 🌨 هوا خیلی سرد شده بود و بارش برف هم شدید شده بود، ضدانقلابیون خیلی به ما نزدیک شده بودند طوری بود که فریاد و داد و بیداد آنها رو می شنیدیم و از حمله خود به ارتفاع و ما صحبت میکردند و تقاضای نیروی کمکی میکردند. اطلاعات رو به سردار شهید دادیم... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 تصرف ارتفاع آلواتان و تثبیت موقعیت یاد شده توسط گردان امام حسین (ع) و شهادت پنج سپاهی و سردار شهید صمد بیلرام 🔹 قسمت نهم (۷) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 😔 از بس کمک خدمه‌هایم فشنگ دوشکا در نوار جا زده بودند که از انگشتانشان خون بیرون میزد. 🔷 وضعیت مقداری به نفع دشمن بود و اینکه ما دیدمان نسبت به آنها گم و ناپیدا بود، دقت شلیک و تیراندازی ما رو پایین آورده بود. چون ما در یک جای معین بودیم ولی آنها در لابه‌لای درختان و سنگ و سخره‌ها پنهان شده بودند و این برای آنها خوب بود. 🌹 سردار شهید بیلرام دائم به سرکشی میامد و میگفت که تنها راه شکست آنها مقاومت است. در حال تیراندازی بودم که وِز° وِز گلوله‌ها از بیخ گوشم عبور میکرد و دقیقا من و آن دوشکا‌چی دیگر رو نشانه رفته بودند. 👥 بچه‌های خدمه رو که نگاه میکردم پاهایشان تا زانو در گل و برف فرو رفته بود و دستانشان از شدت سرما کبود شده بود، اما خم به ابرو نمی‌آروردند؛ من هم با دیدن آنها با آن وضعیت بدتر حرصم میگرفت و سنگ و سخره و درخت رو زیر رگبار میگرفتم. درگیری به غروب کشیده شد. کم، کم مهمات رو به پایان بود و منتظر بودیم بچه‌ها هرچه زودتر مهمات رو به ما برسانند. 😓 از طرفی سرما و از طرفی گرسنگی امان از ما گرفته بود و در همان لحظات لقمهٔ نان و تن ماهی و دستان سیاه و باروتی لذت خاص خودش رو داشت. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 تصرف ارتفاع آلواتان و تثبیت موقعیت یاد شده توسط گردان امام حسین (ع) و شهادت پنج سپاهی و سردار 🔹 قسمت نهم (۸) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره ✅ در آن حین بود که یه صدایی از ناحیه کتف یکی از نیروهام بلند شد. وقتی دقت کردم دیدم از کتفش خون میاد که ناگهان از بغل به آرامی دراز شد، سریع امدادگر رو صدا زدیم و بلافاصله او رو به جایی امن بردند. هوا داشت تاریک می شد و درگیری لحظه‌ای قطع نمی شد. 😔 ناگهان صدای عده‌ای از بچه‌ها بلند شد که سردار دلیر و شجاع شهید شد. 🔷 اصلا ما باور نکردیم و قبول نمی کردیم که برادر بیلرام شهید شدند با هر مکافاتی که بود خودمون رو به بالای سرش رساندیم. 😢 با یک صحنهٔ دلخراش و بسیار جانکاه روبرو شدیم؛ دقیقا گلوله به نارنجکی که به کمرش بود اصابت کرده بود که از ناحیه سینه و پهلو و کمرش پاره شده بود... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 تصرف ارتفاع آلواتان و تثبیت موقعیت یاد شده توسط گردان امام حسین (ع) و شهادت پنج سپاهی و سردار 🔹 قسمت نهم (۹) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 😭🙈 همگی گریه می کردند و ناله می زدند، تا اینکه جانشین گردان بر سر بچه‌ها داد کشید و گفت : همه برن جایی که باید باشند کافیه دشمن بداند فرمانده گردان شهید شده است، آنموقع است به سادگی نمیشه آنها رو شکست داد و روحیه مضائفی خواهند گرفت. آن لحظه که صورتش رو دیدیم، درهم بود و آن شب برای سردار شهید شبی خاص بود. 💫 وقتی که به نزدیکی های صبح و اذان رسیدیم و درگیری هم تا حدودی کم و بصورت جنگ و گریز بود. 🕊 پیکر پاکش رو به قبله شده بود و وقتی هم زیپ کیسه خواب رو باز کردیم صورت نورانی و خندانش رو دیدیم... ❤️ بله این شهید در دعاهایش از امام حسین‌ (ع) مخلصانه خواهان دیدن رویش رو داشت تا اینکه به آرزویش رسید. 🌹 خدایا : روح این شهید رو شاد و با شهدای جنگ بدر محشور بفرما‌ید برای خشنودی و محقق شدن ظهور امام زمان (عج) بر محمد و آل محمد صلوات 🌹 اللهم‌ صل‌ علی ‌محمد‌ و آل ‌محمد و عجل ‌فرجهم 🌹 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 تصرف ارتفاع آلواتان و تثبیت موقعیت یاد شده توسط گردان امام حسین (ع) و شهادت پنج سپاهی و سردار 🔹 قسمت نهم (۱۰) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... سلام علیکم 🍃🌼 🌼🍃 وقتتان عالی، عالی اِن‌شاءالله عملیات کربلای یک، منطقه عمومی مهران و ارتفاعات قلاویزان و کله قندی و شهر مهران، مقابل شهر زِرباتیه عراق عملیاتی که قلب امام روح‌الله (ره) رو شاد نمود. 💠 به کارشناسی نظامیان ارتفاع کله قندی در یک نقطه سه خمپاره و توپ اصابت کرده بود. 🏔 کله قندی بر ارتفاعات قلاویزان و شهر مهران و شهر زرباتیه عراق مشرف بود و یک ارتفاع استراتژیک محسوب می شد و خیلی برای عراق حائز اهمیت بود. 🌤 تابستان ۱۳۶۵ تیرماه بود و گرما در منطقه بیداد می کرد. رمز عملیات یا ابوالفضل العباس (ع) بود. 💫 شب عملیات (شب رهایی) از قید و بند دنیوی بود. آن عملیات بنده خادم گروهان بودم. حدود یکصد شیر دل بسیجی نیرو داشتم. معاونم شهید گرانقدر رسولی بود که همشهری خودم بود. ⏱ شب ساعت ۱۲ بود که ناگهان صدای یا ابوالفضل پشت بیسیم‌ها به صدا در آمد، یک لحظه منطقه زیر غُرش توپ و خمپاره‌ها و کاتیوشا و مینی کاتیوشا و منورها روشن شده بود. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 عملیات کربلای یک، منطقه عمومی مهران و ارتفاعات قلاویزان و کله قندی و شهر مهران، مقابل شهر زِرباتیه عراق 🔹 قسمت دهم (۱) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 💠 هدف ما ارتفاع سمت چپ کله قندی بود و گردان حنین که فرمانده آن سردار شهید حسین اجاقی بعهده داشت؛ هدفش تصرف ارتفاع کله قندی بود که بسیار سخت و دشوار بود. ارتفاعی که نه صخره بود و نه زیر پا محکم باشد، به محض اینکه قدم برمی‌داشتیم زیر پاهایمان خالی می شد و لیز می خوردیم. ◾️ ارتش عراق سنگر و تأسیسات محکم و از نوع بتونی ساخت و ساز کرده بودند ما اولین اقدامات خود به پایه ارتفاع رسیدیم. شدت انفجارات گلوله به حدی بود که نمی تونستیم با کسی حرف بزنیم. ✅ مأموریت گروه‌هان و سه گروهان دیگر این بود که باید سریع ارتفاع سمت چپ کله قندی رو به تصرف خود در بیاوریم. 🔸 شیار نسبتٱ کوچیکی که به بالای ارتفاع راه داشت از آن نقطه شروع کردیم، هنوز مقداری از راه رو نرفته بودیم که عراقیها متوجه حضور ما شدند که بلافاصله بر سر ما گلوله و آر.پی.جی و خمپاره ۶۰ و آوار کردند... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 عملیات کربلای یک، منطقه عمومی مهران و ارتفاعات قلاویزان و کله قندی و شهر مهران، مقابل شهر زِرباتیه عراق 🔹 قسمت دهم (۲) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
به یاد شهید محسن حججی
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت #جانباز گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 💠 هدف ما ارتفا
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 🔶 هدف ما تسخیر ارتفاع بود و باید به هر قیمتی که بود مأموریت رو انجام میدادیم. کار برایمان بسیار سخت شده بود و لحظه‌ای نباید از زمان داده شده را تلف میکردیم. 👤 یکی از بچه‌ها با صدای بلند سوره والعصر رو تلاوت کرد و نیروها هم با صدای بلند سوره رو تکرار میکردند. 🤕 تعدادی از بچه‌ها زخمی و شهید شده بودند که توسط امدادگران بایستی به عقب میبردند. 🍃 ما به اتکا به خداوند سبحان و ائمه معصومین علیهم السلام توانستیم نیمی از راه رو بالا برویم که آنجا باید در معبرهایی که گروه تخریب از مین و سیم خاردار و موانع دیگر پاکسازی کرده بودند عبور میکردیم. 🌤 هوا بسیار گرم بود و احساس خفگی بهمان دست میداد، اما اهمیتی نمیدادیم و فقط تمام فکر و هدفمان تسخیر ارتفاع بود. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 عملیات کربلای یک، منطقه عمومی مهران و ارتفاعات قلاویزان و کله قندی و شهر مهران، مقابل شهر زِرباتیه عراق 🔹 قسمت دهم (۳) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 🔥 آتش دشمن بسیار سنگین بود و لحظه‌ای قطع نمی شد. به نزدیکی‌های معبرها رسیدیم که در آن نقطه زمین گیر شدیم و کار پیشروی غیر ممکن شد، من هم با مقر گردان در تماس بودم و تقاضای آتش تهیه کردم و گفتم اگر آتش تهیه‌ای بر سر عراقی ها نریزند تصرف ارتفاع محال ممکن است. ✅ در آن حین چندتا از خدمه‌های آر.پی.جی رو صدا زدم و گفتم که اگر میتونند نوک ارتفاع رو هدف قرار بدهند تا ما بتونیم مقداری دیگر رو جلو بریم. 👥 دلاور مردان در همان لحظه تعدادی گلوله آر.پی.جی رو به سنگرها شلیک کردند و تیربارچی‌ها هم تونستند نوک ارتفاع رو به رگبار ببندند و مقداری از توان آنها گرفته شد. ما هم معطل نکردیم و وارد معبرها شدیم و با حالت سینه خیز و غلطیدن تا چند متری سنگرهای عراقی پیش رفتیم که ناگهان غرش خمپاره‌های خودی به سنگرها و کانالها به صدا در آمد و انفجارات پی در پی بود که به صدا درمیامدند... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 عملیات کربلای یک، منطقه عمومی مهران و ارتفاعات قلاویزان و کله قندی و شهر مهران، مقابل شهر زِرباتیه عراق 🔹 قسمت دهم (۴) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره وقتی که عراقیها فهمیدند که ما تا چند متری آنها رسیدیم مقاومت میکردند و قصد عقب نشینی نداشتند. 😒 نامردها تا آخرین گلوله میجنگیدند بعد که مهماتشان تمام میشد تسلیم می شدند. ارتفاعی که ما قرار بود تصرف بکنیم مثل یال اسب بود و توسط گرو‌هان بنده و چند گروهان دیگه از چند زاویه محاصره شده بودند. 🔷 کارمان بجایی رسید که جنگ تن به تن شد. حالا بچه‌های خودی خسته بودند و نای راه رفتن رو نداشتند، اما قدرت ایمان به خدا و حق بودن ما آنچنان روحیه‌ای داشتند که عراقیها رو غافلگیر کردند. 🍃 میدان شده بود میدان کشتی بچه‌های ما کشتی بلد بودند و یک خم رو تبدیل به دو خم میکردند وووو کاملا ما بالای ارتفاع رسیده بودیم و اعلام کردیم که ارتفاع به دست ما افتاده است. تعدادی از عراقیها کشته شده بودند و تعدادی هم زخمی آنجا رها شده بودند و حدودا نمیدانم یادم نیست سی تا چهل نفر بودند و تعداد زیادی اسلحه انفرادی و دو قبضه دوشکا و مهمات و ضدهوایی جاگذاشته بودند. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 عملیات کربلای یک، منطقه عمومی مهران و ارتفاعات قلاویزان و کله قندی و شهر مهران، مقابل شهر زِرباتیه عراق 🔹 قسمت دهم (۵) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره ⏱ ساعت حدود سه از نیمه شب بود که ناگهان آتش توپخانه برسرمان آوار شد و ما هم ناچار شدیم به کانالها و سنگرهای عراقی‌ها پناه ببریم. لحظاتی گذشت بهم خبر دادند که مجروحین عراقی و اسرا رو چکار کنیم من هم دستور دادم که چند نفر از بچه‌های زبده و کمک امدادگرها به عقب انتقال داده شوند. با مقر گردان تماس گرفتم و احوالات منطقه رو جویا شدم. 🏔 ارتفاعات قلاویزان به شدت درگیر بودند و سمت راست ما که کله قندی بود، زیر شدیترین آتش توپخانه و کاتیوشا و انواع خمپاره‌ها قرار داشت. 💥 منورها آسمان منطقه رو روشن کرده بود، کاملا عراقیها غافلگیر شده بودند. 🔷 در سه جبهه مورد هجوم نیروهای دلاور ایرانی قرار گرفته بودند و سردرگم بودند همینطور آتش بر سر ما میبارید... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 عملیات کربلای یک، منطقه عمومی مهران و ارتفاعات قلاویزان و کله قندی و شهر مهران، مقابل شهر زِرباتیه عراق 🔹 قسمت دهم (۶) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 🔷 هوا از طرف شرق سفیدی زده بود، نسیم گرمی می‌وزید. بچه‌ها در هر گوشه از کانال با خدای خود راز و نیاز و دعا میکردند. 🎙 صدای بلندگوی تبلیغات منطقه رو در برگرفته بود و نوحه آهنگران به بچه‌ها روحیه مضائف میداد. هوا روشن شده بود ما همچنان در کانالها پناه گرفته بودیم، تا اینکه بایستی با روشن شدن هوا به طرف دیگر ارتفاع میرفتیم و سنگر میزدیم. 🔥 زیر حجم آتش توپخانه بچه‌ها مشغول پر کردن گونی‌ها شدند. برای سرکشی به سنگر تیربار رفتم و مقداری خدمه‌های تیربار دوشکا رو توجیه کردم که ناگهان خمپاره ۶۰ در حدفاصل چند متری منفجر شد. یک لحظه خوردم زمین و درد همه بدنم رو دربرگرفت و از چند جای بدنم سر و گردن و پشت و کمر و پاهام در حال خونریزی بود. 🚑 امدادگر بالای سرم آمد و گفت که طوری نشده است الان پانسمان میکنم، در آن حین بود که برادر رسولی که معاون بنده بود خبر آورد که عراقیها قصد پاتک دارند. ✅ حدود سی تا چهل نفر از نیروها زخمی و شهید شده بودند و تعدادی هم به عنوان امدادگر با مجروحین پایین رفته بودند و شدیدا کمبود نیرو داشتم و همچنان از اعضای بدنم خون میرفت و امدادگر فقط باند و گاز روی جراحتم میگذاشت. ناگهان... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 عملیات کربلای یک، منطقه عمومی مهران و ارتفاعات قلاویزان و کله قندی و شهر مهران، مقابل شهر زِرباتیه عراق 🔹 قسمت دهم (۷) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
به یاد شهید محسن حججی
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت #جانباز گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 🔷 هوا از طرف ش
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره سلام علیکم 🍃🌼 🌼🍃 شبتان بخیر و معنویت اِن‌شاءالله 🔷 همچنان از اعضای بدنم خون می آمد و بچه‌های امدادگر سعی میکردند جلو خونریزی رو بگیرند. 🌷 شهید رسولی که جانشین گروه‌هان بود بالای سرم بود و به او گفتم که برود و به بچه‌ها سرکشی کند. امدادگرام ناچار شدند که مرا به داخل کانال ببرند و آنجا مجروحانی بودند تمام بدنم داغ کرده بود، ارتش عراق بلافاصله با چند یگان آماده به مواضع تصرف شده پاتک زد. ساعت تقریبا هشت یا نه بود یادم‌ نیست وقتی داخل کانال شدم حدود ده تا دوازده زخمی دیدم، حالشان زیاد خوب نبود اما تحمل میکردند. 🔥 آتش تهیه عراق بسیار سنگین بود نقطه به نقطه رو میزد. دلم طاقت نیاورد به کمک تکه چوبی رفتم پیش بچه‌ها هرچه شهید رسولی اصرار کردند اهمیتی ندادم.... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 عملیات کربلای یک، منطقه عمومی مهران و ارتفاعات قلاویزان و کله قندی و شهر مهران، مقابل شهر زِرباتیه عراق 🔹 قسمت دهم (۸) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 😓 تمام شلوارم پر از خون بود. ✅ هرچه برادر رسولی بیسیم میزد که مجروح داریم و حالشان بد است، اما پاسخی دریافت نمیکرد و ‌آنسوی بیسیم فقط میگفتند مقاومت کنید تا نیروهای عراقی نتونند کله قندی رو دور بزنند که بچه‌ها رو قتل عام کنند و اتفاقا هدف ارتش بعث عراق همان بود. 🚑 به‌ بچه‌های امداد گفتم طوری پانسمان کنند که جلوی خونریزی رو بگیرند. در حال پانسمان بودم که پشت بیسیم صدای سردار دلاور رو شنیدم. من هم جواب دادم که چکار دارد؟ 🔷 در آن لحظات بحرانی که داشتیم فرمود ما امروز باید آنچنان مقاومت و از خودگذشتگی نشان بدهیم اول برای خوشنودی امام زمان (عج) و دوم برای شادی قلب امام راحل (ره) و ملت رو هم خوشحال کنیم. بنده هم نگفتم که مجروح شدم چون نخواستم کوچکترین خللی در اراده‌اش پدید بیاد. 🔸 امدادگر بجای سه تا چهار گاز روی زخم بگذارد ده تا گاز روی زخم گذاشت که مقداری جلوی خونریزی رو گرفت. 👥 من و چند نیرو و شهید رسولی داخل سنگری بودیم و پیش روی تانکهای رو میدیدیم و آرایش عجیبی داشتند که آن اقدام ما رو نگران میکرد، اما کوچکترین حرکت آنها رو زیر نظر داشتیم. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 عملیات کربلای یک، منطقه عمومی مهران و ارتفاعات قلاویزان و کله قندی و شهر مهران، مقابل شهر زِرباتیه عراق 🔹 قسمت دهم (۹) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
منطقه عملیاتی مهران کربلای یک - نقشه مهران که مشخص شده است. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای
🕊☘🕊☘🕊 ☘🕊 🕊 تشییع جنازه مجتبی یک حال هوائی غریبانه ائی داشت، شلوغ بود، اشک و بود، روضه بی بی دو عالم، فاطمه زهراء(س) 🌹 مجتبی به من گفته بود روز شهادتش، بعد از تشییع، توی قبر که گذاشتنش، اذان بگویم، وقتی مجتبی را گذاشتیم توی قبر، صدای اذان ظهر بلندگو، بلند شد، آن وقت من ایستادم، رو به قبله، کنار قبری که مجتبی را گذاشته اند. 🍃 اذان گفتم.... اذان که تمام شد، مجتبی توی قبر آرام خوابیده است، هنوز سنگ لحد را نگذاشته ایم. 👤 حاج آقا دیانی از دوستان آقا مجتبی ایستاد به قبله، مجتبی جلوی پیش نماز، نماز ظهر و عصر را خواندیم. نماز که تمام شد، آقا مجتبی به من تاکید کرده بود که روضه مادرش حضرت زهرا (س) را سر قبرش بخوانیم. 🌷 سید مجتبی وصیت کرده بود، آن شال سبزی که در هنگام روضه خوانی اشک هایش را پاک می کرد و کمرش را می بست، داخل قبرش بگذاریم. 😔 مجتبی گفته بود، روضه که می خوانید، هنگام گریه صورت های تان را داخل قبر بگیرید، جوری گریه کنید که اشک های تان بریزد توی قبرم... ❤️ روضه مادرش فاطمه زهرا (س) بود. آقارضا کافی، مداح اهلبیت ساروی، ایشان روضه می خواند، گریه می کردیم و اشک های مان می چکید داخل قبر، روضه حضرت زهرا (س) روی قبر خوانده شد، سنگ لحد را گذاشتیم و خاک ریختیم و سید مجتبی رفته بود بهشت... farsnews.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🕊 ☘🕊 🕊☘🕊☘🕊
به یاد شهید محسن حججی
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت #جانباز گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 😓 تمام شلوارم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 😓 درگیری خیلی شدید شده بود و اغلب پ گلوله‌ها ۱۵۵ م.م اتریشی بود که بر سر ما می‌ریختند. 🔹 ارتش عراق تمام نقاط عقبه ما رو زیر شدیدترین آتش تهیه گرفته بود. 🛩 یک لحظه صدای هواپیما در آسمان منطقه طنین افکن شد و مواضع ما رو در ارتفاعات قلاویزان بمب‌باران کرد. ⏱ چند دقیقه نگذشت که باز هم عقبه ما توسط جنگنده‌های عراق بمب‌باران شد. وضعیت عقبه طوری بود که خودروها نمی تونستند عبور و مرور داشته باشند... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 عملیات کربلای یک، منطقه عمومی مهران و ارتفاعات قلاویزان و کله قندی و شهر مهران، مقابل شهر زِرباتیه عراق 🔹 قسمت دهم (۱۰) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 📸 منطقه مهران یک دو روز قبل از عملیات کربلای یک، سمت راست آقا یدالله هستند. 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 💠 چند لشکر و تیپ مستقل تازه نفس از سپاه یکم عراق پاتک سنگین خود را با آغازین صبح شروع کردند. 💦 کمبود آب هم داشتیم من هم برحسب وظیفه دستور دادم تمام قمقمه‌ها رو جمع و یک نفر مسئولش کنند که مشکل آب نداشته باشیم. ⛅️ هرچه به ظهر نزدیک میشدیم هوا داغ‌ و داغتر می شد و گرما بیداد می کرد. 😓 کم کم نیرو و توانم رو داشتم از دست می دادم. مانده بود برادر شهید رسولی که دست‌تنها بود. من هم ناچار شدم که یکی از بچه‌ها رو بعنوان معاونش انتخاب کنم... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 عملیات کربلای یک، منطقه عمومی مهران و ارتفاعات قلاویزان و کله قندی و شهر مهران، مقابل شهر زِرباتیه عراق 🔹 قسمت دهم (۱۱) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹