eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
859 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
39 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده، محسن حججی، نوید صفری، صادق عدالت اکبری، حامد سلطانی تاریخ تاسیس: ۱۳۹۷.۰۱.۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره به شیار خیلی عمیقی رسیدیم و درختانی کهن و تنومند همه جا رو پوشانده بود. هوا بسیار سرد بود همگی خسته بودیم پاهایمان نای راه رفتن نداشت. درد تاول ها بسیار آزار دهنده بود؛ اما چون هدف، الله بود خستگی و تاول و درد پا معنی نداشت. ✅ هرکسی جایی برای چندساعتی که بتواند استراحتی کوتاه بکند پیدا کرد و همان جا مشغول کارهای خود از قبیل تیمار تاول ها و بندحمایل و کوله پشتی ها ووووو... شد. 😓 هوا به قدری سرد بود که اگرفقط نیم ساعت بی حرکت می ایستاد یخ میزد. 🔷 فرمانده عملیات همه رو جمع کرد و مقداری در مورد عملیات بچه ها رو توجیه کرد. فرمانده گردانها تمام فرمانده های گروهانها رو برای آخرین جلسه توجیهی جمع کردند و هدف و نحوه اجرای دقیق عملیات را یادآوری کرد بنده در آن عملیات خدمتگذار گروهان بودم و دل تو دل نداشتیم که کی عملیات رو شروع میکنیم. 🕊 لحظاتی بود تا بتوانیم روح خود را جلا بدهیم و از زنگار پاک کنیم. به هر حال هر فرمانده گروهان نیروهای خود را جمع کرده و شروع به خواندن زیارت عاشورا کردند. لحظات بی بدیلی بود به قول ما بچه جبهه ها بیشتر بچه ها نوربالا میزدند. هرکس در آن تاریکی با چراغ قوه هایی که کم نور هم بودند مشغول خواندن دعا بود. 💫 نماز صبح را خواندیم و کوله پشتی ها رو محکم کردیم و تا جایی که توانستیم، اسباب اضافه را تحویل تدارکات دادیم. 💠 وقتی سفیدی زد راحت میشد شهر دهوک عراق را ببینی حدودا پنج تا شش کیلومتر با شهر فاصله داشتیم. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۱۰) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
❤️ خدایا! ما رو از این کانالها جدا نکن و همواره قدردان این عزیزان با تعصب و غیرت بدان... آمین 🌹 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ✉️ ارسالی از رزمنده و #جانباز_شیمیایی عزیز و گرامی، جناب آقای #یدالله_نویدی_مقدم
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره بعد از اینکه از همه لحاظ آماده حرکت بودیم، یک مرتبه دیگر فرمانده عملیات حاج اسماعیل فرمودند : 🌺 برادران این حمله ما از لحاظ زمانی بسیار برایمان پر اهمیت است، اگر از زمان تأیین شده عقب و جلو بیفتیم به مشکل برمیخوریم. 👥 ما باید برق آسا و دقت حمله کنیم که خدای ناکرده مشکلی پیش نیاید. ✅ بعد از اینکه صحبتهای فرمانده تمام شد، آرام آرام شروع به حرکت کردیم در بین راه به مردم عادی اهل کردستان عراق برخورد کردیم و طبق دستور به هیچ عنوان نه سلام کردیم نه حرف دیگری چون اگر میدانستند ما ایرانی هستیم عملیات لو میرفت و این هیچ خوب نبود. به هر حال به راه ادامه دادیم دیگر به نزدیکیهای شهر دهوک رسیده بودیم باید از جایی عبور میکردیم که به نظامیان عراقی برخورد نمیکردیم و این به عهده معارضان کورد عراقی بود از سمت غربی شهر تقریبا تپه های کوتاهی داشت و هم منطقه خلوتی بود... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۱۱) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره ⏰ ساعت تقریبا شش صبح بود، ابتدا به سه گروه تقسیم شدیم. 🔷 گروه دوم ما بودیم که باید با ساختمان استخبارات و پلیس و پمب بنزین را منهدم میکردیم. ✅ لازم به ذکر است که استخبارات عراق همان مرکز اطلاعات و خبر عراق بود در یک چشم به هم زدن همانند برق به اهداف از قبل پیش بینی شده هجوم بردیم گروهان بنده مأموریت انهدام مرکز پلیس بود. ما کاملا مرکز پلیس رو گاز انبری محاصره کرده بودیم، دستور آتش بنام مبارک یا رسول الله (ص) پشت بیسیم به صدا درآمد. 🤔 حدود بیست آر پی جی هفت زن داشتیم که در آن لحظه اول حمله با هم به برجک تمام بتونی آتش، گشودن و ما هم بعنوان پشتیبان بطرف ساختمان یورش بردیم بعد از یک ربع ساعت از زمان شروع عملیات، تازه فهمیدن که بطرفشان حمله شده است ما امان ندادیم که به نیروهای کمکی خبر دهند. درگیری بعد از نیم ساعت دو طرفه شد اما بعد از نیم ساعت آنهایی که سالم بودند پا به فرار گذاشتند. 😊 اما غافل از آن بودند که قبلا ما ساختمان پلیس، رو محاصره کردیم ما ساختمان پلیس رو با ندای الله اکبر و شعارهای دیگر تصرف کردیم.... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۱۲) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره 🌸 بچه های تبلیغات سریع با اسپری تمام دیوارها رو پر کردن از مرگ بر صدام یزید کافر، مرگ بر حزب بعث حق پیروز است وو... چهار نیروی پلیس عراقی کشته شده بودند و دو نفر از آنها افسر بودند، اما منتظر بودیم که دستور بدهند که برگردیم. ⏰ حدود یک ساعتی گذشته بود که صدای انفجار از سطح شهر به گوش میرسید، خبر دادند که ساختمان استخبارات به اشغال رزمندگان در آمده است و از طرفی هم درهمان دقایق اولیه پمب بنزین رو منهدم کردند. ⚠️ اما از حمله گردانهای دیگر که مرکز تیپ پیاده ارتش بعث عراق بود خبر نداشتیم رزمندگان سلحشور همچنان مقتدرانه و شجاعانه حمله کردند که کاملا نیروهای عراقی بهت زده بودند. رشادت فرماندهان آنچنان بود که سر سوزنی مشکل پیدا نکردیم و کاملا به اهداف خود رسیده بودیم. 💠 در کل یادم نیست تعداد بیست نفر مجروح و سه نفر شهید شده بودند و خسارت سنگینی به تاسیسات و امکانات نظامی وارد شده بود. اما از سوی فرماندهان دستور عقب گرد بهمون دادند و در کمترین زمان ممکن باید سریع برمیگشتیم و به نقطه قبلی به هم میرسیدیم. ✅ با توجه به خستگی بیش از حد ما سریع خود را به محل قبلی رساندیم و مجروحان را هم بچه ها روی برانکارد حمل کردند. به محل مورد نظر رسیدیم و آنچنان روحیه داشتیم که دوست نداشتیم برگردیم. 📺 در پایان عملیات در رسانه ها و تلویزیون های ایرانی و خارجی بازتاب گسترده ای داشت و کاملا عملیات پیروزمندانه ای بود که با رشادت و شجاعت بی نظیر رزمندگان به وقوع پیوست. یاد و خاطره عملیات ظفر چهار به خیر... ارواح طیبه شهدای برمحمد و آل محمد صلوات ❤️ اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ❤️ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۱۳-آخر) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹 #شهید_محمد_ناظری : هر گونه تجاوزی رو به شدیدترین وجه پاسخ میدیم... اینا عددی نیستند که بخوان بیان در مقابل سپاه و ارتش قد علم بکنند. وب سایت rajanews.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein #جانباز_شیمیایی #دریادار #سردار حاجی التماس دعا #سپاه #ما_تا_آخر_ایستاده‌ایم #شهدا_رزمنده_ایم #جان_بر_کفم_نترسان_مرا_ز_اهریمن
❤️ چه قاب زیبایی، پدر و پسر در کنار هم...❤️ در بهشت هم... پدر و پسر در کنار هم... چقَدَر کشورمان علیِ اکبر دارد... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹 #شهید_رضا_عدالت_اکبری شهید #جانباز_شیمیایی #دفاع_مقدس 🍃🌸 #شهید_صادق_عدالت_اکبری #مدافع_حرم جانِ زینب جان، منم شهادت میخوام حسین جانم 😭💔
💖 خدا را چه دیدی، شاید دل فرمانده برای شاگردش تنگ شده بود...😍 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ❤️ فرمانده #تکاور #دریادار 😍 #شهید_بامرام 🍃🌺 #شهید_محمد_ناظری ✨ #جانباز_شیمیایی ✊ #دفاع_مقدس #تاریخ_شهادت : ۱۳۹۵/۰۲/۲۲ 🍂🌹 #شهید_امیر_سیاوش_شاه_عنایتی ✊ #مدافع_حرم ، #علمدار #تاریخ_شهادت : ۱۳۹۴/۰۹/۲۹
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 🕊🌺 🌺 🕊 #سبقت_صادق ✨ فرهنگ #پاسداری اولین اولویت و سر مشق خانواده ما بود و صادق هم با این فرهنگ مانوس شده و به همین علت خودش علاقه داشت که وارد #سپاه شود. ✅ با اینکه شرایط کاری در عرصه های دیگر هم فراهم بود. معمولا صالح و صادق را در اردوهایی که سالانه برای سپاهیان برگزار می شد، همراه خود می بردم تا بیشتر با این حال و هوا آشنا شوند؛ تا اینکه صادق به دانشکده افسری وارد شد و با افتخار لباس سبز #پاسداری را بر تن کرد. 📸 elpress.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ✍ #راوی : #شهید_حاج_رضا_عدالت_اکبری ؛ #جانباز #جانباز_شیمیایی و پدر شهید 🍃🌹 #شهید_صادق_عدالت_اکبری ✊ #مدافع_حرم 🌐 وبسایت آناج 🔻قسمت سی و نهم🔺 🌺 🕊🌺 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... سلام علیکم اللهم‌ عجل لولیک الفرج شبتان به مهدویت بگذرد ان‌شاءالله سال ۱۳۶۲ شهر ناامن مهاباد بود و قرار شد جایی رو برای مقر تیپ ویژه تأیین کنند و برای همیشه تیپ آنجا مستقر شود. 💠 محلی که قرار بود پادگان شود خارج از شهر مهاباد بود و‌ متعلق به سازمان کشاورزی بود. بعد از بررسی‌ها تأیید شد که تیپ به آنجا نقل مکان کند و‌ قرار شد سردار به مهاباد برگردد تا از آن طریق به قرار گاه سیدالشهدا (ع) برود. 🚙 خودروی استیشن تویوتا بهمراه دو محافظ و راننده‌ای بنام جواد بهرامی و دو دستگاه تیربار سنگین دوشکا که بر خودروی وانت تویوتا سوار بود، سردار شهید رو اسکورت کنند و یکی از خدمه‌های دوشکا خودم بود. 😍 آخه آن زمان برای همه افتخاری بس بزرگ به حساب میامد که مسیح کردستان رو همراهی کنند. ✨ سر از پا نمیشناختم که قراره شهید گرانقدر رو همراهی کنم. تا اینکه آن دقیقه رسید و آماده شدیم شهید رو اسکورت کنیم... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌷 نحوه شهادت سردار پر افتخار اسلام که لقب به او دادند. 🔹 قسمت هفتم (۱) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
اونیکه لباس سبز به تن دارد خود #شهید_محمد_بروجردی هست، کنار دستش چپ سردار رضایی هستند و سمت راست سردار سلگی هست و اونیکه با فلش مشخص شده جناب آقای #یدالله_نویدی_مقدم #جانباز عزیز هستند. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ✉️ ارسالی از رزمنده و #جانباز_شیمیایی عزیز و گرامی #دفاع_مقدس جناب آقای #یدالله_نویدی_مقدم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره ⏰ لحظه‌ای که از مقر بیرون زدیم احساسات عجیبی به سراغم آمد و تحت تأثیر قرار گرفتم و حتی یکی از کمکی هایم به من گفت که چرا اینجوری شدی رنگ و رویت پریده است. ☺️ هنوز دور نشده بودیم که خودرو شهید ایستادند وقتی نزدیک شدیم یکی از محافظین شهید گفتند که بسیار مراقب باشیم. بنده هم بلافاصله یکی از خشابهای یکصدو پنجاه گلوله‌ای رو به دوشکا نصب کردم و حرکت کردیم. جاده خاکی بود و بعضی از جاهاش دست اندازهای بدی داشت. در بین راه تمامی شبارها و کوه‌ها و باغ‌ها رو زیر نظر داشیم. دوشکای بنده جلوتر از همه بود حدودا سی تا چهل متر فاصله داشتم. 🔷 یک لحظه خودروی شهید به ما رسید و یکی از محافظها گفت که به مهاباد رسیدیم یکی از شما برگردد. در آن حین لبخند بهشتی شهید رو دیدم با متانت بسیار زیبا و لبخند مرا نگاه میکرد. 💫 انگاری میدانست لحظاتی بعد ملکوتی میشود. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌷 نحوه شهادت سردار پر افتخار اسلام که لقب به او دادند. 🔹 قسمت هفتم (۲) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره در بین راه یکی از خدمه‌هایم گفتند که اگر الان کمین خوردیم چه‌ کنیم؟ من هم گفتم خدا بزرگه تا اینکه به یک نقطه رسیدیم که جاده بعلت بارندگی کنده شده بود و از آن نقطه گذشتیم. 😧 همینکه مقداری از آن نقطه دور شدیم ناگهان صدای انفجار مهیبی بلند شد. ⏱ در آن دقایق فکر کردیم کمین خوردیم دوشکا رو به طرفین چپ و راست چرخاندم اما دیدم خبری از تیراندازی نیست. 🏃 بلافاصله بر بالین آن شهید رسیدم و دیدم شهید از خودرو پرت شده بود بیرون و خیلی غریبانه روی زمین قرار داشتند.... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌷 نحوه شهادت سردار پر افتخار اسلام که لقب به او دادند. 🔹 قسمت هفتم (۳) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره سریع خودم رو به او رساندم دیدم شهید از ناحیه هر دو‌گوشش خونریزی دارد. سرش را به بغل گرفتم و دائم داد میزدم آمبولانس، آمبولانس دیگر بچه‌ها رسیدند و بی اختیار همه گریه میکردیم و یا حسین، یا حسین میگفتیم 😔 لحظات، لحظات بسیار غریبی بود؛ اول شهادتین رو بر زبان جاری کرد و بعد یک دو بار یا حسین رو گفتند. بعد جان به جان آفرین تسلیم کردند. تقریبا یک ربع ساعت گذشت که آمبولانس رسید و سردار فاتح کردستان و دیگر سرداران شهید قمی و محراب و رسیدند. همه ناراحت و گریان از اینکه یک فرمانده دلاور، شجاع، مدبر و خلاق و مهربان رو از دست داده بودیم. 🌹 کسی که لقب گرفتند، کسی که در سال ۵۸ روزهای بحران که حزب‌های ملحد دموکرات و کومله کردستان رو گرفته بودند و عوامل خائن داخلی مثل داریوش فروهر و صباغیان و قطب‌زاده و مدنی آنها رو حمایت میکردند. شهید بزرگوار سازمان پیشمرگه کورد مسلمان را تأسیس و مقابل آنها قرارداد و خیلی هم موفق بودند. 🌷 روحش شاد راهش پر رهرو باد... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌷 نحوه شهادت سردار پر افتخار اسلام که لقب به او دادند. 🔹 قسمت هفتم (۴ - آخر) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
📸 در عکس خودرو تویوتا استیشن سردار #شهید_محمد_بروجردی هست که روی مین رفت. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ✉️ ارسالی از رزمنده و #جانباز_شیمیایی عزیز و گرامی جناب آقای #یدالله_نویدی_مقدم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... سلام علیکم اللهم عجل لولیک الفرج وقتتان همیشه به یاد خداوند تبارك و تعالی آزادی کردستان مرحون خون فشانیهای شهیدان مظلوم است. 📆 سال ۱۳۶۱، به تیپ ویژه شهدا مأموریت دادند سد بوکان که تا آن زمان‌ تحت اشغال حزب منحله دموکرات بود آزاد سازند. 🌙 در یکی از شبهای تابستان سال ۶۱ تیپ با نظم خاصی بطرف سد حرکت کرد، روز بعد سد به تصرف تیپ ویژه درآمد و در درگیری ساعات ‌اولیه تعدادی از نیروهای دموکرات به اسارت در آمدند و کاملا غافلگیر شدند. تیپ آن روز در سد ماندگار شد و مقداری مدارک و اسناد محرمانه بدست تیپ افتاد. فردای آن روز بعد از نماز صبح از سوی فرماندهی اعلام کردند که نیروهای گردان یکم‌ و دوم هرچه سریعتر در محوطه جمع شوند، ما هم سریع بخط شدیم. شهید قمی فرمودند که هر کدام بیش از سیصد عدد فشنگ و چند تا نارنجک دستی رو سریع بردارد برگردید اینجا تا به شهر بوکان بریم. ☺️ ما هم همگی جوان و پر از انگیزه و شور رفتیم آن چیزی که گفتند انجام دادیم و به محوطه برگشتیم. یکی از بچه‌ها که فرمانده گروهان بود سئوال کرد که چرا بریم شهر بوکان آیا خبری شده ؟؟ سردار شهید قمی فرمودند که امروز با خبر شدیم که به تلافی تصرف سد توسط تیپ، آنها هم شهر بوکان رو تسخیر کردند. در حال حاضر شهر بوکان در محاصره شدید قرار دارد. 👥 ما هم سر از پا نمیشناختیم که هرچه زودتر با نیروهای پیشمرگ دموکرات درگیر شویم... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 محاصره و اشغال شهر بوکان توسط نیروهای ضدانقلاب دموکرات در تاریخ تیر ماه سال ۶۱، و مجروحیت جناب نویدی مقدم 🔹 قسمت هشتم (۱) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره بعد از اینکه چند کیلو متری جاده خاکی رو طی کردیم به شهر رسیدیم و آنجا سازماندهی شدیم و توسط تویوتا جاهایی که باید حضور داشته باشیم مستقر شدیم. 🌷 بنده بلافاصله رفتم پشت بام یک خانه که دو طبقه بود. رفتم پشت لوله بخاری سیمانی و سنگر گرفتم. 👤 برادر امجدیان دقیقا آنسوی کوچه مقابل بنده قرار داشت و گفت که یدالله حواست باشه جایی هستی زیاد مطمئن نیست، اگر تونستی جای دیگری سنگر بگیر. منهم دیدم جایی که بتونم سنگر بگیرم نیست لذا به آن نقطه اکتفا کردم. حدودا یک ساعتی به آن منوال گذشت که ناگهان باران گلوله بود بر سرمان به بارش گرفت. 💠 یک آن واحد لوله سیمانی خورد شد و منهم خودم را به کناری پرت کردم و سینه خیز بطرفی رفتم. درگیری بسیار شدیدشد و از هر سویی گلوله بطرفمان میامد... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 محاصره و اشغال شهر بوکان توسط نیروهای ضدانقلاب دموکرات در تاریخ تیر ماه سال ۶۱، و مجروحیت جناب نویدی مقدم 🔹 قسمت هشتم (۲) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره سلام علیکم وقتتان بخیر و سلامتی اِن‌ شاءالله ⚔ درگیری بسیار شدید شد از هر سویی به طرفمان گلوله می‌آمد و‌ به اطرافمان اصابت میکرد و هر لحظه احتمال داشت گلوله به یکی از ما بخورد. 💠 به‌ هر حال با هر مکافاتی که بود خودم رو به نقطه‌ای رساندم. تقریبا دیواری به بلندی پنجاه سانتی‌متر بود که‌‌ ناچار شدم پشت آن دیوار سنگر بگیرم. 🔥 درگیری هر لحظه شدیدتر و سخت‌‌تر میشد، به حدی تیر اندازی بطرفم میشد که لحظه‌ای نمیتوانستم سرم را بلند کنم. آنسوی کوچه برادر امجدیان که اهل سنقر از توابع کرمانشاه و رضا توکلی که اهل ملایر‌ از توابع همدان بودند حضور داشتند و شرایط موضع آنها بهتر از جایی بود که بنده حضور داشتم. اسلحه انفرادی تیپ ژ.س بود. اسلحه ژ.س اسلحه‌ای بسیار خوب و قوی اما در تیراندازی‌های طولانی گیر آن بسیار زیاد است. ⏰ حدود ساعت هشت صبح بود درگیری به اوج‌ خود رسیده بود. 🌺 بنده دقیقا چند نقطه رو زیر نظر گرفتم بعد از دقایقی دیدم از آن نقاط بسمت موضع ما تیراندازی میکنند، در آن حین بود که صدایی از سوی برادر امجدیان و توکلی بلند شد... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 محاصره و اشغال شهر بوکان توسط نیروهای ضدانقلاب دموکرات در تاریخ تیر ماه سال ۶۱، و مجروحیت جناب نویدی مقدم 🔹 قسمت هشتم (۳) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 👤 برادر امجدیان رو دیدم که روی سر توکلی بود، هرچه داد میزدم که چه شده؟ چه خبره؟ چیزی نمیگفت..تا اینکه دیدم توکلی مجروح شده است و حالش مناسب نبود. 🏹 تیر به گلویش اصابت کرده بود و خونریزی شدیدی داشت. تا اینکه برادران امدادگر رسیدند و به بهداری شهر بوکان انتقال دادند. 🔶 داخل کوچه سردار سرلشکر شهید قمی و محراب و چند تن از فرماندهان رو دیدم که ناگهان چندین گلوله به دور و برم اصابت کرد و یک لحظه فکر کردم که زدنم، اما چنین نبود و از طرف شهید قمی شنیدم که فرمودند بنده به اتفاق برادر امجدیان و یک دو نفر دیگه بطرف جلو چند منزلی رو پیشروی کنیم. 👤 برادر امجدیان پایین آمدند. با همراهی هم وارد منزلی شدیم که از طریق راه پله به طرف پشت بام رفتیم وقتی در راه پله مستقر شدیم، گویا میدانستند که ما وارد آنجا شدیم و شدیدا موضع ما رو زیر رگبار گلوله قرار دادند. بنده یک لحظه قصد داشتم بروم روی پشت بام که تیراندازی به حدی بود که نتوانستم وارد پشت بام شوم. راحت صدای ضدانقلاب‌ها رو میشنیدیم. ✅ بنابراین تصمیم گرفتیم همزمان با هم بطرف آنها نارنجک پرتاب کنیم. اگر چنین اقدامی میکردیم باید وارد پشت بام میشدیم و این حرکت بسیار سخت و تقریبا غیر ممکن بود. در اثر تیراندازیها تمامی شیشه‌های خرپشت یا راه‌پله خورد شده بودند، از هر سوی تیر مثل باران بطرفمان میامد و مهلت نمیداد جابجا شویم. 🤔 یادم نمیره که ساعت یازده بود که یکی از بچه‌ها از کوچه داشت عبور میکرد ما هم از طریق راه پله او رو میدیدیم که ناگهان بطرفش تیراندازی کردند. تیر همینطور به دیوار میخورد و همچنان او خیلی راحت از کوچه عبور میکرد ما هم هرچه سروصدا میکردیم که متوجه تیراندازی شود صدایمان را نمیشنید... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 محاصره و اشغال شهر بوکان توسط نیروهای ضدانقلاب دموکرات در تاریخ تیر ماه سال ۶۱، و مجروحیت جناب نویدی مقدم 🔹 قسمت هشتم (۴) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
❤️ دلتنگم و دیدار تو درمان من است... نه سالروز شهادتت شده که یادتت کنم، نه سالروز ولادتت هست، ولی... حاجی همینجوری دلم برات خیلی تنگ شده، همین... 😔💔 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein #شهید_محمد_ناظری #جانباز_شیمیایی #دفاع_مقدس 🌹 عموی با معرفت
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره سلام علیکم اللهم عجل لولیک الفرج وقتتان بخیر و سلامتی اِن‌شاءالله خرپشت پشت بام هر لحظه مورد اصابت تیر و گلوله قرار داشت گویا ضدانقلابیون میدانستند ما آنجا هستیم. 🔶 سمت راست جایی که بودیم زمین خالی بود که سردار شجاع و دلاور همراه چهل تا پنجاه نفر در حال عبور بودند، گویا قصد داشتند با خطر انداختن خود حلقه محاصره ضدانقلابیون رو تنگ‌تر کنند و این حرکت تاکتیکی در جنگ بسیار مؤثر است. ✅ به ما اشاره کردند زمانی که آنها به هدف رسیدند ما هم چندین خانه به جلو پیش‌روی کنیم، البته ما فقط دو نفر نبودیم بلکه حدود بیست نفری بودیم. زمانی که نیروهای تحت امر سردار شهید قمی به نقطه مورد نظر رسیدند، ضد انقلابها فهمیدن و فشار خود رو بر ما زیاد کردند که بتوانند با عقب راندن ما از فشار محاصره کم کنند. 😥 لحظات بسیار دشواری بود دشمن تا حد توان بر ما چند نفر فشار آورده بودند. 👥 من و برادر امجدیان چند خانه‌ای با توجه به آن حجم آتش پیش رفتیم از راه پله خانه‌ای بالا رفتیم. وقتی به درب ورودی پشت بام رسیدیم کاملا با آن همه سر و صدای تیر اندازی و انفجارات صدا و گفتگوی آنها رو که با بیسیم تقاضای کمک میکردند واضح میشنیدیم... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 شکستن محاصره و اشغال شهر بوکان توسط تیپ ویژه 🔹 قسمت هشتم (۵) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 🔥 دشمن تازه فهمیده بود که حلقه محاصره به رویشان تنگ شده است و نمیخواستند که شکست بخورند. در این حین بود که دو تا از نیروهای ما شدیدا مجروح شدند و تقاضای کمک میکردند ما که با آنها تقریبا حدود سی تا چهل متر فاصله داشتیم از شدت تیراندازی نمیشد هیچ کاری بکنیم و آن دو رزمنده از شدت درد و خونریزی مقابل ما داشتند پر پر میشدند و همینطور ما دق میخوردیم و کاری از دستمان برنمی‌آمد...😔 ⚔ هر لحظه به شدت درگیری اضافه میشد و ضدانقلاب میدانست شکست خورده است. یک لحظه در حد فاصله ده متری ما صدای انفجاری بلند شد که متأسفانه دوتا از بچه‌های خودی شهید شدند. نیروهای سردار شهید قمی دلاورانه میجنگیدند و دشمن را زمین گیر کرده بودند و هر گونه عکس‌العملی رو از ضد انقلابیون رو سلب کرده بودند. 👥 ما هم از وضعیت موجود استفاده کردیم و تنهایی یک لحظه رفتم روی پشت بام و گوشه‌ای سنگر گرفتم، اما به حدی بطرفم تیراندازی شد که فرصت سربلند کردن رو نداشتم. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 شکستن محاصره و اشغال شهر بوکان توسط تیپ ویژه 🔹 قسمت هشتم (۶) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 😓 لحظات سختی بود هر کاری کردم که به خرپشت برگردم نتونستم، و در آن حین برادر امجدیان داد میکشید که برگرد و الّا میزننت...اما بدجوری به دام افتاده بودم. به برادر امجدیان گفتم لحظه‌ای که بلند شدم تو بطرفشان رگبار بگیر که بتونم خودم رو بتو برسانم. ❤️ نام مبارک یا ابوالفضل (ع) رو بر زبان جاری کردم و بلند شدم و بطرف درب خرپشت خیز برداشتم، اما زمانی که به درب خرپشت رسیدم ناگهان بلند شدم و به زمین خوردم... بله گلوله به هر دو پا از ناحیهٔ زانوهام اصابت کرده بود. یک آن واحد زمین خوردم و درد تمامی اعضایم را در بر گرفت. لحظه اول نمیدانستم کجای بدنم گلوله خورده است تا اینکه برادر امجدیان داد کشید و گفت یدالله پاهات تیر خوردند. به من نزدیک شد و زیر کتف‌هایم رو گرفت که بتونه مرا زیر آتش ضدانقلابها بیرون بکشد، اما ناگهان... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 شکستن محاصره و اشغال شهر بوکان توسط تیپ ویژه و مجروح شدن آقای نویدی مقدم 🔹 قسمت هشتم (۷) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
به یاد شهید محسن حججی
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت #جانباز گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره 😓 لحظات سختی ب
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⬅️ ادامه خاطره سلام علیکم اللهم عجل لولیک الفرج شبتان بخیر و پر از لحظات معنویت ⏱ لحظه اول نمیدانستم کجای بدنم گلوله خورده است تا اینکه برادر امجدیان داد کشید و گفت یدالله پاهات تیر خوردند. [برادر امجدیان] به من نزدیک شد و زیر کتف‌هایم رو گرفت که بتونه مرا زیر آتش ضدانقلابها بیرون بکشد، اما ناگهان پر صورتم خون شد. یک لحظه دیدم کتف برادر امجدیان تیر خورده است. بلافاصله خودش رو از دید ضدانقلابیون پنهان کرد و به دیوار تکیه زد. 😓 من هم گفتم برادر امجدیان تو پا داری برو و کمکی بیار من به هر صورتی که هست خودم رو به پایین میکشانم. ناراحت من نباش سریع برو 👤 برادر امجدیان با هر زحمتی که بود از راه پله پایین رفت. من هم با هزار مکافات قنداق اسلحه‌ام رو گرفتم و به طرف خودم کشیدم. ساعت حدودا چهار تا پنج غروب بود، از طرفی گرسنگی و از همه مهمتر درد بسیار سخت پاهایم امان از من بریده بود... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💠 شکستن محاصره و اشغال شهر بوکان توسط تیپ ویژه و مجروح شدن آقای نویدی مقدم 🔹 قسمت هشتم (۸) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🔶 اولین حضور جدی سردار ناظری در مناطق ناآرام به نخستین سالهای انقلاب و ایجاد ناآرامی توسط گروهک های ضد انقلاب بر می گردد. 🌹 حاج محمد نیز در آن سالها در بسیاری از شهرهای ناآرام در دوران اوج اغتشاش حضور می یافت که از این، می توان به حضور و مبارزه علیه ضدانقلاب در غائله های گنبد، آمل و کردستان اشاره کرد. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein نیروی ویژه ی ❤️ 🌹 فرمانده ی حاجی : اردیبهشت ۹۵