eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
865 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
41 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده،محسن حججی،نوید صفری،صادق عدالت اکبری،حامد سلطانی تاریخ تاسیس: 1396/05/29
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🤒 سرمای شديدی خورده بود. احساس می كردم به زور روی پاهايش ايستاده است. من مسئول تداركات لشكر بودم. با خودم گفتم : 🍲 خوبه يك سوپ برای حاجی درست كنم تا بخوره حالش بهتر بشه. همين كار را هم كردم. با چيزهايی كه توی آشپزخانه داشتيم، يك سوپ ساده و مختصر درست كردم. از حالت نگاهش معلوم بود خيلی ناراحت شده است. گفت : 😔 چرا برای من سوپ درست كردی؟ گفتم : حاجی آخه شما مريضی، ناسلامتی فرمانده‌ ی لشكرم هستی؛ شما كه سرحال باشی، يعنی لشكر سرحاله! گفت : 🔴 اين حرفا چيه می زنی فاضل؟ من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيه‌ ی نيروهام فرق گذاشتی؟ توي اين لشكر، هر كسی كه مريض بشه، تو براش سوپ درست می كنی؟   گفتم : خوب نه حاجی! گفت : پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايی رو می‌خورم كه بقيه‌ ی نيروها خوردن. 🌐 منبع : manbarak.blogfa.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت بیست و سوم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🤔 از صحبتش فهميدم راننده‌ ی تانكر نفتكش است. داشت برای صاحب مغازه درددل می‌كرد. گفت : اگر اين احمد كاظمی رو پيدا كنم، می رم بهش التماس می كنم كه يه مدتی هم بياد طرف زابل و زاهدان! 👤 بی اختيار برگشتم به صورت طرف دقيق شدم. من يكی از نيروهای تحت امر سردار كاظمی بودم. گفتم : شما حاج احمد رو می شناسی؟   گفت.: از نزديك كه نه، ولی می‌دونم آدم خيلی با حاليه! پرسيدم : چطور؟ گفت : من يه مدت كارم توی كردستان بود، با اين كه هيچ وقت شب‌ها توی كردستان رانندگی نمی كردم، ولی نشده بود كه هر چند وقت يكبار گرفتار گروهك‌های ضد انقلاب نشم؛ ماشينم رو می‌بردن توی بيراهه‌ها، سوختش رو خالی می كردن و بعد هم ولم می‌كردن.  🔶 مكث كرد. ادامه داد : ولی اين احمد كاظمی كه اومد اون‌جا، خدا خيرش بده، طوری امنيت به وجود آورد كه ديگه نصف شب‌ها هم توی جاده‌ها رانندگی می‌كردم و هيچ اتفاقی برام نمی‌افتاد.  آخر صحبتش گفت : حالا كارم افتاده سيستان و بلوچستان. همون بدبختی‌ها رو از دست اشرار اون جا هم داريم می‌كشيم و هيچ كی هم نيست كه جلوی اون نامردا قد علم كنه. 🌐 منبع : manbarak.blogfa.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت بیست و چهارم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 #دریا_دل_عاشق 🛩 هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد. مراسم افتتاحيه‌اش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، سردار ولی گفت : می‌خوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه. 🔷 پايگاه هوايی مشهد كوچك بود. كفاف چنين برنامه‌ای را نمی‌داد. بعضی ها همين را به سردار گفتند. سردار ولی اصرار داشت مراسم توی مشهد باشد. 💎 با برج مراقبت هماهنگی‌های لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) طواف داد. اين را سردار ازش خواسته بود. 🍃 خيلی‌ها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند. خدا رحمتش كند؛ هميشه می‌گفت : ❤️ ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا (ع) بی‌نياز نيستيم. ❤️ 🌐 منبع : manbarak.blogfa.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت بیست و پنجم 🔺 🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی 🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی #تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان #تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 ❤️ ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره (س) داشت. به نام حضرت مجلس روضه زیاد می گرفت. چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی بی ساخت. 😔 توی مجالس روضه، هر بار ذکری از مصیبت های حضرت می شد، قطرات اشک پهنای صورتش را می گرفت و بر زمین می ریخت. خدا رحمت کند را، افسر همراه حاجی بود. برای ضبط صحبت های سردار، همیشه یک واکمن همراه خودش داشت. ⏱ چند لحظه قبل از سقوط هواپیما، همان واکمن را روشن کرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود. درست در لحظه ی سقوط، صدای خونسرد حاجی بلند می شود که میگوید : صلوات بفرست. همه صلوات می فرستند. در آن نوار آخرین ذکری که از حاجی و دیگران در لحظه ی سقوط هواپیما شنیده می شود، ذکر مقدس «یا فاطمةالزهرا» است. 🌐 منبع : abrobad.net @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت بیست و ششم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🔷 سالهای هفتاد و هشت، هفتاد و نه، منافقين هر چند وقت يك بار، شيطنت‌های تازه‌ای توی ايران می‌كردند. گاهی وسط پايتخت را با خمپاره می زدند، گاهی افراد را ترور می كردند، گاهی هم توی مرزها مشكل‌ساز می‌شدند. ⚠️ در واقع داشتند جمهوری اسلامی را تست می‌كردند! بدشان نمی آمد كه بتوانند اوضاع و احوال ايران ‌را برگردانند به اوضاع واحوال‌ سال‌های شصت، شصت ‌‌و يك! 🌷 حاج احمد تازه فرمانده‌ ی نيروی هوايی سپاه شده بود. يك كار دقيق اطلاعاتی روی مقر منافق‌ها، توی خاك عراق كرد. طولی نكشيد كه هفتاد موشك نيروی هوايی ، ميهمان مقر آنها شد! كلی تلفات جانی و مالی دادند. 🙃 ديگر هوس شيطنت توی خاك ايران از سرشان پريد! 🌐 منبع : manbarak.blogfa.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت بیست و هفتم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 #دریا_دل_عاشق گفت : آقای امينی جايگاه من توی #سپاه چيه؟ 😳 سئوال عجيب و غريبی بود! ولی می‌دانستم بدون حكمت نيست. گفتم : 💫 شما فرمانده‌ ی نيروی هوايی سپاه هستين سردار. به صندلی‌اش اشاره كرد. گفت : 👤 آقای امينی، شما ممكنه هيچ وقت به اين موقعيتی كه من الان دارم، نرسی؛ ولی من كه رسيدم، به شما می‌گم كه اين جا خبری نيست! آن وقت‌ها محل خدمت من، لشكر هشت نجف اشرف بود. با نيروهای سرباز زياد سر و كار داشتم. سردار گفت : 🔷 اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون كردی، اين برات می‌مونه؛ از اين پست‌ها و درجه‌ها چيزی در نمی‌آد! 🌐 منبع : manbarak.blogfa.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت بیست و هشتم 🔺 🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی 🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی #تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان #تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه 📸 #شهید_احمد_کاظمی در کنار پدر موشکی ایران #شهید_حسن_تهرانی_مقدم 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🌺 نام احمد كاظمی، برای خيلی از فرماندهان نيروی زمينی، نام آشنايی بود؛ به روحيات و به رويكردهای او هم آشنايی داشتند. همين كه زمزمه‌ ی حضورش در نيروی زمينی شروع شد، فلش كارها و برنامه ‌ريزی ‌های فرماندهان، به سمت ارتقا توان رزم كشيده شد. 👥 آنهايی كه توی امور نظامی، به اصطلاح اهل، خبره هستند، هنوز هم با قاطعيت می گويند : 🔷 فقط اسم احمد كاظمی، سي‌درصد توازن رزم نيروی زمينی را برد بالا!  ☺️ خودش هم كه وارد نيروی زمينی شد، اين توان را هشتاد تا نود درصد بالا برد. 🌐 منبع : manbarak.blogfa.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت بیست و نهم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🔷 ظرف مدت كوتاهی، بساط كارمندی را جمع كرد. می گفت : "ما نيروی زمينی هستيم، سازمان ما، سازمان رزمه؛ توی سازمان رزم، جايگاه كارمندی اصلاً معنا نداره!" 👥 كارمندها را مخير كرد كه يا از نيروی زمينی بايد برويد، يا اين كه رسته‌ ی نظامی بگيريد. 🌹 خدا رحمتش كند؛ تمام اين كارها از تفكر دفاعی‌اش نشأت می‌گرفت، از اين كه بيدار بود می‌گفت : 🔥 "با اين دشمنان قسم خورده‌ای كه ما داريم و يك لحظه از فكر براندازی ما بيرون نميان، ما بايد هر روز بُنيه‌ ی دفاعی خودمون رو بيشتر از روز قبل بكنيم." ✈️ نيروی هوايی را هم با همين تفكر متحول كرده بود. 🌐 منبع : manbarak.blogfa.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت سی ام 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 💠 به خاطر شرايط جنگ، اطراف اهواز پادگان‌های زيادی ساخته شده بود. در سال‌های بعد از جنگ، نياز چندانی به اين پادگان‌ها نبود، اما همچنان دست ماند. چند سال پيش، فرماندهی كل قوا فرموده بودند : "پادگان‌هايی را كه نياز نداريد، بدهيد دولت تا به نفع مردم از آنها استفاده كنند."  🌹 حاج احمد كه فرمانده‌ ی نيروی زمينی شد، گفت : "اين دستور آقا معطل مونده!" در بازديدی كه از يگان‌های خوزستان داشت، يك صبح تا شب تمام پادگان‌ها را رفت. روز بعد با استاندار خوزستان جلسه گذاشت. چند تا پادگان را كه متراژ وسيعی هم داشت، از قبل ليست كرده بود. اسم آنها را خواند و به استاندار گفت : 🔷 "اين پادگان‌ها آماده‌ ی تحويل دادن به دولت و به مردمه." 🌐 منبع : manbarak.blogfa.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت سی و یکم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 #دریا_دل_عاشق 🚶 همراه سردار رفته بوديم اصفهان، مأموريت. موقع برگشتن بردمان تخت فولاد. به گلزار #شهدا كه رسيديم، گفت : 😍 بچه‌ها، دوست دارين، دری از درهای بهشت رو به شما نشون بدم. گفتيم : چی از اين بهتر، سردار! كفش‌هايش را درآورد، وارد گلزار شد. يك راست بردمان سر مزار #شهيد_حسين_خرازی [شهید #دفاع_مقدس]، با يقين گفت : از اين قبر مطهر، دری به بهشت باز می‌شه.  🔷 نشستيم. موقع فاتحه خواندن، حال و هوای سردار تماشايی بود. توی آن لحظه‌ها، هيچ كدام از ما نمی دانستيم كه اين حال و هوا، حال و هوای پرواز است؛ به ده روز نكشيد كه خبر آسمانی شدن خودش را هم شنيديم. 😔 وصيت كرده بود كه حتماً كنار شهيد خرازی دفنش كنند. دفنش هم كردند. تازه آن روز فهميديم كه بنا بوده از اينجا در ديگری هم به بهشت باز بشود! 🌐 منبع : manbarak.blogfa.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت سی و دوم 🔺 🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی 🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی #تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان #تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🔷 آخرين جلسه‌ای كه سردار گذاشت، جلسه‌ ی فرهنگی بود؛ يك روز قبل از شهادتش. جلسه از ظهر شروع شد. من كنار سردار نشسته بودم. موضوع جلسه، نحوه‌ ی پشتيبانی كاروان‌های راهيان نور بود. قبل از اين كه جلسه شروع بشود، يك كليپ چند دقيقه‌ای از شهيد خرازی گذاشتم. سردار، همين كه چشمش به چهره‌ ی نورانی و زيبای شهيد خرازی افتاد، آهی از ته دل كشيد. توی آن جلسه، سردار طرح‌هايی می‌داد و حرف‌هايی می‌زد كه تا آن موقع برای حمايت از كاروان‌های راهيان نور، سابقه نداشت. ☺️ همين نشان می‌داد كه چه ديدگاه بالايی نسبت به كارهای فرهنگی دارد. جلسه تا غروب طول كشيد. غروب سردار آستين‌هايش را زد بالا كه برود وضو بگيرد. ❤️ يادم افتاد فيلمی از اوايل جنگ برای او آورده‌ام. فيلم مربوط می‌شد به جبهه‌ ی فياضيه كه حاج احمد به همراه چند نفر ديگر در آن بودند. بيشترشان شهيد شده بودند. سردار وقتی موضوع را فهميد، مشتاق شد فيلم را ببيند. ديد هم. باز وقتی چشمش به چهره‌ ی افتاد، از ته دل آه كشيد. 😔 فردا وقتي خبر شهادت سردار را شنيدم، تازه فهميدم آن آه، آه تمنا بوده است؛ تمنای . 🌐 منبع : manbarak.blogfa.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت سی و سوم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه آه.... 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🤔 دقيق يادم نيست چند روز از شروع عمليات بيت المقدس گذشته بود، ولی خاطرم هست خبر شهادتش به نجف‌آباد رسيد. چند ساعت بعد، فهميدم شهيد نشده، شديد مجروح شده بود. 🌹 حاجی را بی‌هوش و خونين رسانده بودند بيمارستان. آنهايی كه همراهش بودند، ديده بودند كه او را با سر پانسمان شده، از اتاق عمل آوردنش بيرون. می‌گفتند : 🔷 خيلی نگذشته بود كه ديديم حاجی به هوش اومد! مات و مبهوت شديم. همين كه روی تخت نشست، سرنگ سرم رو از دستش درآورد. با اصرار و با امضای خودش، سر حال و سرزنده از بيمارستان مرخص شد. 👥 نيروها را جمع كرده بود. بهشان گفته بود : من تا حالا شكی نداشتم كه توی اين جنگ‌، ما بر حق هستيم، ولی امروز روی تخت بيمارستان، اين موضوع رو با تمام وجودم درك كردم.  هميشه دوست داشتم بدانم آن روز، روی تخت بيمارستان چه ديده است. با اين كه برادر بزرگ‌ترش بودم، ولی هيچ وقت چيزی بهم نگفت. بعد از شهادتش، از بعضی از دوستان دوران جنگ شنيدم كه احمد آن روز، در عالم مكاشفه مشرف شده بود محضر حضرت صديقه (سلام ا... عليها). ❤️ در واقع حضرت بودند كه او را شفا داده بودند، بعد هم بهش فرموده بودند : برگرد جبهه و كارت را ادامه بده. 🌐 منبع : manbarak.blogfa.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت سی و چهارم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃