eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
153 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔸💢✅💠 ... چندتا مسئله عرض می‌کنم: سر نماز سرتونو نخارونید ، هست. ✅ هر سرنماز هست. ✅ این موضوع اینقدر مهمه که تو روایت داریم شیطون بعضی وقتا اگه بتونه بر روی یک انسانی پیدا کنه سرِ اذیتش میکنه. 💠 مثلا طرف تا "الله اکبر" میگه حالا از صبح تا حالا صورتش نمی‌خارید! یه دفعه‌ای شیطون میاد پوست صورتش رو به خارش میندازه! به عشق اینکه این که بنده خدا یه ذره بی‌ادبی کنه ریشش رو بخارونه جلوی خدا... ⛔⛔⛔😔 آخه چقدر مگه مهمه ادب رعایت کردن مقابل خدا.... "نماز در کلاس اول عشق بازی با خدا نیست بلکه هست." 👆💥✅ خب حالا خوب دقت کن: ❓ ادب یعنی چی؟ آدم کسی رو دوست هم نداشته باشه ادب رو رعایت می‌کنه. آقا اصلا ادب خیلی وقتا ... 🅾✴➿ آقا سربازی که میری تو پادگان‌ها چیکار می‌کنن باسرباز؟ 👮💂🔫 میگن مقابل فرمانده که رسیدی پاتو بکوب! یعنی بذار به فرمانده ... آقا فرمانده اتفاقا پسر‌خاله‌ی همسایه‌ی دایی ماست، فرمانده‌ی خوشگل و خوش‌مرامیم هست، دوستشم داریم من سربازش شدم کیفمو میکنم هر موقع میرم تو اتاقش دستمو باز میکنم میگم چطوری رفیق! 😃 حال شما خوبه! میرم تو آغوش فرمانده!!! ✅ همچین که سرباز بیاد تو اتاق فرمانده بخواد پسر خاله بازی در بیاره تق میزنن تو گوشش میگن : پاتو بکوب.... 💂😠💠➿💠 🔺 مثال خوبیه برای رسوندن مفهوم روش فکر کنید لطفا... 💢💠💢💠💢💠 @syed213
شهید مصطفی صدرزاده
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 0⃣1⃣ #قسمت_دهم ❎یادم افتاد که یکی از سربازان در زمان پایان خدمت چند جلد کتاب
📚 1⃣1⃣ 🔰نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. ❤️جوان پشت میز گفت: عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت. لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. همان روز خانم من زنگ زد و گفت: همسایه خیلی مشکل مالی دارد وچیزی برای خوردن ندارند. اجازه می‌دهی از پول‌هایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟ 🦋من هم گفتم آخر این پولها رو گذاشتم برای خرید موتور. اما عیب ندارد هرچه می خواهی بردار. جوان ادامه داد: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این لگد را می‌خورد ولی به نفرین ایشان پای توام شکست. 💢و به اهمیت صدقه و خیرخواهی مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند: کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق می‌کند تجارت (پرسودی)را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست. ✳️البته این نکته را باید ذکر کنم به من گفته شد که: صدقات صله‌رحم نماز جماعت و زیارت اهل بیت و حضور در جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهید جزو مدت عمر حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می شود. بسیاری از ما انسان ها از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور می‌کنیم. اگر انسان بداند حتی قدمی کوچک در حل مشکلات بندگان خدا بر می دارد اثر آن را در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید در بررسی اعمال خود تجدید نظر می‌کند. 💥آنجا مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود مثلاً شخصی از من آدرس می‌خواست او را کامل راهنمایی کردم و او هم مرا دعا کرد و رفت. نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عمل می دیدم ما در طی روز حوادثی را از سر میگذرانیم که میگوییم: خوب شد این طور نشد، نمیدانیم بخاطر دعای خیر افرادی که مشکل از آنها برطرف کردیم. ♦️این را هم بگویم که صلوات واقعاً ذکر دعای معجزه گر است آنقدر خیرات و برکات در این دعا است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم. یادم می آید که در دوران دبیرستان بیشتر شب ها در مسجد و بسیج بودم یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود چهره زیبا داشت و بسیار پسر ساده ای بود. 🔰یک شب پس از اتمام فعالیت بسیج ساعتم را نگاه کردم یک ساعت بعد از آن صبح بود من به دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم. ناگهان این جوان وارد اتاق شد و کنارم نشست. وقتی نمازم تمام شد گفت شما الان چه نمازی می خوندی؟ گفتم نماز شب قبل از نماز مستحب است این نماز را بخوانیم خیلی ثواب دارد. 💠گفت به من هم یاد می‌دهی؟ به او یاد داده و در کنارم مشغول نماز شد. می‌دانستم از چیزی ترسیده. گفتم اگر مشکلی برات پیش آمده بگو من مثل برادرتم. گفت: روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود و می‌خواست من را به خانه اش ببرد تا نیمه شب منتظر مانده بود و فرار کردم و پیش شما آمدم. 🌿 روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهدید کردم و دیگه به سمت بچه های مسجد نیامد. مدتی بعد از دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند خیلی درگیر مسائل گزینش شدند اما کل زمان پیگیری استخدام من یک هفته هم بیشتر طول نکشید. ⚜همه فکر کردند که من پارتی داشتم اما در آن وادی به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای نوجوان کشیدی باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوی و کارشما زودتر هماهنگ شود. این پاداش دنیایی، پاداش اخروی هم در نامه عمل شما محفوظ است. ... @shahid_mostafasadrzadeh
✅ اون اول چهارپنج نفر میومدن هیئت. مصطفی هیئت رو با چهار پنج نفر شروع کرد. هیئت یه زمانی توی یه جای کاهگلی برگزار می شد. 🔷یادمه یک بار یک مردی اومد توی هیئت، پاهاش خیلی درد میکرد. اومد و نشست با مصطفی کلی صحبت کرد. من فقط شنیدم که اون آدم از علی آباد میاد(از علی آباد تا کهنز 10 دقیقه راه بود) 🔹بعد از شهادت مصطفی، پدرش گفت یکی هست توی علی آباد که مصطفی سال ها بهش کمک می کرده. همین که گفت یادم اومد که صد درصد این همونه. 🔹با این وجود من که انقدر بهش نزدیک بودم نمی دونستم. بعد از شهادت اون آقا اومده بود به پدرش گفته بود. ✳️ شب فینال جام جهانی 2006 بود، بچه ها رو برده بودیم اردو، شب اومدیم بهم گفت بیا امشب نفس رو بذاریم زیر پا و بریم هیئت. فوتبال چیه، پاشو بریم هیئت. گفتم ول کن. ولی گفت بریم. رفتیم هیئت، مصطفی خیلی خسته بود، ته هیئت دراز کشید. محمد آژند داشت میخوند و عصبانی بود که چرا کسی اون شب نیومده هیئت. همین طور که داشت حرف میزد، یهو موبایل مصطفی زنگ خورد. محمد گفت کدوم آدم گیجیه که خوابیده ته هیئت؟ اینو که گفت مصطفی پا شد و پابرهنه تا دم مسجد دوید.....☺️ 💞💞💞💞 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
✅ اون اول چهارپنج نفر میومدن هیئت. مصطفی هیئت رو با چهار پنج نفر شروع کرد. هیئت یه زمانی توی یه جای کاهگلی برگزار می شد. 🔷یادمه یک بار یک مردی اومد توی هیئت، پاهاش خیلی درد میکرد. اومد و نشست با مصطفی کلی صحبت کرد. من فقط شنیدم که اون آدم از علی آباد میاد(از علی آباد تا کهنز 10 دقیقه راه بود) 🔹بعد از شهادت مصطفی، پدرش گفت یکی هست توی علی آباد که مصطفی سال ها بهش کمک می کرده. همین که گفت یادم اومد که صد درصد این همونه. 🔹با این وجود من که انقدر بهش نزدیک بودم نمی دونستم. بعد از شهادت اون آقا اومده بود به پدرش گفته بود. ✳️ شب فینال جام جهانی 2006 بود، بچه ها رو برده بودیم اردو، شب اومدیم بهم گفت بیا امشب نفس رو بذاریم زیر پا و بریم هیئت. فوتبال چیه، پاشو بریم هیئت. گفتم ول کن. ولی گفت بریم. رفتیم هیئت، مصطفی خیلی خسته بود، ته هیئت دراز کشید. محمد آژند داشت میخوند و عصبانی بود که چرا کسی اون شب نیومده هیئت. همین طور که داشت حرف میزد، یهو موبایل مصطفی زنگ خورد. محمد گفت کدوم آدم گیجیه که خوابیده ته هیئت؟ اینو که گفت مصطفی پا شد و پابرهنه تا دم مسجد دوید.....☺️ 💞💞💞💞 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh