❤️ #تربیت_فرزندِ_صالح
#بیائیم
#از_ آغاز_کودکیِ_فرزندانمان ، بجای دعا برای پوشیدن لباس #دامادی ،آرزوی دیدنِش رو تو لباس کفن #شهادت رو از خدا براش بخواهیم.
⬅️بیاد مادر یکی از شهدای مرزبان نیروی انتظامی که فرمودند : ❤️⬇️
من وقتی پسرمو تو لباس کفن شهادت دیدم ، گفتم عزیزم دومادیت مبارک.🌹
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
💢یکی از دعاهای همیشگی مصطفی #شهادت بود
و همیشه دعای #قنوتش بود...
ولی اواخر دیگه نمیگفت مامان دعا کن شهید بشم؛
💢 یه روز زنگ زد گفت: مامان دعا کن اون چه که #موثرتره اتفاق بیفته، اگر شهادت مؤثرتره اتفاق بیفته 😔
💢گفتم: عزیزم معلومه اگر بمونی بیشتر میتونی #خدمت کنی ولی اگر شهید بشی...😔🌹
💢گفت: کسی که شهید میشه دستش بازهست و بیشتر میتونه #دستگیری کنه.
💢 #مصطفی حتی شهادت رو برای #خودش نخواست، بخاطر اینکه بتونه دستگیری کنه.👏😔 و تازه متوجه شدم #منظورش از مؤثرتر بودن یعنی چی...
💢وقتی پیام میدن که #ماهواره رو جمع کردن از خونه و یا #حجابشون کاملتر شده و یا اینکه فعالیت فرهنگی در جهت ارزشهای اسلامی میشه؛ به #آرزوی مصطفی یقین پیدا کردم،
🍃دوست داشت اون چیزی که #موثرتر بود برایش رقم بخورد🌹😔😔
✍🏻 نقل از #مادر بزرگوار شهید
دفعه آخر قبل از رفتنشون با ما تماس گرفتن و خواهش کردن که برام دعا کنید 😞. تا که برم پیش داداش حسن . و ادامه دادند . چرا بچه هاى مشهد میان و زود #شهادت رو می گیرند⁉️
من هم در جوابشون گفتم بچه هاى مشهد لحظه آخر میرن پابوس امام رئوف و شهادت رو از #امام_رضا علیه السلام میگیرن ❤️
من اصرار کردم بیاین مشهد دل ما براى شما و خانواده تنگ شده . بدون تعلل گفتند چشم . دو روز بعد مشهد بودند . یک هفته اى پیش ما بودن🌺 . ادب و معرفت خاصى داشت روز آخر وقت خداحافظى گفتند آمدم پابوس حضرت و شهادت رو خواستم شما هم برام دعا کنید . تا زود به داداش حسن برسم🕊 . ادب کرد معرفت داشت خدا براى خودش انتخابش کرد . و زود به داداش حسنش رسید.✨
نقل خاطره از: مادر شهید حسن قاسمی🌹
شهید مصطفی صدرزاده🌹
@shahid_mostafasadrzadeh
#شهید_میگوید... ❣🌴
اگر می خواهید کارتان #برکت پیدا کند :
به خانواده #شهدا سر بزنید ؛زندگی نامه #شهدا را بخوانید ؛سعی کنید در روحیه خود #شهادت طلبی را پرورش دهید ...
#بسیجی_شهید_مصطفی_صدرزاده
@shahid_mostafasadrzadeh
💢قبل از شروع مراسم #عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: شنیدم که عروس هرچه از #خدا بخواهد، اجابتش حتمی است☺️ گفتم: چه آرزویی داری؟
💢در حالی که چشمان #مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: اگر علاقهای به من دارید💞 و به خوشبختی من می اندیشید، لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید
💢از این جمله تنم لرزید😔 چنین آرزویی برای یک #عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم؛ اما #علی_آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم🤲 ناچار قبول کردم
💢هنگام جاری شدن #خطبه_عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم🌷 و بلافاصله با چشمانی پر از #اشک نگاهم را به علی دوختم😢
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود
💢مراسم #ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمیدانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همگی به فیض #شهادت نائل شدند🕊
🔰عروس نیز به جمع آسمانی شان پیوست(دیروز روز خاکسپاری همسر بزرگوار شهید تجلایی🌷 بود)
راوی: #همسر فاتح سوسنگرد (خانم نسیبه عبدالعلی زاده)
#شهید_علی_تجلایی
💓 #سبک_زندگی شهدا
@shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 2⃣ #قسمت_دوم 💢حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید. واقعا رزق معنویتونه و
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
3⃣ #قسمت_سوم
💢یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است! فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم.
💢اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است.
💢سالها گذشت. باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم. مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم. یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید.
💢حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و #شهادت کجا. آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده. در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد.
💢حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم.
💢همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است...
💢پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد میدانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد. با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم.
💢حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد..
پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد....
💢احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
💢برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت...
💢چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می دیدم. در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
💢با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟! سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود.
💢از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. نا گهان یادم آمد جوان سمت راست را. حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد ... عالم خواب...حضرت عزراییل! با لبخندی به من گفت: برویم. با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد.
💢خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! می فهمیدم که در فکرش چه میگذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم. از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد.
💢برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: خدا کند که برادرم برگردد. دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم...
یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!! کمی آن طرف در یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد.
جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد
💢قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم. این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر اما اورا شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه. ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت: دیگر برویم ...
#ادامه_دارد...
@shahid_mostafasadrzadeh
شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده(سیدابراهیم)صدای شهید صدرزاده در محاصره داعش.mp3
زمان:
حجم:
11.4M
◾️ این صوت صدای بیسیم آقا مصطفی صدرزاده قبل #شهادت و #روضه_حضرت_عباس(ع) در #تاسوعا قبل عملیاتشون هستش😔
بسیار زیبا😔
باشه روضهی امشب
#التماس_دعای_فرج😭💔
#شهید_تاسوعا شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
@shahid_mostafasadrzadeh
#مصطفی_صدرزاده
عشق به شهید #ابراهیم_هادی در دلش جوانه زد و سبب شد تا نام جهادی #سید_ابراهیم را انتخاب کند .شاید هم ابراهیم شد تا اسماعیل نفسش را قربانی کند . گذشت از دنیا و تعلقاتش حتی از همسر و فرزندانش.
دلش در #سوریه گرفتار شده بود . اما گاهی ترکش های پا و پهلویش او را مجبور به برگشت می کرد.
در مجروحیت هم آرام و قرار نداشت. سرزدن به خانواده #شهدا و یاد کردن دوستان شهیدش مرهم دل تنگی هایش بود.
مردانه پای قولش می ماند. با #ابوعلی عهد کرد هرکس زودتر شهید شد سفارش دیگری را پیش #ارباب کند .
با شهادتش #شفاعت رفیق جامانده را کرد و ابوعلی هم به کاروان عشاق پیوست .
. از سفره پاسداری از حرم، #شهادت می خواست .در روز #تاسوعا شهید شد ، روز چهارشنبه که نذر سقای کربلا بود برگشت و چه هیئتی برگزار کرد آن روزبا آمدنش .
تقویم را ورق می زنم.امسال هم #تولدش چهارشنبه است.
سید ابراهیم تو را قسم به چهارشنبه های ابوالفضلی ات نگاهی کن به ما #اسیران بلاتکلیف.
به مناسبت سالروز تولد #شهید #مصطفی_صدرزاده
📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۴.حلب سوریه
🗺مزار : بهشت رضوان
@shahid_mostafasadrzadeh
1.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸خاطره شنیدنی شهید #مرتضی_عطایی 🕊 از شهید #مصطفی_صدرزاده🕊
#شهادت رو به #اهلش میدن نه به #حرفش
@shahid_mostafasadrzadeh
بسم رب الشهداء و الصدیقین
✍ #چه_بگویم_از_کجا_بگویم؟
این روزا #مد_شده همه تصاویر خودشونو شهید مدافع حرم می زارن و حتی اسم کاربریشونو ،بعضیا هم هستن گروه و برخی دیگه کانال برای شهدای مدافع حرم زدن ،شاید ویژگی بارزی که شهدای مدافع حرم برای دهه شصت و هفتاد یا دارن این باشه که ملموسترن ( یعنی شاید با شهدای مدافع حرم ارتباط داشته بودید.)
اینکه مدافع جنگی حرم بی بی سلام الله علیها باشی لذت داره ،چرا که می دونی #این_خوبه آخرش خوشه.
ولی اینکه از شهدای مدافع حرم فقط ارزوی مدافع حرم شدن داشته باشیم و مثل شهدا رفتار نکنیم #این_بده ...
بزارید یکی از شهدای مدافع حرم یکم ازش بگم بله #شهید_صدرزاده
این بزرگوار نتیجه زحماتی که توی ایران کشید شد کارنامش( #شهادت) تو سوریه وگرنه تا بدی ها رو از بین نبری و خوبی هاتو رشد ندی قبول کنکور شهادت نمیشی، #همسر_بزرگوار ایشون توی مصاحبه ای که داشتن فرموده بودن #آقامصطفی خیلی روی اخلاقش کار کرده بود و خود شهید صدرزاده می فرمودند ؛ من برای هدفم شبها زجه می زدم(😭😭) ،برادری که قراره عباس خیمه زینب و خواهری که قراره فریاد زن دست های بریده عباسها باشی آیا عباسی و زینبی شدید ؟؟؟
نا گفته نمونه عباس اگر عباس شد برای بنده ی خوب خدا بودنش بود و حضرت زینب هم همینطور
🔴خوب بودن با :
#بدرفتاری
#غییت
#دروغ
#ارتباط_با_نامحرم
#تارک_الصلاة_بودن
#بدی_به_والدین
و....
بدست نمیاد.
#یکی از بارزترین شهدای حال و حاضری که می تونم برای الگو بودن در کارهای فرهنگی در ایران و کارهای جهادی در سوریه معرفی کنم #بسیجی_شهید_مصطفی_صدرزاده هست
به امید روزی که مصطفی وار
#پای_ولایت #بمانیم و #شهید بشیم.
@shahid_mostafasadrzadeh
2.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هل_من_ناصر؟❣🌼
🔆 #ظهور #امام_زمان (عج) را جدی بگیریم.
#منتظر مانند کسی است که در رکاب امام زمان(عج) در خون خودش غلطیده و به #شهادت رسیده...
👤 استاد #پناهیان
#کلیپ_مهدوی
❣ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ❣
@shahid_mostafasadrzadeh