eitaa logo
کتابخانه شهید محمد پورهنگ
115 دنبال‌کننده
710 عکس
57 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخون‌ها* کتاب چهلم؛ *«روایت دلخواه پسری شبیه سمیر»* 🖋️نویسنده: محمدرضا شرفی خبوشان 🖋️راوی: بهمن وخشور 📚ناشر: انتشارات شهرستان ادب 📚ناشر صوتی: گروه فرهنگی سماوا 🏷️گروه سنی: نوجوانان ❇️ *برشی از کتاب:* «اواخر جنگ ایران و عراق بود که شبیه سمیر به جبهه رفت. عشق و علاقه‌ای که او به امام خمینی داشت، دیگر حالا زبان‌زد همه شده بود. او عکس امام را روی پیراهن خود، درست روی قلبش دوخته بود. توگویی که تپش‌های قلبش به او وابسته است... همه‌چیز به این منوال ادامه داشت و روزها در پی یکدیگر می‌آمدند تا این که اتفاقی عجیب رخ داد؛... شبیه سمیر در یکی از عملیات‌های مهم به‌سختی مجروح شد. بعد از آن، زمانی که او چشم‌هایش را گشود، به‌جای این که در میان نیروها ایرانی باشد، خود را در عراق یافت. در حالی که زنی عراقی که شبیه سمیر را پسر خود می‌دانست، از او مراقبت و نگهداری می‌کرد.» ⏰ *زمان: 12 خردادماه 1403* 📥 *تهیه کتاب:* bk.farhangsara.ir عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷ پشتیبانی تلفنی: 96653462
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخون‌ها* *کتاب چهل و سوم؛ والفور؛ دسیسه‌گری از هلاس* 🖋️نویسنده: سعید تشکری 📚ناشر: مهرستان 🏷️گروه سنی: نوجوانان ❇️ *برشی از کتاب:* ... ابلیس با دیدن این معجزۀ آشکار زبانش بندآمده بود. البته ابلیس بنا نداشت دست از تلاش بردارد. او آرام زمزمه می‌کرد: «قدرت برای مردها از هر چشیدنی شیرین‌تر و از هر آشامیدنی گواراتر است.» او به خود دلداری می داد و می‌گفت: «هیچ نگران نباش. پس از محمد، طمع و قدرت‌طلبی عده‌ای کارم را پیش خواهد برد.» ابلیس نفس آسوده‌ای کشید. او می‌دانست هنوز راه گمراهی مسلمانان هنوز بسته نشده است. ⏰ *زمان: 2 تیرماه 1403* 📥 *تهیه کتاب با 40 درصد تخفیف:* bk.farhangsara.ir عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷ پشتیبانی تلفنی: 96653462
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخون‌ها* کتاب چهل و چهارم؛ *ماه بر ناقوس* 🖋️نویسنده: زهرا قزلقاشی متین 📚 ناشر: گوی 🏷️گروه سنی: نوجوانان ❇️ *برشی از کتاب:* «یک بار کنیزی کمی نان توی دستم قایم کرد و گفت برای مادرت ببر. اگر بتوانم باز برایت تهیّه می‌کنم. با عجله به اصطبل برگشتم. مادرم روی خاک سرد اصطبل بود. سرش را روی زانو گذاشتم. امّی‌ه! نان! چشم‌هایت را باز کن.چشم‌هایش را باز کرد. نگاهی به من انداخت - دهانت را باز کن مادر.- تو بخوری، من خوشحال‌تر می‌شوم. بخور پسرم. چشم‌هایش روی هم افتاد. مدتى طولانى گذشت. نان توی دستم خشک شده بود و سرم روی او خم شده بود. خوابم برده بود. نفس خس‌داری کشید. چشم‌هایم را باز کردم. داشت نگاهم می‌کرد. لبخند کمرنگی گوشه‌ی لبش شکفت. چشم‌هایش برقى زد و گفت: پسرم آفریننده و گرداننده‌ی جهان فقط الله است. مریم و عیسى بندگان برگزيده‌ او هستند. آن‌ها خدا نیستند. در تمام عمرم منتظر دیدن منجی بودم؛ ولى ... مکث کرد. ادامه داد ... اگر تو منجی را دیدی سلامم را به او برسان. به او بگو دوستش داشتم.» ⏰ *زمان: 10 تیرماه 1403* 📥 *تهیه کتاب:* bk.farhangsara.ir عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷ پشتیبانی تلفنی: 96653462
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخون‌ها* کتاب چهل و ششم؛ *«فرمانده گندم‌خوار»* 🖋️نویسنده: سید سعید هاشمی 📚 ناشر: مهرستان 🏷️گروه سنی: نوجوانان ❇️ *برشی از کتاب:* دشت نینوا شلوغ بود. افراد در رفت و آمد و تمرین بودند. من با حصین بن تعمیم و یزیدبن رکاب در خیمه نشسته بودم و داشتم نقشه می کشیدم تا ببینم سربازها را چگونه بچینیم. یزیدبن رکاب گفت: «با این هفتاد هشتاد سربازی که حسین دارد، این همه نقشه و پیش بینی لازم نیست. کافی است دستور حمله بدهی و فقط من با 2 هزار سربازی که دارم، به سویش بروم و کار را تمام کنم!» حصین بن تمیم خنده تمسخرآمیزی کرد و گفت: «تو حسین را خیلی دست کم گرفته‌ای! حتی اگر لشکرش را هم حساب نکنیم، حسین به تنهایی می‌تواند از پس لشکر 2 هزار نفری تو بر بیاید.» ⏰ *زمان: 23 تیرماه 1403* 📥 *تهیه کتاب:* bk.farhangsara.ir عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷ پشتیبانی تلفنی: 96653462
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخون‌ها* کتاب *چهل و نهم؛ «آرزوهای کوچک»* 🖋️نویسنده: کارن هس 📚 ناشر کتاب چ 🏷️گروه سنی: نوجوانان ❇️ *درباره کتاب:* در کتاب آرزوهای کوچک داستان دختری به نام مگز روایت می‌شودکه در خانواده‌ای فقیری به دنیا آمده و با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کند. روزی که هنی، خواهر کوچک‌تر مگز یک عروسک تک‌شاخ کهنه و قدیمی را در مزرعه پیدا کرده و به خانه می‌آورد، همه چیز تغییر می‌کند. تو گویی عروسک همچون غول چراغ جادو آرزوهایشان را محقق می‌سازد. هَنی بعد از آن که با اصرار فراوان تک‌شاخ را به خانه می‌آورد، از مگز می‌خواهد آرزویی کند. مگز که می‌داند هیچ تک‌شاخ کهنه‌ای، خواه جادویی باشد و خواهد غیرجادویی دردی از دردهایش دوا نخواهد کرد، در ابتدا از این کار سر باز می‌زند. با وجود این، برای آنکه با دل خواهر کوچک‌ترش راه آمده باشد، آرزویی می‌کند... گفتنی است کتاب حاضر نامزد کتاب سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و نامزد کتاب لاک‌پشت پرنده بوده است. ❇️ *برشی از کتاب:* کُپه‌ی لباس‌ها را در اتاق‌نشیمن پشت‌سر‌هم وارسی کردم. چهارتا بلوز بود، دوتا شلوارک و دوتا پولوور. همه‌ی آن‌ها را، جداجدا، پشتِ کاناپه پهن کردم. یکی از پولوورها هم زبر بود و هم ساده، اما پولوور پنگوئنی، عینِ موی بچه‌گربه، نرمِ نرم بود. دلم می‌خواست فوراً همه‌ی لباس‌ها را امتحان کنم، ولی می‌بایست چراغ اتاق‌خواب را روشن می‌کردم و ممکن بود هَنی از خواب بیدار شود. فکر کردم بهتر است تا خواب هَنی کاملاً عمیق نشده، سراغ لباس و چیزهای دیگر نروم. ⏰ *زمان: ۱۳ مردادماه 1403* 📥 *تهیه کتاب:* bk.farhangsara.ir عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷ پشتیبانی تلفنی: 96653462
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخون‌ها* *کتاب پنجاهم؛ «بزرگ شدن در سپیدان»* 🖋️نویسنده: زینب ایمان‌طلب 📚 ناشر: راه یار 🏷️گروه سنی: نوجوانان ❇️ *برشی از کتاب:* سوده دامن ارغوانی‌اش را بالا گرفت تا خیس نشود دریا موج می‌زد و پاهایش را خنک می‌کرد به آستین‌های پفی لباسش نگاه کرد انگار توی باد پفش بیشتر شده‌بود باد شدیدتر شد با دست دیگرش روسری سبزش را چسبید ابرهای درشت و پنبه‌ای دور خورشید را گرفته بودند، و خورشید را به سمت انتهای افق می‌بردند. خورشید عروس بود، و ابرها لباس تورتوری نارنجی داشت غروب می‌کرد.صدای شیهه‌ی اسب شنید. سرش را به چپ برگرداند. اسب سفیدی از دور به طرفش می‌آمد.» ⏰ *زمان:* 20 مردادماه 1403 📥 *تهیه کتاب:* bk.farhangsara.ir عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷ پشتیبانی تلفنی: 96653462
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخون‌ها* *کتاب پنجاه و یکم؛ «تسخیرشدگان»* 🖋️نویسنده: مینا شائیلوزاده 📚 ناشر: معارف 🏷️گروه سنی: نوجوانان ❇️ *برشی از کتاب:* روزبه با بی‌حوصلگی چشمانش را در حدقه می‌چرخاند و صدایی مسخره از دهانش بیرون می‌فرستد. بی‌خیال این حرفا رو... همه که نباید نمازخون باشن تا بشن آدم خوب! بعد سریع دستش را به طرفم دراز می‌کند و با اخمی تصنعی محکم لپم را می‌کشد: اصلاً وایسا ببینم، مگه تو مفتش محلی که انقد سین‌جیم می‌کنی؟ ناسلامتی داداش بزرگتما! آخ کوتاهی می‌گویم و همان‌طور که دستم را روی لپم فشار می‌دهم، آهسته پچ‌پچ می‌کنم: برو یه نگا به مامان بنداز، رنگ به روش نمونده بیچاره! چهره‌اش در هم می‌رود و ردی از عذاب وجدان بر چشمانش پیدا می‌شود. سرش را پایین می‌اندازد و آرام می‌گوید: به خدا نمی‌خواستم این‌جوری بشه. به جون بهار می‌خواستم زنگ بزنم خبر بدم، ولی یه تلفن سکه‌ای هم سر راهم نبود! میگما ... الآن خیلی عصبانیه؟ سرم را با تأسف تکان می‌دهم و می‌گویم: می‌خوای نباشه؟! تو کی تا حالا شبا دیر اومدی خونه که حالا بار دومت باشه؟ خب معلومه نگران میشه بیچاره! ⏰ *زمان: 27 مردادماه 1403* 📥 *تهیه کتاب:* bk.farhangsara.ir عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷ پشتیبانی تلفنی: 96653462
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخون‌ها* 📖 *کتاب پنجاه و هشتم؛* «زبور مقاومت» 🖋️ *نویسنده:* محمدحسین بزّی 🖋️ *مترجم:* مصطفی اللهیاری 📚 *ناشر:* شرکت چاپ و نشر بین‌الملل 🏷️ *گروه سنی:* نوجوانان ❇️ *برشی از کتاب:* « این مرد روحی سرشته از فولاد دارد. به راحتی با تهدیدهای مکرر و دائمی که اعصاب هر شهروند معمولی را خرد می‌کند و در هم می‌شکند کنار می آید؛ تهدیدهایی که در هر لحظه و هر مکان او را دنبال میکند و او به خوبی این را می‌داند. اسرائیل برای از بین بردن او، نزدیکان و همسر و فرزندانش به هرکاری دست می‌زند؛ حتی ممکن است در صورت لزوم ، خانه او را بمباران یا در بیراهه‌ای متروک او را موشک باران کند؛ همان کاری که با دبیر کل پیشین، سید عباس موسوی کرد.» ⏰ *زمان:* هشتم مهرماه 1403 📥 *تهیه کتاب:* bk.farhangsara.ir عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷ *پشتیبانی تلفنی:* 96653462
bk.farhangsara.ir📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخون‌ها* 📖 *کتاب شصت و یکم؛* «ملکه تهی‌دست» 🖋️ *نویسنده:* مهدی میرکیایی 🎤 *راوی:* پیمان طالبی 📚 *ناشر:* سوره مهر 🏷️ *گروه سنی:* نوجوانان ❇️ *برشی از کتاب:* «شیوه جنگ مردم ویتنام با آمریکایی‌ها چریکی بود. آن‌ها در جنگل‌های انبوه، بین شاخ و برگ درختان پنهان می‌شدند و وقتی که سرباز‌های آمریکایی از آنجا می‌گذشتند، به آن‌ها حمله می‌کردند و بعد در بین درختان ناپدید می‌شدند. در خیلی از اوقات، بالگردهای آمریکایی هم نمی‌توانستند رزمنده‌های ویتنامی را تعقیب کنند. چون برگ درختان زیاد در جنگل‌های استوایی، آن‌ها را در پناه خودشان می‌گرفتند و از چشم دشمن دور نگه می‌داشتند. آمریکایی‌ها باید از شر این برگ‌ها راحت می‌شدند. دانشمندان آن‌ها، ماده‌ای به نام «عامل نارنجی» را اختراع کردند که با پاشیدن آن روی جنگل‌ها، برگ درختان انگار که تندباد پاییزی بر آن‌ها وزیده باشد، پایین می‌ریخت و ویتنامی‌ها نمی‌توانستند زیر شاخه‌های لخت درختان خودشان را پنهان کنند و به هدف خوبی برای بالگردهای آمریکایی تبدیل می‌شدند. عامل نارنجی خیلی از جنگل‌های ویتنام را از بین برد، ولی کمکی به آمریکایی‌ها نکرد و آن‌ها سرانجام شکست خوردند.» ⏰ *زمان:* بیست و هشتم مهرماه 1403 📥 *تهیه کتاب:* bk.farhangsara.ir عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷ *پشتیبانی تلفنی:* 96653462