کانال رسمی شهید روحالله قربانی
🌷 #شهید شد هرڪـس #عاشق شد... #شبتون_شهدایی @shahid_roohollah_ghorbani
هدایت شده از بی همگان...
#بسم الله
#قربة_الي_الله
دلنوشته ای از...
نوشت:
بسم الله
برسد به دست اسماعیل...جلیل...طه...حیدر...مالک...یوسف...احمد...صادق...اسد...حسین...عباس...محمدرضا...
برسد بدست سیدالشهدایی ها...
برسد به دست جامونده ها...
برسد به دست عزانی ها...
پنجره ی اتاقم رو باز کردم. هوا لطیف بود و وصف نشدنی. نم نم بارون، نقاشی خدا روی زمین، سبزی زمین و رنگارنگی درختها مستم کرده بود...هوا داشت نفس میکشید...زمین داشت نفس میکشید... و من نفس میکشیدم... که نسیم خنکی تنم رو لرزوند...سرمایی لذت بخش... خواستم پنجره رو ببندم که انگار در زمان رها شدم و تا به خودم اومدم دیدم که...
.
اواسط آبان بود و هوا رو به سردی گذاشته بود. هنوز جون خونه سرد بود، با اینکه همه تو اتاق مخابرات جمع بودیم ولی باز سرد بود. زمین سرد بود اما دلامون گرم گرم بود. صبحانه رو که خوردیم بچه ها از اتاق زدن بیرون.
خیالمون راحت بود که امروز هم بخاطر هوا عملیات نمیشه.
عمار چفیه اش رو به سرش بست و طبق معمول اولین بیسیم بی صاحبی که دید برداشت و بدون جوراب رفت به طرف در تا پوتینش رو پا کنه. میگفت جلسه داره. جلیل گفت عمار جان لااقل یه جوراب پات کن میری جلسه. عمار یه نگاهی به دور و برش کرد و یه جورابِ بی پا رو رصد کرد و سرِ پا جوراب رو پوشید و رفت تا پوتین رو پا کنه. جلیل دوباره صدا زد عمارجان پس بعد جلسه بیا تا ماهم یه جلسه ای داشته باشیم. عمار باشه ای گفت و از اتاق خارج شد.
پشت سر عمار از اتاق زدم بیرون. جلوی در حسابی گل بود. پوتینم رو پام کردم و اومدم رو ایوون. عجب هوایی بود. بارون ریز و نرمی میبارید و هوا مه داشت. نهایتا صد متر بیشتر دید نداشتیم. کمی از مزرعه ای اونور جاده دیده میشد و مابقی مه بود مه. زمین سبز بود سبز...تلفیق سبزی علف ها با قرمزی گل جلوی خونه و خاکستری خیس جاده چه لطافتی درست کرده بود.
اسماعیل که داشت با قدیر حرف میزد در جواب قدیر خنده ای کرد و رفت سمت عمار تا برن جلسه. میثم تو آستانه در دست انداخت و پنجره بالایی در رو گرفت و چندتا بارفیککس رفت و بعدش کنار مالک روی مبل کهنه ای که روی ایوون گذاشته بودیم لم داد و از این هوای بارونی تعریف کرد. علی(روح الله) مثل همیشه با تجهیزات کامل و کوله پشتی به دوش رفت به طرف موتور، عباس گفت علی داداش کجا؟ علی همینجور که میرفت گفت با انصار قرار دارم.
حاج ابو سعید با سر باندپیچی شده و اورکت گشادی که تنش بود با همون لبخند قشنگش اومد رو ایوون و پشت سرش حیدر با اون لباس کامپیوتری کهنه اش. حیدر گفت ما بریم به بچه های آتیش یه سر بزنیم. حاج ابو سعید قدیر رو صدا کرد و گفت شما نمیای؟ قدیر جواب داد نه حاجی شما برید من با طه میرم بهداری دستم رو نشون بدم.
طه هم که تو ماشین نشسته بود صدای ضبط رو زیاد کرد و نوای روضه ی رضا نریمانی فضای مه آلود و با طراوت اونجا رو غرق خودش کرد.
و من غرق در لذتی وصف نشدنی بودم.
نمیدونستم بخاطر هوای بارونی و لطیف اونجا بود یا برای نفس کشیدن در کنار این اولیاءالله... هوا به غایت لطیف و دلچسب بود... و خنده ی روی صورت بچه ها در نهایت بشاشیت و شادیِ واقعی...
لحظه ها فراموش نشدنی و موندگار...
نسیم خنکی زد و سردم شد...به دیوار خونه تکیه دادم...همون خونه ای که تا چند روز دیگه علی و قدیر جلوش مثل یک ققنوس میسوزن و به بهشت میرن... سرم رو چرخوندم و نگاهم به سر میثم افتاد که از نم بارون خیس شده بود...همون سری که تا چند روز دیگه به شوق اربابش هوایی میشه...
با نگاهم راه رفتن حاج ابوسعید رو دنبال کردم تا سوار ماشین شد...شاید این همون ماشینیه که تا چند ماه دیگه پیکر غرق خونِ حاجی رو میاره عقب.
تو مه، چشم به دنبال ماشین عمار دوندم...عماری که قرار بود چند روز دیگه...
چشمام رو بستم و با تمام توان هوا رو داخل ریه ام کشیدم...
چشهام رو که باز کردم، جلوی پنجره، تویِ اتاق، خیسِ بارون...خیسِ بارون...خیسِ بارون...
به همین راحتی جاموندیم بچه ها،
به لطافت همین هوا پرکشیدین...
حالا باید بگم، دیدار به قیامت؟
اگه به رفاقتتون شک داشتم میگفتم
ولی شک ندارم...
منتظرتونم بچه ها...
شاید
تویه روز بارونی...
#بارون
#حلب
#عزان
#عمار
#میثم
#روح_الله
#قدیر
#ابوسعید
#اسماعیل
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدحاج_سعیدسیاح_طاهری
@bi_to_be_sar_nemishavadd
﷽
معاون مدرسه مون وقتی کارهای روح الله رو می دید بهش می گفت:
روح الله تو چند سال دیر به دنیا اومدی ، باید چند سال زودتر به دنیا میومدی ، میرفتی جنگ شهید می شدی. روحیه ات و اخلاقات شبیه شهداس.
غافل از اینکه شهید راهش رو به آسمون پیدا میکنه. حتی اگر جنگ ایران و عراق تموم شده باشه.
درست مثل #روح_الله که راه آسمون رو پیدا کرد.
خاطره از: یکی از دوستان شهید
@shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿
#روح_الله فارق التحصیل دبیرستان مؤتلفه بود.
یک بار به یک مناسبتی از او خواستند که برای بچه ها چند کلامی صحبت کند.
تک تک جملاتش را به خاطر دارم.
میگفت:« رفقا یک چیز از من داشته باشید. با پای مادرتون دوست باشید.
مدام پایش را ببوسید، به خصوص کف پای مادرتون رو...»
این حرفها رو وقتی میگفت که مادرش را از دست داده بود.
وقتی خبر شهادتش را شنیدم، مادرم که به اتاقم آمد تا علت گریه هایم را بپرسد همانجا به حرف روحالله عمل کردم و به پاهای مادرم افتادم و قول میدهم که بازهم این کار را انجام بدم.
و مطمئن هستم هرکسی این خاطره را بشنود حتما به حرف او عمل میکند.
به نقل از:(دوستان شهید)
@shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿
.
#روح_الله عاشقِ امام رضا(ع) بود. کافی بود دلش هوای مشهد کند. دیگر هیچ چیز جلودارش نبود.
گاهی هم پیش میآمد بدون هیچ برنامه ریزی قبلی، وسط خیابان تصمیم میگرفت برود مشهد. میرفت میدان آزادی و سوار اتوبوس میشد و یک راست میرفت مشهد.
یکبار با کلی ذوق و شوق تعریف میکرد که با ۱۰ هزار تومان رفته مشهد و برگشته. میگفت سه روز مهمان امام رضا(ع) بودم. هم بهم جا داد هم غذا.
از اینکه امام رضا(ع) سه روز مهمانش کرده بود خیلی خوشحال بود.
روح الله سه روز مهمان ویژهی امام رضا(ع) بود، آنقدر خوشحال بود. نمیدانم هنگام دیدار امام رئوف در بهشت برین چه حالی دارد... خوشا به سعادتش...
ولادت با سعادت امام مهربانیها مبارک🌷
.
@shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿
#روح_الله عاشقِ امام رضا(ع) بود. کافی بود دلش هوای مشهد کند. دیگر هیچ چیز جلودارش نبود.
گاهی هم پیش میآمد بدون هیچ برنامه ریزی قبلی، وسط خیابان تصمیم میگرفت برود مشهد. میرفت میدان آزادی و سوار اتوبوس میشد و یک راست میرفت مشهد.
یکبار با کلی ذوق و شوق تعریف میکرد که با ۱۰ هزار تومان رفته مشهد و برگشته. میگفت سه روز مهمان امام رضا(ع) بودم. هم بهم جا داد هم غذا.
از اینکه امام رضا(ع) سه روز مهمانش کرده بود خیلی خوشحال بود.
روح الله سه روز مهمان ویژهی امام رضا(ع) بود، آنقدر خوشحال بود. نمیدانم هنگام دیدار امام رئوف در بهشت برین چه حالی دارد... خوشا به سعادتش...
ولادت با سعادت امام مهربانیها مبارک🌷
#عیدتون_مبارک
#امام_رضا ع #روح_الله_قربانی
https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿
آبان ماه بوی ش*هادت میدهد.
«۹ روز مانده به ش.هادت شـهید #روح_الله_قربانی »
به این مناسبت هر روز وصیتنامه ش.هید روحالله در ۹ پست به صورت قسمت قسمت تقدیم شما بزرگواران میشود.
ما را در نشر مطالب این ش*هید عزیز یاری فرمایید. یا علی
قسمت اول:
بسم الله الرحمن الرحیم
اشهد ان لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله و الائمة المعصومین و ولده حجج الله ان... انهم و الحجة علیهم و ان الدین الاسلام حق و لکتاب حق و المیزان حق لا ریب فیه.
همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم، دوستای خوبم!
اگر ش.هید شدم، یک کلام وصیت اینکه حاجآقا مجتبی به نقل از حضرت علی(ع) میگفتند که منتهای رضای الهی تقواست.
شهادت خوب است و تقوا بهتر. تقوا میخواهد، تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز میکند و فکر نکنم مال یک روز باشد یا شاید یکروزه هم دارد؛ ولی حاجی میگفت پی ساختمان، فندانسیون آن است.
#آبان
#پاییز #سالگرد #روح_الله
https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani