هدایت شده از حاج عمار
این روزها مهمانیست...
همه کربلا هستند ...
مادر هم هست ...
حتی شهیدان
درجنت الحسین (ع) ...
شهیدان سلام ما راهم برسانید ...
#السلام_علیک_یا_اباعبد_الله
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_قدیر_سرلک
#شهید_سعید_سیاح_طاهری
#شهید_روح_الله_قربانی
#اربعین #حب_الحسین_یجمعنا
@shahidmohammadkhani
هدایت شده از حاج عمار
سومین سالگرد شهادت #شهید_محمدحسین_محمدخانی و همرزمانش
سخنران :حجت الاسلام سید حسین مومنی
مداح: حاج میثم مطیعی
میهمان برنامه : سردار علی فضلی
زمان: پنج شنبه 24 آبان از ساعت 14
مکان: بهشت زهرا (س)، پارکینگ قطعه 53
@shahidmohammadkhani
﴾﷽﴿
.
هر دو «سردارزاده» بودند
و «همدانشگاهی»...
درسشون که تموم شد، شدند «همکار»
دست تقدیر «همرزمشون» هم کرد.
در جبهههای سوریه
برای دفاع از حریم اهل بیت.
آخه هر دو، عاشق سینه چاک امام حسین بودند.
یکیشون شد؛ فرمانده تیپ سیدالشهدا
یکیشونم تخریبچی تیپ سیدالشهدا
القصه؛
تخریبچی زودتر شهید شد.
اونم چه شهیدی...!
فرمانده هرچی که تو روضهها خونده و شنیده بود حالا به چشم میدید!
یه پتو آورد و شروع کرد به جمع کردن گلی که پرپر شده بود.
تخریبچی شو تو بغل گرفت و گفت:
ای بیمعرفت! رفتی و منو با خودت نبردی؟
اما تخریبچی بیمعرفت نبود.
سه روز بعد اومد سراغ فرمانده.
دستش رو گرفت و باهم پرکشیدند تا خود خدا.
همونجایی که حسین(ع) ساکن بود.
.
خلاصه قصه شون هم شد:
«عشقِ سیدالشهدا
تیپ سیدالشهدا
محضر سیدالشهدا»
.
پ ن: تولد زمینیات مبارک #شهید_محمدحسین_محمدخانی(حاج عمار) فرمانده خوب تیپ سیدالشهدا
@shahid_roohollah_ghorbani
کانال رسمی شهید روحالله قربانی
﴾﷽﴿
.
مداح بود.
تمام روضهها را از بَر بود.
انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد!
مخصوصا روضه علی اکبر(ع)
مخصوصا اربا اربا
مخصوصا کمر خمیده
مخصوصا عبا و تن چاک چاک
_____
_____
.
ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند.
همین دو دقیقهی قبل #روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود:
«اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه»
حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان است؟!
.
صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
«خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...»
روضهها به کمکش آمدند. انگار یکی یکی جلوی چشمانش رژه میرفتید.
رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد!
پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش را جمع کند.
خب! #فرمانده بود.
غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند.
گلهایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید.
زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید!
اما...
اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد!
باز هم روضه:
« الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست»
کمرش خم شده بود.
دیگر نمیتوانست راست بایستد.
چقدر حالا روضهها را بیشتر درک میکرد.
۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.
پر کشید سوی شهیدان... سوی سالار شهیدان...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی ...