#هشتگاۍاختصاصےشهیدرمضانسعیدے
💔💔#دلنوشته_خواهربرای_برادر
💛💛#خبرشهادت_به_خانواده
💔💔#همسرمن_اون_دنیاست
💔💔#خواب_خواهرشهید
💛💛#خاطراتےازاو
💔💔#دلتنگےپدرومادر
💛💛#اولویت_هاےشهید
💔💔#زندگےنامۀشهید
💛💛#وصیتنامه_سیاسے
💔💔#قرائت_وصیتنامه_توسط_خواهرشهید
💛💛#وصیتنامۀخانوادگے
💔💔#فرازهاےوصیتنامه
💛💛#خاطره
💔💔#کلیپ_زندگینامه
💛💛#عکسنوشتھ
💔💔#کلیپ
💛💛#نوربالامیزد
💔💔#ورزش_موردعلاقه
💛💛#نحوه_شهادٺ
اے کاش منم مثل توباشم
دلم هواے تو دارد! ولے چگونہ ببندم..
هزار نامہ بہ پاے کبوترے کہ ندارم؟
ایڹ ڪہ دلتنگــ توام
اقرارمیخواهدمگر......
💔💔#خصوصیاٺاخلاقۍشهید
💛💛رمانهاۍڪانال
💔💔#حضورفعال
#خواب_خواهرشهید
♦️دوهفته قبل ازاینکه مادرم فوت کندخواب دیدم که برادرم دریک حیاط بزرگ درحالی که دستانش پرازنایلون های میوه است(موزوخیاروسیب)به پیش من می آید.
درخواب عجیب دلتنگ اوشده بودم وتاسمتم آمدسرم راروی شانه اش گذاشتم وگریه کردم
احساس سبکی می کردم ودلم آرام شده بود..
بعدازاینکه کمی آرامترشدم واردخانه ای شدیم پدرومادرم هم دراین خانه حضورداشتندوخانه پرازمهمان بود.
مهمان های زیادی آمده بودندوبرادرم ازهمه آنهاپذیرایی می کرددرمیان مهمان هاخانم خیلی زیبایی توجه مرابه خودجلب کرد.
اورانمی شناختم یک بچه کنارش نشسته بودوکودکی دیگردرآغوشش بود
من که بسیارکنجکاوشده بودم ازبرادرم پرسیدم که این زن کیست؟
برادرم می گفت این زن همسرمن است وآن دوکودک هم فرزندانمان هستند.
من لبخندی زدم ومتوجه شدم که چندنفراعلامیه ای روی دیوارنصب کردند.
خوب که دقت کردم دیدم که عکس برادرم روی اعلامیه است امانامش متعلق به کس دیگری است
امانمیتوانستم ببینم که نام کیست.
پدرم می گفت که این اعلامیه برادرت است اماخودبرادرم می گفت که آن اعلامیه من نیست.
درهمین حین ازخواب بیدارشدم
تمام ذهنم پرشده بودازسوال بی جواب .
آن اعلامیه متعلق به چه کسی بود
آیامتعلق به برادرم بودامااوکه گفت ماله من نیست؟؟
مدتی گذشت مادرم مریض شده بودوحتی قدرت راه رفتن راهم نداشت.
وقتی مادرم فوت شدهمسرم آمدواعلامیه ای روی دیوارخانه چسپاند.
درست همان بودعکس برادرم ونام مادرم.
داشتم به خوابم فکرمی کردم که دیدم همسرم باسه تانایلون پرازمیوه که درون آنهاموزوخیاروسیب بودبه آشپزخانه آمد.
حالم خیلی بدشده بودمن تمام این صحنه هاراازقبل دیده بودم .
#شهید_رمضان_سعیدی
@shahid_saeedy