eitaa logo
آقــاسَـجّــادٌ
558 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
981 ویدیو
15 فایل
بسم رب المهدی(عج) ولادت: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ شهادت: ۱۳۹۵/۰۷/۰۷ محل شهادت:جنوب حلب مزار #شهید_سجاد_زبرجدے💛: گلزار شهدای تهران، قطعه۵۰ ردیف۱۱۷ شماره۱۴ "تنها کانال رسـمی شهید سجاد زبرجدی در پیام رسان ایتا"
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 مثل_طوفانی_که_می_افتد_به_جان_یک_درخت دوری_ات_آرامشم_را_ریشه_کن_خواهد_نمود... . فدائی_عمه_ی_سادات... . همزمان با انتقال ضریح جدید امام حسین(ع) به عراق بود... بحث رفتن به کربلا رو پیش کشید... . ... ... . خیلی خوشحال شدم که میخواد بره زیارت... رفت و... یه هفته گذشت ولی ازش خبری نشد...💔 تماس گرفت و گفت: اومدنش به تعویق افتاده... وابستگی شدیدی بهش داشتم و...❤ بعد ازدواجمون...💕 این اولین باری بود که ازش جدا میشدم...💔 خییییلی واسم سخت بود،خییییلی...💔 . ... . روزای اول خودمو عادی و بیخیال نشون میدادم... اما وقتی سفرش به درازا کشید... طاقتم طاق شد و... ظاهرم نشون میداد که درونم چی میگذره...💔 . گاهی که تماس میگرفت... واسش از دلتنگیام میگفتم...💔 . ... . متوجه بی‌قراری و ناراحتیم که شد... . برگشت ولی بعد ۴۵ روز.... یه عالمه سوغاتی واسم گرفته بود...❤ از رو سوغاتیاش لو رفت... رو همشون نوشته بود دمشق یا سوریه... اونجا بود که فهمیدم... تموم این مدت سوریه بوده...💔 دنیا رو سرم خراب شد... خیلی گریه کردم...💔 طاقت دیدن اشکامو نداشت...❤ به بهونه در آوردن من از اون حال و هوا... بردم مشهد...❤ . تو حرم امام رضا(ع)بهم گفت: "اسماء…❤ دعا کن این دفعه که میرم شهید شم...💔" . از تأکید حضرت آقا به دفاع از حریم مسلمین میگفت... علی رغم میل باطنی... این شاید... تنها دلیلی بود که راضیم میکرد به رفتنش... . … . چند ماه بعد،برگشت به سوریه... . ... رفت و... پنج روز بعد به شهادت رسید...💔 . (خانوم موسوی،همسر سید مهدی ) @shahid_sajad_zebarjady
نه گذاشتند لمست كنم نه گذاشتند دست قطع شده ات را ببوسم...💔 تمام حسرت‌هايم را بايد با نگاه كردن به تابوتی كه تو در آن آرميده بودی و هر شب نگاه به سنگ مشكی‌ای كه از تمام تو برايم باقی ماند، خالی كنم.😔 اين همه حسرت برای قلب يک دختر خيلی سخت است. بابا اما همه اين‌ها به فدای امام حسين(ع)، به فدای خواهر حسين(ع)...✨ ‌‌ دلم به آن وعده‌ای که همیشه به من میگفتی دخترم منو تو با هم میشیم خوش است...☺️ ‌‌ میدانم روز وصل منو تو دیر نیست و مرا به زودی در آغوش خواهی گرفت...🕊 @shahid_sajad_zebarjady
🌹 جمعه به جمعه با دوستاش میرفت کوهنوردی. یه بار نشد که دست خالی برگرده . همیشه برام گلهای وحشی زیبا یا بوته های طلایی میآورد. معلوم بود که از میون صدتا شاخه و بوته به زحمت چیده . بعد از شهادتش رفتم اتاق فرماندهی تا وسایلشو ببینم و جمع کنم. دیدم گوشه اتاقش یه بوته خار طلایی گذاشته که تازه بود. جریانش رو پرسیدم ، گفتند: از ارتفاعات لولان عراق آورده بود.  شک نداشتم که برای من آورده. خاطره ای از همسر  حسن آشناسان @shahid_sajad_zebarjady
🔴 ... 🔲 شهید ، گنگ ترین کلمه در تاریخ انسانیت است ! گنگ ترین کلمه در دایره لغات من ... کلمه ای که هیچگاه مفهومش رانفهیمدم ... ▫️نفهمیدم دل کندن ، قید دنیاو لذت هایش را زدن یعنی چه ؟؟ ▫️نفهیمدم سیزده ساله بودن و زیر تانک رفتن یعنی چه ؟ ▫️نفهیمدم قمقه ی خالی ، زبان تشنه و جنگیدن یعنی چه ؟ ▫️نفهمیدم ریش های خضاب شده به خون یعنی چه ؟ ▫️نفهمیدم آب سرده شَطّ ، لباس نازک غواصی ، شب تاری، تیر در قلب و غرق شدن یعنی چه ؟ ▫️نفهمیدم خمپاره سر را بردن یعنی چه ؟ ▫️نفهمیدم بدن دوخته شده به سیم خاردار یعنی چه ؟ ▫️نفهمیدم مفقودالاثر یعنی چه ؟ ▫️نفهمیدم استخوان های جوان رعنا در آغوش مادر یعنی چه ؟ 🔻اصلا میدانی ... ما هنوز خیلی چیزها را نفهمیدیم ؛⁉️ 🌹| @shahid_sajad_zebarjady
💚 🌸 ❤️ امام خامنہ اے : نگہ داشتن یاد شهدا ، ڪمتر از خود شهادت نیست...♥️🍃 💖{ @shahid_sajad_zebarjady
از شام بلا آوردنــد ... 🍃🌹 @shahid_sajad_zebarjady
♥️ 🌿 رفیق شهید یعنے : ♥️ تو اوج ناامیدے یھ نفر پارتے بین تو و خدا بشھ!🌱 و جورے دستت رو بگیرھ ڪھ متوجھ نشے (:✨ 🕊{ @shahid_sajad_zebarjady
*بخونش .. با دلٺ♥ ... وقتی دلتنگ میشوم😔💔 برای اکثر ها که کمی سن و سال دارند این موضوع پیش آمده ... یک نفر را در زندگیشان میکنند😞 کسی که با او حرف بزنند ... کسی که شریک غم و خوشی هایشان باشند گاهی در ذهنشان تصویر سازی هم میکنند😩 الان که همه جا 📱 وجود دارد پیدا کردن یک هم صحبت کار سختی نیست ... یک نفر که از روی پر کردن وقت بخواهیم با او حرف بزنیم📱🗣 درد و دل کنیم ... رفع دلتنگیهایمان باشد👌 بعضی ها این دلتنگی را نمیکنند😑 هم صحبتی هایشان زیاد است😏 سفره دلشان نه ولی سفره ذهنشان پیش همه باز است😒 گاهی که دلتنگی و کمبود یک نفر دومی در زندگی بهم فشار می آورد به چیزایی فکر میکنم که آرام میشم ...😊 چیزایی که باعث میشود دلتنگی هایم را تحمل کنم .😊 . فکر میکنم به آن مردی که یک و چهار ی قد و نیم قد را در گذاشت و رفت🔫💣 خدا میداند چه شبها که پشت از دلتنگی نکرد😢 فکر میکنم به دامادی که یک هفته بعد از عقد راهی جبهه شد و تنها دلخوشیش یک عکس بود و خانومی که دلتنگ و نشسته بود😩😭 فکر میکنم به آن دختر خانومی که هر روز خانه را آب و جارو میکرد تا شوهرش از راه برسد چون تازه بچه دار شده بودند😍 وقتی هم که می آمد بعد از یک هفته دوباره راهی میشد و چشمان خیس خانومی که نمیتواند بگوید 😭 فکر میکنم به همسر مدافع حرمی که دخترش بهانه را میگیرد بغضش رو قورت میدهد و بادخترش بازی میکند💔 الان که فکر میکنم میبینم دلتنگی من چقدر بچگانس در برابر اینها ... انقدر بزرگ نیست که بخواهم برای پر کردنش به دوست های مجازی بشوم👌 آخر میدانی فرقش چیست؟ آنها با اختیار خودشان ، برای منو تو دلتنگی ها را تحمل کردند ، از همسر و بچه و خانواده دل کندند و رفتن در غربتی که نه تلگرام بود نه و نه ... پ‌ن : ان الله مع الصابرین * @shahid_sajad_zebarjady
*⚘﷽⚘ آقـــــا پناهـــــیان‌ میـــــفࢪماید...؛ [ هـــــࢪ ڪـــــے آࢪزو داشتـــــه‌ باشـــــه‌ خـــــیلے خدمتـــــ ڪـــــنه میشـــــه...(: ] یـــــه‌ گوشـــــه‌ دلتــــــــــ پا‌بـــــده؛ شــــــــــهدا بغلتـــــ ڪـــــࢪدند...! مـــــا‌ بـــــه‌ چشـــــم‌ دیـــــدیم‌ ایـــــناࢪو از ایـــــن‌ شهـــــدا مـــــدد بگـــــیࢪید؛ مـــــدد گـــــࢪفتن...! از شــــــــــهدا‌ ࢪسمـــــه...! دستـــــ بـــــزاࢪ ࢪو‌ خاڪــــــــــ قبـــــࢪ شـــــهید‌ بگـــــو...: ...؛ ‌بـــــه‌ حـــــق‌ ایـــــن‌ شــــــــــهید یـــــه‌ نگـــــاه‌ بـــــه‌ مـــــا‌ بڪُن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_sajad_zebarjady
🍃 *﷽ 🍃 بیدارت میڪند دستت را میگیرد شهیـد مےڪند اگر که بخواهی فرقـی نمی ڪند... " فڪه " و " " یا " دمشق " و "" یا " صعده "و " " ...و این را بــدان:هرکسی با یڪ خو گرفت روز آبــــرو از او گرفتــ @shahid_sajad_zebarjady
یه‌نَفر بِهم مے‌گُفت: یه جَوون اَگه میخاد یه جَهاد با نَفسِ واقِعے ڪُنه و اِرادَشُ قَوے ڪُنه...👌🏻 اَگه نَشُد یه شَبے نَماز شَب بِخونه فَرداش نیت ڪُنه قَضاشُ بِخونه...📿 یِه هَمچین جَوونے میتونه بِشه حُجَجے✨ یه هَمچین جَوونے...🍃 میتونِه اِمام‌زَمانِش رو بِبینهـ... 🌱Join→↓ 『 @shahid_sajad_zebarjady
⚜️برادر از قول کتک زدن برادر هم می‌گوید: قبل از تشییع پیکرش از حال رفته بودم و در بیمارستان سجاد را دیدم. سجاد به طرف من آمد و گفت آمدم از تو خداحافظی کنم. گفتم کجا؟ گفت باید بروم. گفتم تو قول دادی زود برگردی زود هم برگشتی، اما نباید بروی دیگر. تو مادر داری، خواهر داری، من هم می‌خواهم به تو تکیه کنم. گفت دیگر نمی‌توانم بمانم، باید بروم. هر کاری کردم نگهش دارم نتوانستم و او رفت. روز پیکرش سر مزار وقتی روی سجاد را برداشتم تا آن کتکی که قولش را داده بودم بزنم، دیدم جایی برای زدنش نیست. خمپاره نیمی از صورتش را برده بود. مراسم بسیار باشکوهی بود. بیش از ۳۵۰۰ نفر مهمان داشتیم. تشییعی که من خودم باورم نمی‌شد. وقتی جمعیت را دیدم قلب گرفتم. با خودم گفتم اگر چه سجاد مظلوم شهید شد، اما هستند کسانی که سجاد و راه سجاد را بشناسند. سجاد نترسی داشت و با پای قرص در میدان حاضر می‌شد. در شرایط سخت خانوادگی هرگز ندیدم که زبان به اعتراض باز کند. هیچ گاه ندیدم مقابل ما حرف زشت بزند. واقعاً بود. ✍ادامه دارد... 🦋@shahid_sajad_zebarjady🦋