#خاطره
🍃🌹 #شهید_عباس_بابایی
در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی(ره) رسید و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواست. 😕
وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند،
گفت : من در دهه اول محرم برای شستن استکان های چای عزاداران به هیئت های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم.
مرخصی را برای آن می خواهم. 😔☕
امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می دهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی. 😭
#یا_اباعبدالله_الحسین_ع
@shahid_sajad_zebarjady
🌹🕊
#خاطره
راوی همسر شهید
از روزی که متوجه شد میخواهد پدر شود رفت سر کار و شغل دوم پیدا کرد. من بیشتر منزل مادرم بودم ☺️ چون آخر شب به منزل میآمد و برایم سخت بود.
میگفتم: «آقا میثم! در خانه بمان. من دوست ندارم مرد خانه دیر برگردد.»😉
ولی او میگفت:
«بالاخره باید روزی برسد که نبودنها💔 را تحمل کنی.» 😔
🌹 #شهید_میثم_نجفی 🌹
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🌹🕊 مدافع حرم 🌹 #شهید_محمد_احمدی_جوان 🌹 #تولد: 5 اسفند 1368 شهرستان تنگستان ب
🍃🌹
#خاطره
#راوی:برادر شهید
محمد هر سال ظهر #تاسوعا 🌴 یادواره شهدای روستا را برگزار می کرد که در ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ خودش مجروح می شود و در اربعین همان سال به شهادت می رسد . 🌷🍃
محمد اصلا اهل #غیبت نبود ،
ولی اهل #نمازشب بود و نماز مغرب و عشاء را در وقت خودش به جا می آورد همزمان با هم نمی خواند.
از حسنات دیگر محمد که ما از آن بی خبر بودیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم این بود که به طور ماهانه نصفی از در آمد شغلش را خرج مردم روستای باشی و به نیازمندان کمک می کرد 😇
و حتی به روستای های همجوار روستای باشی به خانواده هایی که تحت پوشش کمیته #امداد بودند سرکشی و کمک می کرد. 💗🍃
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🌹
#خاطره
راوی: شهید صیاد شیرازی
در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم👮
دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان #کشوری و #شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند 🙂 که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند . 🔥
پس از آنکه مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید #کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است 😨 وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم💪 لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید #کشوری خود را به جاده ای رساند که یک ماشین جیپ سیمرغ پر از عناصر #ضدانقلاب از آنجا درحال فرار بودن🏃
هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند😃
پس از آن طی تماس به او گفتم با توجه به تاخیری که کردی سوخت هلی کوپتر برای آنکه خود را به قرارگاه برسانی کافی نیست و همینجا فرود بیا🙁
او گفت هلی کوپتر م را هدف قرار می دهند و با اینکه چراغ هشدار دهنده سوخت هلی کوپتر روشن شده و به هیچ وجه خطا نمی کند، شهید کشوری گفت با ذکر یا زهرا ( س ) خودم را به قرارگاه می رسانم 😇🌸
ساعتی بعد در حالیکه ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ احمد #کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر #یازهرا ( س ) 🌸🍃 در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است. 😊 ✌️
#یازهرا (س)
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🌹🕊 مدافع حرم 🌹 #شهید_ایوب_رحیم_پور 🌹 از همان ابتدا ارادت خاصی به شهدا داشت. متولد
🍃🌹
#خاطره
#راوی: همسر شهید
روزهای آخر #شهیدزنده صدایش میکردم.☺️ موقع رفتن گفتم: ایوب جان وصیت نامه ننوشتی 😶
گفت: #نمازت را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود. 😇
فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم. 😔
عکس های حضرت #آقا و سید حسن #نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت: اینها تمام #سرمایه من هستند، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم #انرژی میگیرم، و همه آن عکسها را با خودش به سوریه برد. 🌹🍃
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🌺
#خاطره
تو جبهه همدیگر را می دیدیم. 🙂
وقتی برمی گشتیم شهر، کم تر. 🙁
همان جا هم دو سه روز یک بار باید می رفتم می دیدمش.
نمی دیدمش، روزم شب نمی شد.
مجروح شده بود.نگرانش بودم.
هم نگران هم دلتنگ. 😢
نرفتم تا خودش پیغام داد «بگید بیاد ببینمش.دلم تنگ شده.» 😍
خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان.
روی تخت دراز کشیده بود.
آستین خالیش را نگاه می کردم. 😔
او حرف می زد، من توی این فکر بودم که «فرمانده لشکر ؟ بی دست؟» 😑
یک نگاه می کرد به من، یک نگاه به دستش، می خندید....... 😅
***
می پرسم: درد داری؟
می گوید : نه زیاد
- می خوای مسکن بهت بدم؟
- نه
می گم : هرطور راحتی.
لجم گرفته. با خودم می گویم این دیگه کیه؟ دستش قطع شده، صداش در نمی آد. 😒
ا[😂]ا
🌹 #شهید_حاج_حسین_خرازی 🌹
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🌹🕊
#خاطره
نظارت بر جهیزیه
همسر شهید برونسی می گوید: جهیزیه ی فاطمه[دختر شهید] حاضر شده بود. یک عکس قاب گرفته از شهید را هم آوردم. دادم دست فاطمه. گفتم: بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت.
به شوخی ادامه دادم: بالاخره پدرت هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره.
شب عبدالحسین را خواب دیدم. گویی از آسمان آمده بود؛ با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی. یک پارچ خالی تو دستش بود. داد بهم. با خنده گفت: این رو هم بگذار روی جهیزیه ی فاطمه .
فردا رفتیم سراغ جهیزیه. دیدیم همه چیز خریدهایم، غیراز پارچ!
«ساکنان ملک اعظم2،ص99»
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🕊🌹 مدافع حرم 🌹 #شهید_ابوالفضل_شیروانیان 🌹 #تولد: ۲۸ شهریور ۱۳۶۲ اصفهان #شهادت: ۲۳ آذر ۱۳۹۲ سوریه
🍃🌹
#خاطره
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
#راوی: همسر شهید
چنـد روز قـبـل از اینکـہ میخواسـت بره سوریہ خیلـے دندوݧ درد داشت 😢
بہش گفـتـم بریم دکتر، چطور میخواے با ایݧ حالت برے سوریہ؟!
میگفـت بـرم اونـجا حالـم خوب میشہ..😌
گفتم یعنے اینجا کہ هستے و ما پیشت هستیم فقط حالـت بده؟! 😒
گفـت: نـہ...
اونـجـا حـضـرت زینب س هـستنـد و هواے همہ سربازاشونو دارند. 😇
اونجا دردے نیست بـہ جز درد اضطـراب اسیرے دوباره حضـرت زینب (سلام الله علیها). 😭
وقتـے داشت میرفت یه بسته کامـل قرص براش گذاشتم .
وقتے ساکش رو بـرام اوردند، فقط دوتاے اون قرصا رو مصرف کرده بود، درست تازمانے که قدمهاش به خاک سوریہ رسیده بود. 😔
و اونجا بود کہ فهمیدم حضرت زینب چقدر قشنگ هواے سربازاشوݧ رو دارند. 😭
#یـادشهدابـاذڪـرصـلـوات 🌸🍃
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📗 #کتاب کتاب: « #خداحافظ_دنیا » نوشته: مصیب معصومیان در شمارگان 2 هزار نسخه با قیمت 16 هزار توما
بخشی از کتاب
#خاطره
#شهید_محمد_شالیکار
به خوابم آمد و گفت: من به خواسته ی خودم که شهادت بود، رسیدم. 🌹
وقتی برای دومین بار با خانم شهربانو نوروزیان، #همسرشهید حاج محمد شالیکار، هماهنگ می کنم تا کارهای مربوط به کتاب را انجام دهیم، همان شب دوباره خواب او را دیدم. انگار نه خواب بودم و نه بیدار! ☘
آمد و گفت: کتاب رو بده ببینم چه کار کردی!
جزوه ی آماده شده ای را جلوی او گذاشتم. جزوه را برداشت و به چند صفحه اش نگاهی انداخت و با لحن تلخی پرسید: از حضرت زینب چی نوشتی؟!
نگاه مبهوتم به چشم های نافذش گره خورده بود.
بعد از سکوت کوتاه زبان باز کردم و با شرمندگی گفتم: چیزی ننوشتم! 😔
گفت: از مصیبت حضرت زینب(ع) بنویس...😭
از خواب برخاستم. ناخودآگاه می گریستم و می گفتم: الله اکبر... الله اکبر... الله اکبر... 🍂
#یازینب... 🌸🍃
#شهیدان_زنده_اند_الله_اکبر... 🌷
@shahid_sajad_zebarjady
🍂🌹
#خاطره
#مهدی قبل از رفتن به سوریه، آخرین پیامکش را برای یکی از دایی هایش فرستاد:
دایی ! من رفتم.
دستمال #اشکهام رو با کمی #تربت کربلا گذاشته ام لای قرآن روی طاقچه. اگه یه وقت طوری شد، آنها را بگذارید کنارم...🍁
مدافع حرم
#شهید_مهدی_عزیزی🌹🍃
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🕊🌹 مدافع حرم 🌹#شهید_مهرداد_قاجاری🌹 #تولد: 20 مرداد 1362 خومه زار ممسنی فارس #شهادت: 27 آذر 1394
🌹🕊
#خاطره
راوی:همسر شهید
یک روز من سرما خورده بودم.
مهرداد هر نیم ساعت یکبار بهم زنگ میزد بهش گفتم مهرداد جان مگه نمیگی اونجا برف داره میاد پس چرا همینجوری میای زنگ میزنی؟ گفت آخه تو که سرما خوردی وکسالت داری من اینجا آرامش ندارم 😌
شب ساعت حدود ۹بود دوباره بهم زنگ زد گفت زنگ زدم خونه خواهرم بهشون گفتم تو مریض شدی بیان ببرنت دکتر بهش گفتم عزیزم تو امروز پست میدادی برو راحت بگیر بخواب نمی خواد اینقدر بفکر من باشی من بهتر شدم
خلاصه اون شب ما تا رفتیم درمانگاه برگشتیم همینجوری هر نیم ساعت یکبار تو برف وباران🌧❄️ میومد مخابرات بهم زنگ میزد تا ساعت حدود ۴صبح بود که دیگه بهش التماس کردم 🙏وگفتم برو استراحت کن فردا باید بری سر پست که قبول کرد بره بخوابه 😴
#یـادشهدابـاذڪـرصـلـوات🌸🍃
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🕊🌹 مدافع حرم 🌹#شهید_محمدرضا_فخیمی_هریس🌹 #تولد: ۵ دی ماه ۱۳۷۰ تبریز، هريس #شهادت: ۲۹ آذر ۱۳۹۴ حلب،
🍃🌹
#خاطره
راوی مادر شهید
دو روز قبل از شهادت محمدرضا در دلم آشوب بود؛ 😢 در خواب هایم محمدرضا را می دیدم و صبحی که قرار بود پیکرش را به تبریز بیاورند، بعد از نماز صبح خواب از چشمانم پریده بود و منتظر خبری از پسرم بودم.😔
بعد از نماز صبح دیگر نتوانستم بخوابم؛ پسر دومم را بیدار کردم و گفتم مهدی جان بیدار شو صبحانه ات را بخور و نخواب. باید خود را برای حضور مهمانان آماده کنیم، امروز از محمدرضا خبری می رسد.😩
چند ساعت بعد که عموی محمدرضا به خانه آمد و گفت محمدرضا جانباز شده است، گفتم نه او مجروح نشده، شهید شده است و من می دانم؛ 😭
دستانم را به سمت آسمان بلند کردم و گفتم خدایا شکر که از ما هم قربانی قبول کردی.🍃
اگر محمدرضا به نحو دیگری جان می باخت، ظلم در حق او بود. 🍂
#شهید_محمدرضا_فخیمی_هریس🌹
@shahid_sajad_zebarjady