eitaa logo
آقــاسَـجّــادٌ
540 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
981 ویدیو
15 فایل
بسم رب المهدی(عج) ولادت: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ شهادت: ۱۳۹۵/۰۷/۰۷ محل شهادت:جنوب حلب مزار #شهید_سجاد_زبرجدے💛: گلزار شهدای تهران، قطعه۵۰ ردیف۱۱۷ شماره۱۴ "تنها کانال رسـمی شهید سجاد زبرجدی در پیام رسان ایتا"
مشاهده در ایتا
دانلود
آقــاسَـجّــادٌ
📚 ضحاك بن عبدالله خود گفته است: "چون دیدم که اصحاب حسین همه کشته افتاده اند و جز "سوید بن عمرو بن ابی المطاع خثعمی" و "بشیر بن عمرو حضرمی" دیگر کسی نمانده است، به او گفتم: یا بن رسول الله ، می دانی آن عهدی را که بین من و توست، من شرط کرده بودم که در رکاب تو تا آنگاه بمانم که جنگجویی با تو هست. اکنون که دیگر کسی نمانده است، آیا مرا حلال می داری که از تو انصراف کنم؟ و حسین اذن داد که بروم... اسبی را که از پیش در یكی ازخیمه ها پنهان داشته بودم سوار شدم و به دامنِ دشت که پر از دشمن بود زدم و گریختم..." تن ضحاك بن عبدالله همه عاشورا، از صبح تا غروب، به همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش، حتی نفسی به ملكوتی که آن احرار را بار دادند راه نیافت، چرا که بین خود و حسین شرطی نهاده بود. "عبادت مشروط" کرم ابریشمی است که در پیله خفه می شود و بال های رستاخیزی اش هرگز نخواهد رست. این شرطی بود بین او و حسین... و اگرچه دیگری را جز خدای از آن آگاهی نبود، اما زنهار که لوح تقدیر ما بر قلم اختیار می رود! تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مكن که خواجه خود روش بنده پروری داند اگر نه، آن شرط تعلقی است که حجاب راه می شود و تو را از پیوستن به جمع احرار بازمی دارد. آن شرط قلاده ای است که شیطان بر گردن تو انداخته است و با آن تو را از صحرای کربلا و از رکاب حسین (ع) می رباید. ضحاك بن عبدالله همۀ روز را جنگیده بود، اما شهادت همۀ روز را از او گریخته بود... دهر نیز همۀ لوازم را جمع آورده بود تا او بتواند از آن معرکه بگریزد، معرکه ای که دشمن آنچنان بر آن احاطه داشت که حلقه ای بر خاتم انگشتر... نه! صدفه را در کار خلقت راهی نیست و سرانجامِ کار ما، بلااستثنا، انعكاس چهرۀ باطن ماست در آیینۀ دهر... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 روز بالا آمده بود که جنگ آغاز شد و ملائک به تماشاگه ساحتِ مردانگی و وفای بنی آدم آمدند. مردانگی و وفا را کجا می توان آزمود، جز در میدان جنگ، آنجا که راه همچون صراط از بطن هاویه آتش می گذرد؟... دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند، وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم، چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غراب وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند برگرد خانه ای سنگی نباشد. رو در رویی، نخست تن به تن بود و اولین شهیدی که بر خاك افتاد مسلم بن عوسجه بود، صحابی پیر کوفی. در زیارت الشهدای ناحیه مقدسه خطاب به او آمده است: "تو نخستین شهید از شهیدانی هستی که جانشان را بر سر ادای پیمان نهادند و به خدای کعبه قسم رستگار شدی. خداوند حق شكر بر استقامت و مواسات تو را در راه امامت ادا کند؛ او که بر بالین تو آمد آنگاه که به خاك افتاده بودی و گفت: فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا." حبیب بن مظاهر که همراه امام بر بالین مسلم بود گفت: "چه دشوار است بر من به خاك افتادن تو، اگر چه بشارت بهشت آن را سهل می کند. اگر نمی دانستم که لختی دیگر به تو ملحق خواهم شد، دوست می داشتم که مرا وصی خود بگیری..." و مسلم جواب گفت: "با این همه، وصیتی دارم" و با دو دست به حسین (ع) اشاره کرد، و فرشتگان به صبر و وفای او سالم گفتند: سالم علیكم بما صبرتم. دومین شهیدی که برخاك افتاد "عبدالله بن عمیر کلبی" بوده است؛ آن جوان بلند بالای گندم گون و فراخ سینه ای که همراه مادر و همسرش از بئرالجعد همدان خود را به کربلا رسانده بود... همسر او نیز مرد میدان بود و تنها زنی است که در صحرای کربلا به اصحاب عاشورایی امام عشق الحاق یافته است. "مُزاحم بن حُرَیث" در آن بحبوحه با گستاخی سخنی گفت که نافع به او حمله آورد. مزاحم خواست بگریزد که نافع بن هلال رسید و او را به هلاکت رساند. "عمروبن حجاج" که امیر لشكر راست بود عربده کشید: "ای ابلهان آیا هنوز در نیافته اید که با چه کسانی در جنگ هستید؟ شما اکنون با یكه سواران دلاور کوفه رو در رویید، با شجاعانی که مرگ را به جان خریده اند و از هیچ چیز باك ندارند. مبادا احدی از شما به جنگ تن به تن با آنها بیرون روید. اما تعدادشان آن همه قلیل است که اگر با هم شوید و آنان را تنها سنگباران کنید از بین خواهند رفت." عمرسعد این اندیشه را پسندید و دیگر اجازه نداد که کسی به جنگ تن به تن اقدام کند. افراد تحت فرماندهی شمربن ذی الجوشن نافع بن هلال را محاصره کردند و بر سرش ریختند. با این همه، نافع تا هنگامی که بازوانش نشكسته بود از پای نیفتاد. آنگاه او را به اسارت گرفتند و نزد عمرسعد بردند. عمرسعد و اطرافیانش می انگاشتند که می توانند او را به ذلت بكشانند و سخنانی در ملامت او گفتند. نافع بن هلال گفت: "والله من جهد خویش را به تمامی کرده ام. جز آنان که با شمشیر من جراحت برداشته اند، دوازده تن از شما را کشته ... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 ام. من خود را ملامت نمی کنم، که اگر هنوز دست و بازویی برایم مانده بود نمی توانستید مرا به اسارت بگیرید..." و شمر بن ذی الجوشن او را به شهادت رساند. آنگاه فرمان حمله عمومی رسید و همه لشكریان عمرسعد با هم به سپاه عشق یورش بردند. شمر بن ذی الجوشن با لشكر چپ ، عمرو بن حجاج با لشكر راست از جانب فرات و "عزره بن قیس" با سوارکاران... و کار جنگ آن همه بالا گرفت که دیگر در چشم اهل حرم، جز گردبادی که به هوا برخاسته بود و در میانه اش جنبشی عظیم، چیزی به چشم نمی آمد. چه باید گفت؟ جنگ در کربلا درگیر است و این سوی و آن سوی، مردمانی هستند در سرزمینهایی دور و دورتر که هیچ پیوندی آنان را به کربلا و جنگ اتصال نمی دهد. آنجا بر کرانه فرات، در دهكده عَقر... دورتر در کوفه، درمكه، مدینه، شام، یمن... زنگبار، روم، ایران، هندوستان و چین... طوفان نوح همه زمین را گرفت، اما این طوفان تنها سفینه نشینان عشق را در خود گرفته است. چه باید گفت با سبكباران ساحل ها که بی خبر از بیم موج و گردابی اینچنین هایل، آنجا بر کرانه های راحت و فراغت و صلح و سلم غنوده اند؟ آیا جای ملامتی هست؟ ... و از آن فراتر، از فراز بلند آسمان کهكشان بنگر! خورشیدی از میان خورشیدهای بی شمار آسمان لایتناهی، منظومه ای غریب، و از آن میان سیاره ای غریب تر، بر پهنه اش جانورانی شگفت هر یك با آسمانی لایتناهی در درون. اما بی خبر از غیر، سر در مغاره تنهایی درون خویش فرو برده، سرگرم با هیاکل موهوم و انگاره های دروغین... و این هنگامه غریب در دشت کربلا. آیا جای ملامتی هست؟ آری، انسان امانتدار آفرینش خویش است و عوالم بیرونی اش عكسی است از عالم درون او در لوح آینه سان وجود. طوفان کربلا، طوفان ابتلایی است که انسانیت را در خود گرفته و آن کرانه های فراغت، سراب های غفلتی بیش نیست. انسان کشتی شكسته طوفان صدفه نیست، رها شده بر پهنه اقیانوس آسمان؛ انسان قلب عالم هستی و حامل عرش الرحمن است، و این سیاره؛ عرصه تكوین. اینجا پهنه اختیار انسان است و آسمان عرصه جبروت، و امرتكوین در این میانه تقدیر می شود... آه از بار امانت که چه سنگین است! عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف، حسین است. اینجا در کربلا، در سرچشمه جاذبه ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است، شیطان اکنون در گیرودار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شكست می خورد؛ از خون عاشق، خون شهید. عزره بن قیس که دید سواران او از هر سوی که با اصحاب امام حسین رو به رو می شوند شكست می خورند، چاره ای ندید جز آنكه "عبدالرحمن بن حصین" را نزد عمرسعد روانه کند که: "مگر نمی بینی سواران من از آغاز روز، چه می کشند از این عده اندك؟ ما را با فوج پیادگان کماندار و تیرانداز امداد کن."... و این گونه شد. عمرسعد "حصین بن تمیم" را با سوارکارانش و پانصد تیرانداز به یاری عزره بن قیس فرستاد و ناگاه باران تیر از هر سوی بر اصحاب امام عشق باریدن گرفت و آنان یكایك در خون خویش فرو غلتیدند. دیری نپایید که ... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 اسب ها همه در خون تپیدند و یلان، آنان که از تیر دشمن رهیده بودند، پیاده به لشكریان شیطان حمله بردند. از "ایوب بن مشرح" نقل کرده اند که همواره می گفت: "اسب حُر بن یزید ریاحی را من کشتم؛ تیری به سوی مرکبش روانه کردم که در دل اسب نشست. اسب لرزشی به خود داد و شیهه ای کشید و به رو درافتاد، و لكن خود حُر کنار جست و با شمشیر برهنه در کف، حمله آورد." عمرسعد در این اندیشه حیله گرانه بود که اصحاب امام را در محاصره بگیرد، اما خیمه ها مانع بود. فرمان داد که خیمه ها را آتش بزنند و اهل حرم آل الله همه در سراپرده امام حسین (ع) جمع بودند. خیمه ها آتش گرفت و شمر و همراهانش به سوی خیمه سرای امام حمله بردند. شمر نهیب زد که آتش بیاورید تا این خیمه را بر سر خیمه نشینانش بسوزانم. اهل حرم از نهیب شمر هراسان شدند واز خیمه بیرون ریختند . امام فریاد کشید: "ای شمر! این تویی که آتش می خواهی تا سراپرده مرا با خیمه نشینانش بسوزانی؟ خدایت به آتش بسوزاند!" "حُمید بن مسلم" می گوید: "من به شمر گفتم: سبحان الله! آیا می خواهی خویشتن را به کارهایی واداری که جز تو کسی درجهان نكرده باشد؟ سوزاندن به آتشی که جز آفریدگار کسی را حقی بر آن نیست ودیگر، کشتن بچه ها و زنان؟ والله در کشتن این مردان برای تو آن همه حسن خدمت هست که مایه خرسندی امیرت باشد." شمر پرسید: "تو کیستی؟" و من او را جواب نگفتم. در این اثنا شبث بن ربعی سر رسید و به شمر گفت:"من گفتاری بدتر از گفتار تو و عملی زشت تر از عمل تو ندیده ام. مگر تو زنی ترسو شده ای؟" زهیر بن قین با ده نفر از اصحاب خود رسیدند و به شمرو یارانش حمله آوردند و آنان را از اطراف خیمه ها پراکنده ساختند و "ابی عزه ضِبابی" را کشتند. با کشتن او، یاوران شمر فزونی گرفتند و آخرالامر بجز زهیر همه آن ده تن به شهادت رسیده بودند. تن در دنیاست و جان در آخرت؛ یاران یكایك جان بر سر پیمان ازلی خویش نهاده اند و بلا شهادت به حظیره القدس کشیده اند، اما پیكر خونینشان، اینجا، این سوی و آن سوی، شقایق های داغداری است که بر دشت رسته است. تن در دنیاست و جان درآخرت، و در این میانه، حكم بر حیرت می رود... روز به نیمه رسیده است و دیگر چیزی نمانده که کار جهان به سرانجام رسد. امام نگاهی به ظاهر کرد و نظری در باطن، و گفت: "غضب خداوند بر یهود آنگاه شدت گرفت که عزیر را فرزند خدا گرفتند و غضب خدا بر نصاری آنگاه که او را یكی از ثالثه انگاشتند و بر این قوم، اکنون که بر قتل فرزند رسول خود اتفاق کرده اند..." و همچنان که محاسن خویش را در دست داشت گفت: "والله آنان را در آنچه می خواهند اجابت نخواهم کرد تا خداوند را آن سان ملاقات کنم که با خون خضاب کرده باشم..." و سپس با فریاد بلند فرمود: "آیا فریاد رسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا دیگر کسی نیست که ما را یاری کند؟ کجاست آن که از حرم رسول خدا دفاع کند؟"... و صدای گریه از خیمه سرای آل الله برخاست. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 دهر خجل شد و اگر صبر خیمه بر آفاق نزده بود، آسمان انشقاق می یافت و خورشید چهره از شرم می پوشاند و سوز دل زمین، دریاها را می خشكاند و... سال های دریغ فرا می رسید. آن شوربختان خجل شدند، اما آب و خاك و آتش و باد، سخن امام را در لوح محفوظ باطن خویش به امانت گرفتند و از آن پس، هر جا که آب از چشمی فرو ریخت و خاك سجاده نمازی شد و آتش دلی را سوخت و باد آهی شد و از سینه ای برآمد، این سخن تكرار شد. از خاکی که طینت تو را با آن آفریده اند باز پرس؛ از آبی که با آن خاك آمیخته اند، از آتشی که در آن زده اند و از نفخه روحی که در آن دمیده اند باز پرس، تا دریابی که چه امانتداران صادقی هستند. تاریخ امانتدار فریاد "هل من ناصر" حسین است و فطرت گنجینه دار آن... و از آن پس، کدام دلی است که با یاد او نتپد؟ مردگان را رها کن، سخن از زندگان عشق می گویم. خورشید به مرکز آسمان رسید و سایه ها به صاحب سایه پیوستند. امید داشتم که قیامت برپا شود، اما خورشید در قوس نزول افتاد و سِفرِ زوال آغاز شد. "ابوثُمامه" در سایه خویش نظر کرد که جمع آمده بود و نظری نیز در آسمان انداخت و دانست که وقت فریضه زوال رسیده است... شاید ترنم ملكوتی اذان مؤذن کربلا، "حجاج بن مسروق" را شنیده بود، از حظیره القدس، حجاج بن مسروق همه راه را همپای قافله عشق اذان گفته بود، اما اکنون در ملكوت اذن حضور دائم داشت و صوت اذانش جاودانه در روح عالم پیچیده بود... لكن در عالم تن... این پیكر بی سراوست، زیب بیابان طف. اینجا بلال و حجاج وقت نماز اذان می گفتند، اما آنجا، تا بلال و حجاج اذان نگویند وقت نماز نمی رسد... تن در دنیاست و جان درآخرت، و در این میانه، حكم بر حیرت می رود. ابوثمامه صائدی وقت زوال را یادآوری کرد. امام در آسمان تأملی کرد و گفت: "ذکر نماز کردی؛ خداوند تو را از نمازگزاران و ذاکرین قرار دهد. آری، اول وقت نماز است. بخواهید از این قوم که دست از ما بدارند تا نماز بگزاریم." لشكر اعدا آن همه نزدیك آمده بودند که صدای آنان را می شنیدند. حصین بن تمیم عربده کشید: "این نماز مقبول درگاه خدا نیست." و این گفته بر حبیب بن مظاهر بسیار گران نشست: "نماز از فرزند پیامبر قبول نباشد و از شما شرابخواران ابله قبول باشد؟!" نماز، روح معراج نبی اکرم است، و او بی اهل کسا به معراج نرفت. نماز از او قبول نباشد که با هر تكبیری حجابی را می درد آن سان که با تكبیر هفتم دیگر بین او و خالق عالم هیچ نماند و از شما قبول باشد که نمازتان وارونه نماز است؟ عجبا! حباب را ببین که چگونه بر اقیانوس فخر می فروشد! حُصین بن تمیم به حبیب بن مُظاهر حمله ور شد و آن صحابی کرامت مندِ پیرِ عشق نیز شیر شد و با شمشیر بر او تاخت و ضربه ای زد که بر صورت اسب او فرود آمد و حصین بن تمیم بر خاك افتاد و یارانش او را از میانه در ربودند. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 حبیب سخت می جنگید و آنان را به خاك و خون می افكند که دوره اش کردند و مردی از بنی تمیم ضربه ای با شمشیر بر سر او زد و دیگری نیزه ای که از کارش انداخت. "بدیل بن صُریم" از مرکب فرود آمد و سرش را از تن جدا کرد. حُصین بن تمیم او را گفت: "من در قتل او شریكم. سرش را بده تا بر گردن اسب خود بیاویزم و در میان لشكر جولان دهم، تا بدانند که من نیز در قتل او شرکت کرده ام. اما جایزه عبیدالله بن زیاد از آن تو باشد." پس سر حبیب را گرفت و بر گردن اسب آویخت و در میان لشكر جولان داد و بازگشت و سر را به بُدیل بن صُریم رد کرد. حُر بن یزید ریاحی و زهیر بن قین با پشتیبانی یكدیگر به دریای لشكر عمرسعد زدند تا امام و باقیمانده اصحاب فرصت نماز خواندن بیابند. چون یكی در لجه حرب غوطه ور می شد دیگری می آمد و او را از گیرودار خالص می کرد، تا آنكه پیادگان دشمن اطراف حُر را گرفتند و "ایوب بن مِشرَح خَیوانی" با مردی دیگر از سواران کوفی در قتل او با یكدیگر شریك شدند و یاران پیكر نیمه جان او را به نزد امام آوردند. امام با دست خویش خاك از سر و روی او می زدود و می فرمود: "تو به راستی حُری، همان سان که مادرت برتو نام نهاد؛ به راستی حُری، چه در دنیا و چه در آخرت." آنگاه اصحاب عاشورایی امام عشق به آخرین نماز خویش ایستادند و سفر معراج پایان گرفت. نخستین نمازی که آدم ابوالبشر گزارد در وقت زوال بود و آخرین نمازی که وارث آدم گزارد، نیز... و از آن نماز تا این نماز، هزارها سال گذشته بود و در این هزارها، چه ها که بر انسان نرفته بود. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 حسین دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدره المنتهی است. نه... که او سدره المنتهی را آنگاه پشت سرنهاده بود که از مكه پای در طریق کربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است. او آنگاه که اراده کرد تا از مكه خارج شود گفته بود: من کان فینا باذالً مهجته و موطناً علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءاهلل تعالی. سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است، عقلِ بی اختیار. اما قلمرو آل کسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی دهند که هیچ، بال می سوزانند. آنجا ساحت انی اعلم ما التعلمون است، آنجا ساحت علم لدنی است، رازداری خزاین غیب آسمان ها و زمین؛ آنجا سبحات فنای فی الله است و بقای بالله، و مرد این میدان کسی است که با اختیار، از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده اش را در آستان ارادت قربان کند... و چون اینچنین کرد، در می یابد که غیر او را در عالم اختیار و اراده ای نیست و هر چه هست اوست. اما چه دشوارمی نماید طی این عرصات!آنان که به مقصد رسیده اند می گویند میان ما و شما تنها همین "خون" فاصله است؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمده ای، اما از این پس جاذبه جنون، تو را خواهد برد ... طیّ این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست؛ بال می خواهد و بال را به عباس می دهند که دستانش را در راه خدا قربان کرد. این حسین است که عرصات غایی خلافت تكوینی انسان را تا آنجا پیموده است که دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست. آنان که با چشم ظاهر می نگرند او را دیده اند که بر بالین علی اکبر علی الدنیا بعدك العفا گفته است و بر بالین قاسم عزَُّ واهلل علی عمك ان تدعوه فال یجیبك او یجیبك ثم ال ینفعك و اکنون بر بالین ابی الفضل عباس میگوید: الان انكسر ظهری و قلت حیلتی، اما حجاب های نور را نمی بینند که چه سان از هم دریده و رشته های پیوند روح را به ماسوی الله چه سان از هم گسسته! نه ماسوی الله، که اینجا کلام نیز فرشته سان فرو می مانَد. مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان بریده بر شریعه فرات، آیتی است که روح از این منزلگاه نیز گذشته است و عجیب آن است که آن باطن چگونه در این ظاهر جلوه می کند. بعدها امّ البنین در رثای عباس سرود: یامن رای العباس کر علی جماهیر النقد و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید و یلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد لوکان سیفك فی یدیك لما دنی منك احد 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🌹🕊 مدافع حرم 🌹 #شهید_محمد_احمدی_جوان 🌹 #تولد: 5 اسفند 1368 شهرستان تنگستان ب
🍃🌹 #خاطره #راوی:برادر شهید محمد هر سال ظهر #تاسوعا 🌴 یادواره شهدای روستا را برگزار می کرد که در ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ خودش مجروح می شود و در اربعین همان سال به شهادت می رسد . 🌷🍃 محمد اصلا اهل #غیبت نبود ، ولی اهل #نمازشب بود و نماز مغرب و عشاء را در وقت خودش به جا می آورد همزمان با هم نمی خواند. از حسنات دیگر محمد که ما از آن بی خبر بودیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم این بود که به طور ماهانه نصفی از در آمد شغلش را خرج مردم روستای باشی و به نیازمندان کمک می کرد 😇 و حتی به روستای های همجوار روستای باشی به خانواده هایی که تحت پوشش کمیته #امداد بودند سرکشی و کمک می کرد. 💗🍃 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🌹🕊 مدافع حرم 🌹 #شهید_ایوب_رحیم_پور 🌹 از همان ابتدا ارادت خاصی به شهدا داشت. متولد
🍃🌹 : همسر شهید روزهای آخر صدایش میکردم.☺️ موقع رفتن گفتم: ایوب جان وصیت نامه ننوشتی 😶 گفت: را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود. 😇 فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم. 😔 عکس های حضرت و سید حسن را قبل از رفتن خرید و گفت: اینها تمام من هستند، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم میگیرم، و همه آن عکسها را با خودش به سوریه برد. 🌹🍃 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🕊🌹 مدافع حرم 🌹 #شهید_ابوالفضل_شیروانیان 🌹 #تولد: ۲۸ شهریور ۱۳۶۲ اصفهان #شهادت: ۲۳ آذر ۱۳۹۲ سوریه
🍃🌹 : همسر شهید چنـد روز قـبـل از اینکـہ میخواسـت بره سوریہ خیلـے دندوݧ درد داشت 😢 بہش گفـتـم بریم دکتر، چطور میخواے با ایݧ حالت برے سوریہ؟! میگفـت بـرم اونـجا حالـم خوب میشہ..😌 گفتم یعنے اینجا کہ هستے و ما پیشت هستیم فقط حالـت بده؟! 😒 گفـت: نـہ... اونـجـا حـضـرت زینب س هـستنـد و هواے همہ سربازاشونو دارند. 😇 اونجا دردے نیست بـہ جز درد اضطـراب اسیرے دوباره حضـرت زینب (سلام الله علیها). 😭 وقتـے داشت میرفت یه بسته کامـل قرص براش گذاشتم . وقتے ساکش رو بـرام اوردند، فقط دوتاے اون قرصا رو مصرف کرده بود، درست تازمانے که قدمهاش به خاک سوریہ رسیده بود. 😔 و اونجا بود کہ فهمیدم حضرت زینب چقدر قشنگ هواے سربازاشوݧ رو دارند. 😭 🌸🍃 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🕊🌹 مدافع حرم 🌹 #شهید_سیدحمید_تقوی_فر 🌹 #تولد: ۶ فروردین ۱۳۳۸ ابودبس اهواز #شهادت: ۶ دی ماه ۱۳۹۳
🍃🌹 از شهید سیدحمیدتقوی فر : همسر شهید 🍃🎈: سال ۹۰‌ بحث را مطرح کرد، تعجب کردم! چون از علاقه اش به خدمت در سپاه خبرداشتم. اوایل موضوع را بروز نمی‌داد ولی بعدها موضوع رفتن به را مطرح کرد و اینکه مسئولین اجازه حضور وی را در عراق نمی‌دادند. با تلاش مستمر بالاخره با بازنشستگی‌اش موافقت شد، سال ۹۱ در عراق حضور جدی داشت طوری‌که محوریت فرماندهی سامرا به ایشان داده شد و « » لقب گرفت.🌷 🍃🎈: راه‌اندازی و بسیج مردمی یکی از اهداف مهم ایشان در بود که با شناخت از موقعیت سیاسی و اقتصادی منطقه صورت گرفت، دومین اقدام ایشان هم تشکیل مجموعه‌ امنیتی متشکل از شیعه و سنی بود که با این تشکیلات امنیت منطقه را تأمین می‌کردند؛ شهید تقوی‌ توانست داعش را به بخش جنوب غرب بغداد بکشانند و با درگیری با آن‌ها امنیت را تأمین کنند. 🍃🎈: وقتی برای بار به خانه آمد متوجه سوراخ شدن شدم دلیلش را پرسیدم، گفت « به‌جای سرم به چفیه‌م شلیک کرد☺️» با ناراحتی گفتم شما چرا باید آنجا بروی، چرا عراقی‌ها خودشان از کشورشان دفاع نمی‌کنن؟ با ناراحتی گفت «مگر جنگ ایران و عراق است که هرکسی برای خودش بجنگد❗️امروز جنگ و است و در دین اسلام نیز سفارش شده که اگر صدای مسلمانی را بشنوید و به دادش نرسید مسلمان نیستید». 🍃🎈: ایشان برای حضور در مختلف از جمله انتخابات، ۹ دی و ۲۲ بهمن، همیشه تأکید و تشویق می‌کرد و خودش هم با و به نیت در این محافل حاضر می شد. 🍃🎈: یک‌بار فیلمی در خصوص در دوران دفاع مقدس روایت می‌کرد که مقام معظم رهبری در آن نقل کردند و فرمودند: " در یک مهلکه ای در جبهه ماشین ما مشکلی پیدا کرد که یکدفعه یکی از رزمندگان آمد ما را نجات داد"، حمید که داشت کتاب هم میخواند لبخند زد و گفت: "که آن رزمنده من بودم☺️" 🌸🍃 @shahid_sajad_zebarjady
*⚘﷽⚘ ❣ گفتم: کاش میشد منم همراهت به جبهه بیام!😔 لبخندے زد و پاسخی داد که قانعم کرد. گفت: هیچ میدونی سیاهی چادر تو از سرخی خون من🥀 کوبنده تر است؟! همین حجابت را رعایت کنی، مبارزه ات را انجام داده اے🌿 ✍ : همسر شهید محمدرضا نظافت @shahid_sajad_zebarjady