آقــاسَـجّــادٌ
📚
#فتح_خون
#قسمت_چهل_نهم
حبیب سخت می جنگید و آنان را به خاك و خون می افكند که دوره اش کردند و مردی از بنی تمیم ضربه ای با شمشیر بر سر او زد و دیگری نیزه ای که از کارش انداخت. "بدیل بن صُریم" از مرکب فرود آمد و سرش را از تن جدا کرد. حُصین بن تمیم او را گفت: "من در قتل او شریكم. سرش را بده تا بر گردن اسب خود بیاویزم و در میان لشكر جولان دهم، تا بدانند که من نیز در قتل او شرکت کرده ام. اما جایزه عبیدالله بن زیاد از آن تو باشد." پس سر حبیب را گرفت و بر گردن اسب آویخت و در میان لشكر جولان داد و بازگشت و سر را به بُدیل بن صُریم رد کرد. حُر بن یزید ریاحی و زهیر بن قین با پشتیبانی یكدیگر به دریای لشكر عمرسعد زدند تا امام و باقیمانده اصحاب فرصت نماز خواندن بیابند. چون یكی در لجه حرب غوطه ور می شد دیگری می آمد و او را از گیرودار خالص می کرد، تا آنكه پیادگان دشمن اطراف حُر را گرفتند و "ایوب بن مِشرَح خَیوانی" با مردی دیگر از سواران کوفی در قتل او با یكدیگر شریك شدند و یاران پیكر نیمه جان او را به نزد امام آوردند. امام با دست خویش خاك از سر و روی او می زدود و می فرمود: "تو به راستی حُری، همان سان که مادرت برتو نام نهاد؛ به راستی حُری، چه در دنیا و چه در آخرت."
#راوی
آنگاه اصحاب عاشورایی امام عشق به آخرین نماز خویش ایستادند و سفر معراج پایان گرفت. نخستین نمازی که آدم ابوالبشر گزارد در وقت زوال بود و آخرین نمازی که وارث آدم گزارد، نیز... و از آن نماز تا این نماز، هزارها سال گذشته بود و در این هزارها، چه ها که بر انسان نرفته بود.
📗 #فتح_خون
🖊 #نویسنده_سیدمرتضی_آوینی
📄 #صفحه_چهل_نهم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_چهل_نهم
#صفحه_۱۰۵
از نظر منافع اقتصادی سازندگان ماشین – یعنی از نظر اقتصاد بینالمللی(!) – ما هر چه دیرتر به ماشین و تکنیک دست بیابیم بهتر! «یونسکو» نیز همین را میگوید و عمل میکند، «اکافه» هم، «فائو» هم، خود سازمان ملل هم! و همهی خرابیها و نابسامانیهای ما از همین یک نکته سرچشمه میگیرد. از اینکه در حوزهی جهانی، ما را مجبور کردهاند به رعایت منافع اقتصادی سازندگان ماشین. اگر سیاست ما در این دو سه قرن اخیر تابعی بوده است از متغیّر غرب، به طور اعم، به این علّت است که اقتصاد ما در این مدّت تابع اقتصاد همان متغیّر بوده. گمان میکنم مثالی از این دست در مساٰلهی نفت داده باشم. بگذریم از یکی دو سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ (حکومت دکتر مصدّق) که حتّی لوبیا هم بازار صادرات پیدا کرد. در آن زمان اصل کلّی اقتصادی، بر ادارهی مملکت بی هیچ چشمداشتی به در آمد نفت بود – و چه بهجا بود – و این داستانی است که همیشه میتوان از سر گرفت؛ ولی تا چرخ نفت میگردد، به اعتبار درآمدش و به اعتبار طفیلی پروریهایی که میکند وضع همین است که هست.[۱] نفت را که غربی خودش استخراج میکند و خودش میپالاید و خودش میبرد و خودش حساب میسازد و سالی مثلاً چهل میلیون لیره حقّ السهم ما را – به عنوان اعتباری برای خرید مصنوعات خودش، در بانکهای خودش – به حساب ما میگذارد. ناچار ما مجبوریم که به ازای آن اعتبار فقط از همین «خودش» خرید کنیم؛ و این «خودش» کیست؟
#صفحه_۱۰۶
چهل درصد امریکاست و اقمارش؛ چهل درصد انگلیس است و من تبع، و مابقی فرانسهای یا هلندی و امثالهم. ما در مقابل این نفتی که آنها میبرند باید ماشین وارد کنیم و به دنبال ماشین، متخصّص و به دنبال متخصّص ماشین؛ متخصّص در لهجهشناسی و ادب و نقّاشی و مزقان! این است که «موریسون نودسون» هر چه میخواهد از امریکا وارد میکند، از بولدوزر تا سیم و پیچ و مهره، و «آجیب مینراریا» از ایتالیا و «جان مولم» جادّهساز از انگلیس و «آنتروپوز» از فرانسه؛ و جالبتر معاملههای زیرجُلی است که در این میان میشود. «جان مولم» افتضاح بالا آورده و بساطش را جمع کرده و رفته ولی وِل کُن که نیست و همینجور مشغول است؛ و کجا؟ در مجلّهی «تایم» و برای رییس سازمان برنامهای که پای او را به این ولایت باز کرد، همینجور تبلیغات میکند.[۲] و رییس این جان مولم در تهران که بود؟ حضرت «پیتر اوری» مستشرق انگلیسی و فارسیدان و یک آدم بسیار دلربا و دوست داشتنی و معلّم السنهی شرقیه(!) در دانشگاه «کمبریج» و «میشیگان»! در «کمبریج» رفتم دیدنش؛ زمستان ۱۹۴۱. خواسته بود ببیندم؛ و علیا مخدّرهی مهماندار، دیدارش را گذاشته بود جزو برنامه. یک نسخه از چاپ اوّل همین دفتر را زدم زیر بغلم و رفتم سراغش، که بفرما؛ و حرف و سخن و پذیرایی و ضمن دیگر مطالب، بِهش گفتم: میدانی حضرت! «ادوارد براون» که «ادوارد براون» شد، در...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_چهل_نهم
@shahid_sajad_zebarjady