eitaa logo
آقــاسَـجّــادٌ
556 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
981 ویدیو
15 فایل
بسم رب المهدی(عج) ولادت: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ شهادت: ۱۳۹۵/۰۷/۰۷ محل شهادت:جنوب حلب مزار #شهید_سجاد_زبرجدے💛: گلزار شهدای تهران، قطعه۵۰ ردیف۱۱۷ شماره۱۴ "تنها کانال رسـمی شهید سجاد زبرجدی در پیام رسان ایتا"
مشاهده در ایتا
دانلود
آقــاسَـجّــادٌ
📚 بر پیمان شكنانی که سوگند پیمان خویش را بعد از توکید می شكنند، حال آنكه شما خدا را بر کار خود کفیل گرفته بودید. و شما، والله، همان پیمان شكنانی هستید که در قرآن مذکور افتاده است. بدانید که ابن زیاد، آن زنازاده ای که پدرش نیز زنازاده است، مرا به این دو راهی کشیده که یا شمشیر و یا ذلت. و هیهات منا الذله؛ دور است از ما ذلت که خدا و رسولش و مؤمنین و نیز دامن های پاك و طاهر مادران، دماغ های غیرتمند و نفوس پدران، ابا دارند از آنكه ما طاعت لئیمان را بر قتلگاه بزرگواران ترجیح دهیم. اکنون زنهار که من از عهده همه آنچه درمقام عذر و انذار بر گرده داشتم برآمده ام و اکنون، هر چند با قلت یاران و خَذلان یاوران، برای جنگ آماده ام." آنگاه امام دست های بلند خویش را بر آسمان برافراشت و گفت: "خدایا، فطرت باران را برآنان حبس کن و آنان را همانند قوم یوسف به قحط سال هایی هم آنچنان گرفتار کن و بر سرشان آن غالم ثقفی را مسلط کن که از کاسه های تلخ ذلت سیرابشان کند و در میان آنان کسی را باقی نگذارد جز آنك در برابر قتلی به قتل برساند و یا در برابر ضربتی، ضربتی زند و اینچنین ، انتقام من و دوستانم و اهل بیت و شیعیانم را از اینان بازستاند، که ما را تكذیب کردند و واگذاشتند، و تویی آفریدگار ما که بر تو توکل می کنیم و صیرورت ما به جانب توست." بحر مسجور غضب خداوندِ منتقم در التهاب اشتعال است و هنوز خون سید الشهدا بر قتلگاه جاری نشده، بال های سیاه نفرین، همانند سایه ای ضخیم، آسمان مدینه و مكه و کوفه و شام را ازنگاه کرم و رحمت خدا پوشانده اند. آه! این خداست که چهره صبر از امت محمد (ص) پوشانده و باطن غضب خویش را آشكار می کند. آه از آن هنگام که عالم خلقت یكسره بر انتقام خون به ناحق ریخته حسین قیام کند، که او وارث خلافت انسان کامل است و انسان کامل، دایره دار طواف تسبیحی عالم وجود. آه از آن هنگام که عالم خلقت یكسره برانتقام خون به ناحق ریخته حسین قیام کند! ... گاه هست که این درد، آن همه گلوگیر می شود که دل به آرزویی محال می گراید که: ای کاش حق بی حجاب جلوه می کرد تا این فرومایگان در می یافتند که شب سیاه غفلتشان تا کجا گسترده است و چه جهنمی در قلبشان می جوشد ومی خروشد و چه گرداب موحشی آنان را به ورطه های عدمی هلاکت می کشاند؛ اما عقل نهیب می زند که ای آرزومند، دل به محال مسپار! حق بی حجاب درجلوه است، تو چرا این گونه سخن می گویی؟ حجاب تویی و منم... و گرنه ، سبحان الله! حق درعرصه کبریایی خویش از این گمان ها مبرُّاست. تو نیز رب ارنی بگو، آنچنان که موسی گفت، تا باب لن ترانی بر تو نیز گشوده شود و ببینی که عالم سراپا حجاب است، اگرچه جمال حق از این حُجب مبرُّاست. باب لن ترانی، دروازه عالم صَعق است. موسی شو تا لن ترانی بشنوی و خَرَُّ موسی صَعِقاً در شأن تونازل شود، اگر نه، اینجا عالم آفاق است و شمس خلقت از افق این حجاب ها سرزده است. عقل نهیب می زند که ای آرزومند، بیدار شو! دنیا صراط آخرت است، و اگر تو را چشم بود می دیدی قیامتت را که در این عرصه برپا شده است! اگر اینجا با حسینی، آنجا نیز با حسینی و اگر اینجا با یزید،نیك بنگر، آنك یزید است که تو را بسوی جهنم امامت می کند. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 عقل نهیب می زندکه ای آرزومند، این آرزو که کاش حق بی حجاب در دنیا جلوه می کرد، یعنی ای کاش دنیا خلق نمی شد! نفرین امام مستجاب شد، اما تحقق تكوینی آن از آن دم که خون او بر زمین کربلا بچكد آغاز خواهد شد؛ فرشتگان در انتظارند. ناگهان امام فرمود: "کجاست عمرسعد؟ او را به نزد من بخوانید." چه پیش آمده؟ مگر امام هنوز از این شوربخت امید نبریده است؟ امام در مرداب وجود عمرسعد در جست وجوی کدام نشانه از دریاست؟ عمرسعد فرزند سعد ابی وقاص فاتح قادسیه است و درمكتب آنچنان پدری، بیش از آن آموخته است که امام را و منزلت آسمانی او را نشناسد. اما از یك سوی... این جذبه شیطانی آمیخته با خوف! نخست عمربن سعد دل به محال سپرده است که شاید بتواند دنیا و آخرت را با هم جمع کند و این توهّم شیطانی همه آن کسانی است که دین را می خواهند اما نه به آن بها که دل از دنیا ببرند . آنان با خدا مكر می ورزند و مكر شب و روز نیز با آنان همراه می شود... اما مگر می توان با خود مكر کرد؟ پس باید زبان صدق آن مذکُِّر درونی را هم برید تا در این عشرتكده غفلت گستاخی نكند. و مگر آن مذکَُّر درونی کیست؟ آیا او را نمی توان فریفت؟ عقل تا آنجا عقل است که آن پیوند ازلی را نبریده باشد. اما این فانوس را که نمی توان در توفان خشم و جاه طلبی آویخت. آینه زنگار گرفته که دیگر آینه نیست. عقل محجوب در حجاب ظلمت گناهان که دیگر عقل نیست، وهم است. از تو کبكی می سازد ابله که چون سر در برف های غفلت خویش فرو بردی، بینگاری که کسی نیز تو را نمی بیند:... نسوا الله فانساهمانفسهم. "ولایت بلاد گرگان و ری"! شیطان جاذبه های دنیایی را زینت می دهد تا آدمی زاده را بفریبد... اما این فریب در نفس توست. شیطان تنها آنچه را که درنفس توست زینت می بخشد. سلطنت او تنها بر اغواشدگان خویش است و اغواشدگان شیطان، فراموشیانِ دیار وهمند که اعمالشان با صورت هایی خیالی بر آنان جلوه می کند؛ سرابی با کاخ های خضرا، دژهایی هوش ربا، جناتی معلق بر آبگینه ها و پریانی غمّاز... خوابی که جز با دمیدن در ناقور مرگ شكسته نمی شود.فریاد انذار امام در همه عرصات تاریخ می پیچد و همه اهل صدق را گرد می آورد، اما عمرسعد دیگر خود را رها کرده است. عمرسعد سر در گریبان غفلت فرو برده بود و از هشیاران نیز می گریخت، مبادا که او را به خود بیاورند. لاجرم امام از دور او را مخاطب گرفت و فریاد زد: "یا عمر، آیا کمر به قتل من بسته ای به زعم آنكه ابن زیاد ولایت ری و گرگان را به تو بسپارد؟ والله که گوارای تو نخواهد شد؛ هرگز! این عهدی است معهود در کتاب قضای الهی که با تو باز می گویم. هر چه می خواهی بكن که بعد از من نه به دنیا و نه به آخرت رنگ خرسندی ... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 نخواهی دید. گویا می بینم سرِ تو را که چگونه بر نیزه رفته است و بچه ها آن را در میان خویش هدف گرفته اند و بدان سنگ می پرانند." اما عمرسعد مرده ای است که با دم مسیحا نیز زنده نمی شود. غضبناك، روی از امام بازگرداند و به یارانش ندا درداد که: {پس معطل چه هستید؟} همه با هم به او حمله برید که یك لقمه بیش نیست. ای وای ازلقمه های گلوگیر دهر! دهر هرگز بر مراد سفلگان نمی چرخد. این مكر لیل و نهار است که ما را می فریبد تا در دهر طمع بندیم... امر در دست آن جلیل است که جز مشیّت مطلقه ی او، اراده ای در جهان نیست. پنج سال بعد ، مرگ خواب سنگین عمرسعد را شكست آنگاه که در بستر چشم باز کرد و کیسان تمّار رئیس شرطه های مختار ثقفی را بربالین سر خویش دید، با خنجری آخته... [هذا رأس قاتل الحسین] این سربریده قاتل حسین بن علی است که بر فراز نیزه افراشته اند تا طفلان کوفی آن را با سنگ نشانه بگیرند... و بعد از این ،آیا هنوز هم کسی در این انگار مانده است که با خدا مكر ورزد و دنیا و آخرت را با هم گردآورد؟ آری، این انگاره ای است که شیطان دینداران را به آن می فریبد. روزها و شب ها می گذرند و او می پندارد که فراموشش کرده اند... اما در زیر آسمان مگر جایی هم هست که از چشم مرگ پنهان باشد؟ هذا رأس قاتل الحسین؛ هذا رأس قاتل الحسین. آنگاه حسین بن علی علیه السلام فرمود: قوموا یا ایها الكرام... ـ برخیزید ای کرامت مندان به سوی مرگی که از آن گریزی نیست. و این تیرها پیك های مرگ است که ازجانب این قوم می آیند. اما والله، بین شما و بهشت رضوان و جهنم فاصله ای نیست مگر همین مرگ، که شما را به بهشتتان می رساند و اینان را به دوزخشان ... رسول الله مرا فرموده است: پسرم، روزی برتو خواهد رسید که الجرم به سوی عراق کشیده خواهی شد، به سرزمینی که بسیاری از پیامبران و اوصیای آنها را به خود دیده است، به سرزمینی که آن را عمارت می خوانند و در آنجا به شهادت خواهی رسید، با همراهیِ جمعی از اصحاب که درخود از سوزش مَس آهن نشانی نمی یابند... و این مبارکه را تالوت فرمود که: قلنا یا نارکونی برداً و سالماً علی ابراهیم ـ گفتیم ای آتش، بر ابراهیم سرد و سلامت باش. بشارت باد شما را جنگی که سرد و سلامت خواهد شد بر شما، آنچنان که آتش بر ابراهیم. والله که چون ما را بكشند بر پیامبرمان وارد خواهیم شد." ؛ ... و از آن روز، دیگر آتش بر یاران حسین سرد و سلامت است و تیرها پیك های بشارتی هستند به بهشت. تیرها می بارند... تا بین ما و حیات دنیارا، هر چه هست، ببُرند و رشته توکل ما را محكم کنند. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 ما را به یقین برسانند و سرُّ آنكه آتش بر ابراهیم گلستان می شود نیزیقین است. اگر تو نیز یقین کنی که آتش بی اذن خالق آتش نمی سوزاند، بر تو نیز سردو سلامت خواهد شد. : گفته اند آنگاه که حُر بن یزید ریاحی از لشكریان عمرسعد کناره می گرفت تا به سپاه حق الحاق یابد، "مهاجر بن اوس" به او گفت: "چه می کنی؟ مگر می خواهی حمله کنی؟"... و حُر پاسخی نگفت، اما لرزشی سخت سراپایش را گرفت. مهاجر حیرت زده پرسید: "والله در هیچ جنگی تو را اینچنین ندیده بودم و اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین اهل کوفه کیست، تو را نام می بردم. اما اکنون این رعشه ای که در تو می بینم از چیست؟" تن چهره ای است که جان را ظاهر می کند، اما میان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان که روح را مرکبی می گیرند در خدمت اهوای تن، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالند؟ تن چهره جان است، اما از آن اقیانوس بی کرانه نَمی بیش ندارد، و اگر داشت که آن دلباختگان صنم ظاهر، حسین را می شناختند. محتضران را دیده ای که هنگام مرگ چه رعشه ای بر جانشان می افتد؟ آن جذبه عظیم را که از درون ذرات تن، جان را به آسمان لایتناهی خلد می کشاند که نمی توان دید... اما تن را از آن همه، جز رعشه ای نصیب نیست. این رعشه، رعشه مرگ است؛ مرگی پیش از آنكه اجل سر رسد و سایه پر دهشت بال های ملك الموت بر بستر ذلت حُر بیفتد... موتوا قبل ان تموتوا. اینجا دیگر این حُر است که جان خویش را می ستاند، نه ملك الموت. پیش چشم سٌرادقات مصفای عشق است، گسترده به پهنای آسمان ها و زمین، نورٌ علی نور تا غایت الغایات معراج نبی؛ و در قفا، گور تنگی تنگ تر از پوست تن، آن سان که گویی یكایك ذرات تن را در گوری تنگ تر از خود بفشارند. حُر بن یزید، لرزان گفت: "والله که من نفس خویش را درمیان بهشت و دوزخ مخیر می بینم و زنهار اگر دست از بهشت بدارم، هر چند پاره پاره شوم و هر پاره ام را به آتش بسوزانند!"... و مرکب خویش را هِی کرد و به سوی خیمه سرای حسین بن علی بلا کشید. حُر بن یزید ریاحی تكبیره الاحرام خون بست و آخرین حجاب را نیز درید و آزاد از بندگی غیر، حُرُّ وارد نماز عشق شد و این نماز، دائم است و آن که درآن وارد شود هرگز از آن فارغ نخواهد شد: الذین هم علی صالتهم دائمون... و خود جان خویش را گرفت. حُر آن کسی است که حق اذن جان گرفتن را به خود او می سپارد و این اکرم الموت است: قتل در راه خدا. و مگر آزاده کرامت مند را جز این نیز مرگی سزاوار است؟ احرار از مرگ در بستر به خدا پناه می برند. قدم صدق هرگز بر صراط نمی لرزد؛ حُر صادق بود و از آغاز نیز جز در طریق صدق نرفته بود... احرار را چه بسا که مكر لیل و نهار به دارالاماره کوفه بكشاند، اما غربال ابتالئات هیچ کس را رها نمی کند و اهل صدق را، طوعاً یا کرهاً، از اهل کذب تمییز می دهد... مكاری چون ضحاك بن عبدالله نیز نمی تواند از چشم ابتلای دهر پنهان شود... و فاش باید گفت، این محضر عظیم حق جایی برای پنهان شدن ندارد. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 ضحاك بن عبدالله خود گفته است: "چون دیدم که اصحاب حسین همه کشته افتاده اند و جز "سوید بن عمرو بن ابی المطاع خثعمی" و "بشیر بن عمرو حضرمی" دیگر کسی نمانده است، به او گفتم: یا بن رسول الله ، می دانی آن عهدی را که بین من و توست، من شرط کرده بودم که در رکاب تو تا آنگاه بمانم که جنگجویی با تو هست. اکنون که دیگر کسی نمانده است، آیا مرا حلال می داری که از تو انصراف کنم؟ و حسین اذن داد که بروم... اسبی را که از پیش در یكی ازخیمه ها پنهان داشته بودم سوار شدم و به دامنِ دشت که پر از دشمن بود زدم و گریختم..." تن ضحاك بن عبدالله همه عاشورا، از صبح تا غروب، به همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش، حتی نفسی به ملكوتی که آن احرار را بار دادند راه نیافت، چرا که بین خود و حسین شرطی نهاده بود. "عبادت مشروط" کرم ابریشمی است که در پیله خفه می شود و بال های رستاخیزی اش هرگز نخواهد رست. این شرطی بود بین او و حسین... و اگرچه دیگری را جز خدای از آن آگاهی نبود، اما زنهار که لوح تقدیر ما بر قلم اختیار می رود! تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مكن که خواجه خود روش بنده پروری داند اگر نه، آن شرط تعلقی است که حجاب راه می شود و تو را از پیوستن به جمع احرار بازمی دارد. آن شرط قلاده ای است که شیطان بر گردن تو انداخته است و با آن تو را از صحرای کربلا و از رکاب حسین (ع) می رباید. ضحاك بن عبدالله همۀ روز را جنگیده بود، اما شهادت همۀ روز را از او گریخته بود... دهر نیز همۀ لوازم را جمع آورده بود تا او بتواند از آن معرکه بگریزد، معرکه ای که دشمن آنچنان بر آن احاطه داشت که حلقه ای بر خاتم انگشتر... نه! صدفه را در کار خلقت راهی نیست و سرانجامِ کار ما، بلااستثنا، انعكاس چهرۀ باطن ماست در آیینۀ دهر... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 روز بالا آمده بود که جنگ آغاز شد و ملائک به تماشاگه ساحتِ مردانگی و وفای بنی آدم آمدند. مردانگی و وفا را کجا می توان آزمود، جز در میدان جنگ، آنجا که راه همچون صراط از بطن هاویه آتش می گذرد؟... دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند، وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم، چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غراب وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند برگرد خانه ای سنگی نباشد. رو در رویی، نخست تن به تن بود و اولین شهیدی که بر خاك افتاد مسلم بن عوسجه بود، صحابی پیر کوفی. در زیارت الشهدای ناحیه مقدسه خطاب به او آمده است: "تو نخستین شهید از شهیدانی هستی که جانشان را بر سر ادای پیمان نهادند و به خدای کعبه قسم رستگار شدی. خداوند حق شكر بر استقامت و مواسات تو را در راه امامت ادا کند؛ او که بر بالین تو آمد آنگاه که به خاك افتاده بودی و گفت: فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا." حبیب بن مظاهر که همراه امام بر بالین مسلم بود گفت: "چه دشوار است بر من به خاك افتادن تو، اگر چه بشارت بهشت آن را سهل می کند. اگر نمی دانستم که لختی دیگر به تو ملحق خواهم شد، دوست می داشتم که مرا وصی خود بگیری..." و مسلم جواب گفت: "با این همه، وصیتی دارم" و با دو دست به حسین (ع) اشاره کرد، و فرشتگان به صبر و وفای او سالم گفتند: سالم علیكم بما صبرتم. دومین شهیدی که برخاك افتاد "عبدالله بن عمیر کلبی" بوده است؛ آن جوان بلند بالای گندم گون و فراخ سینه ای که همراه مادر و همسرش از بئرالجعد همدان خود را به کربلا رسانده بود... همسر او نیز مرد میدان بود و تنها زنی است که در صحرای کربلا به اصحاب عاشورایی امام عشق الحاق یافته است. "مُزاحم بن حُرَیث" در آن بحبوحه با گستاخی سخنی گفت که نافع به او حمله آورد. مزاحم خواست بگریزد که نافع بن هلال رسید و او را به هلاکت رساند. "عمروبن حجاج" که امیر لشكر راست بود عربده کشید: "ای ابلهان آیا هنوز در نیافته اید که با چه کسانی در جنگ هستید؟ شما اکنون با یكه سواران دلاور کوفه رو در رویید، با شجاعانی که مرگ را به جان خریده اند و از هیچ چیز باك ندارند. مبادا احدی از شما به جنگ تن به تن با آنها بیرون روید. اما تعدادشان آن همه قلیل است که اگر با هم شوید و آنان را تنها سنگباران کنید از بین خواهند رفت." عمرسعد این اندیشه را پسندید و دیگر اجازه نداد که کسی به جنگ تن به تن اقدام کند. افراد تحت فرماندهی شمربن ذی الجوشن نافع بن هلال را محاصره کردند و بر سرش ریختند. با این همه، نافع تا هنگامی که بازوانش نشكسته بود از پای نیفتاد. آنگاه او را به اسارت گرفتند و نزد عمرسعد بردند. عمرسعد و اطرافیانش می انگاشتند که می توانند او را به ذلت بكشانند و سخنانی در ملامت او گفتند. نافع بن هلال گفت: "والله من جهد خویش را به تمامی کرده ام. جز آنان که با شمشیر من جراحت برداشته اند، دوازده تن از شما را کشته ... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 ام. من خود را ملامت نمی کنم، که اگر هنوز دست و بازویی برایم مانده بود نمی توانستید مرا به اسارت بگیرید..." و شمر بن ذی الجوشن او را به شهادت رساند. آنگاه فرمان حمله عمومی رسید و همه لشكریان عمرسعد با هم به سپاه عشق یورش بردند. شمر بن ذی الجوشن با لشكر چپ ، عمرو بن حجاج با لشكر راست از جانب فرات و "عزره بن قیس" با سوارکاران... و کار جنگ آن همه بالا گرفت که دیگر در چشم اهل حرم، جز گردبادی که به هوا برخاسته بود و در میانه اش جنبشی عظیم، چیزی به چشم نمی آمد. چه باید گفت؟ جنگ در کربلا درگیر است و این سوی و آن سوی، مردمانی هستند در سرزمینهایی دور و دورتر که هیچ پیوندی آنان را به کربلا و جنگ اتصال نمی دهد. آنجا بر کرانه فرات، در دهكده عَقر... دورتر در کوفه، درمكه، مدینه، شام، یمن... زنگبار، روم، ایران، هندوستان و چین... طوفان نوح همه زمین را گرفت، اما این طوفان تنها سفینه نشینان عشق را در خود گرفته است. چه باید گفت با سبكباران ساحل ها که بی خبر از بیم موج و گردابی اینچنین هایل، آنجا بر کرانه های راحت و فراغت و صلح و سلم غنوده اند؟ آیا جای ملامتی هست؟ ... و از آن فراتر، از فراز بلند آسمان کهكشان بنگر! خورشیدی از میان خورشیدهای بی شمار آسمان لایتناهی، منظومه ای غریب، و از آن میان سیاره ای غریب تر، بر پهنه اش جانورانی شگفت هر یك با آسمانی لایتناهی در درون. اما بی خبر از غیر، سر در مغاره تنهایی درون خویش فرو برده، سرگرم با هیاکل موهوم و انگاره های دروغین... و این هنگامه غریب در دشت کربلا. آیا جای ملامتی هست؟ آری، انسان امانتدار آفرینش خویش است و عوالم بیرونی اش عكسی است از عالم درون او در لوح آینه سان وجود. طوفان کربلا، طوفان ابتلایی است که انسانیت را در خود گرفته و آن کرانه های فراغت، سراب های غفلتی بیش نیست. انسان کشتی شكسته طوفان صدفه نیست، رها شده بر پهنه اقیانوس آسمان؛ انسان قلب عالم هستی و حامل عرش الرحمن است، و این سیاره؛ عرصه تكوین. اینجا پهنه اختیار انسان است و آسمان عرصه جبروت، و امرتكوین در این میانه تقدیر می شود... آه از بار امانت که چه سنگین است! عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف، حسین است. اینجا در کربلا، در سرچشمه جاذبه ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است، شیطان اکنون در گیرودار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شكست می خورد؛ از خون عاشق، خون شهید. عزره بن قیس که دید سواران او از هر سوی که با اصحاب امام حسین رو به رو می شوند شكست می خورند، چاره ای ندید جز آنكه "عبدالرحمن بن حصین" را نزد عمرسعد روانه کند که: "مگر نمی بینی سواران من از آغاز روز، چه می کشند از این عده اندك؟ ما را با فوج پیادگان کماندار و تیرانداز امداد کن."... و این گونه شد. عمرسعد "حصین بن تمیم" را با سوارکارانش و پانصد تیرانداز به یاری عزره بن قیس فرستاد و ناگاه باران تیر از هر سوی بر اصحاب امام عشق باریدن گرفت و آنان یكایك در خون خویش فرو غلتیدند. دیری نپایید که ... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 اسب ها همه در خون تپیدند و یلان، آنان که از تیر دشمن رهیده بودند، پیاده به لشكریان شیطان حمله بردند. از "ایوب بن مشرح" نقل کرده اند که همواره می گفت: "اسب حُر بن یزید ریاحی را من کشتم؛ تیری به سوی مرکبش روانه کردم که در دل اسب نشست. اسب لرزشی به خود داد و شیهه ای کشید و به رو درافتاد، و لكن خود حُر کنار جست و با شمشیر برهنه در کف، حمله آورد." عمرسعد در این اندیشه حیله گرانه بود که اصحاب امام را در محاصره بگیرد، اما خیمه ها مانع بود. فرمان داد که خیمه ها را آتش بزنند و اهل حرم آل الله همه در سراپرده امام حسین (ع) جمع بودند. خیمه ها آتش گرفت و شمر و همراهانش به سوی خیمه سرای امام حمله بردند. شمر نهیب زد که آتش بیاورید تا این خیمه را بر سر خیمه نشینانش بسوزانم. اهل حرم از نهیب شمر هراسان شدند واز خیمه بیرون ریختند . امام فریاد کشید: "ای شمر! این تویی که آتش می خواهی تا سراپرده مرا با خیمه نشینانش بسوزانی؟ خدایت به آتش بسوزاند!" "حُمید بن مسلم" می گوید: "من به شمر گفتم: سبحان الله! آیا می خواهی خویشتن را به کارهایی واداری که جز تو کسی درجهان نكرده باشد؟ سوزاندن به آتشی که جز آفریدگار کسی را حقی بر آن نیست ودیگر، کشتن بچه ها و زنان؟ والله در کشتن این مردان برای تو آن همه حسن خدمت هست که مایه خرسندی امیرت باشد." شمر پرسید: "تو کیستی؟" و من او را جواب نگفتم. در این اثنا شبث بن ربعی سر رسید و به شمر گفت:"من گفتاری بدتر از گفتار تو و عملی زشت تر از عمل تو ندیده ام. مگر تو زنی ترسو شده ای؟" زهیر بن قین با ده نفر از اصحاب خود رسیدند و به شمرو یارانش حمله آوردند و آنان را از اطراف خیمه ها پراکنده ساختند و "ابی عزه ضِبابی" را کشتند. با کشتن او، یاوران شمر فزونی گرفتند و آخرالامر بجز زهیر همه آن ده تن به شهادت رسیده بودند. تن در دنیاست و جان در آخرت؛ یاران یكایك جان بر سر پیمان ازلی خویش نهاده اند و بلا شهادت به حظیره القدس کشیده اند، اما پیكر خونینشان، اینجا، این سوی و آن سوی، شقایق های داغداری است که بر دشت رسته است. تن در دنیاست و جان درآخرت، و در این میانه، حكم بر حیرت می رود... روز به نیمه رسیده است و دیگر چیزی نمانده که کار جهان به سرانجام رسد. امام نگاهی به ظاهر کرد و نظری در باطن، و گفت: "غضب خداوند بر یهود آنگاه شدت گرفت که عزیر را فرزند خدا گرفتند و غضب خدا بر نصاری آنگاه که او را یكی از ثالثه انگاشتند و بر این قوم، اکنون که بر قتل فرزند رسول خود اتفاق کرده اند..." و همچنان که محاسن خویش را در دست داشت گفت: "والله آنان را در آنچه می خواهند اجابت نخواهم کرد تا خداوند را آن سان ملاقات کنم که با خون خضاب کرده باشم..." و سپس با فریاد بلند فرمود: "آیا فریاد رسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا دیگر کسی نیست که ما را یاری کند؟ کجاست آن که از حرم رسول خدا دفاع کند؟"... و صدای گریه از خیمه سرای آل الله برخاست. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 دهر خجل شد و اگر صبر خیمه بر آفاق نزده بود، آسمان انشقاق می یافت و خورشید چهره از شرم می پوشاند و سوز دل زمین، دریاها را می خشكاند و... سال های دریغ فرا می رسید. آن شوربختان خجل شدند، اما آب و خاك و آتش و باد، سخن امام را در لوح محفوظ باطن خویش به امانت گرفتند و از آن پس، هر جا که آب از چشمی فرو ریخت و خاك سجاده نمازی شد و آتش دلی را سوخت و باد آهی شد و از سینه ای برآمد، این سخن تكرار شد. از خاکی که طینت تو را با آن آفریده اند باز پرس؛ از آبی که با آن خاك آمیخته اند، از آتشی که در آن زده اند و از نفخه روحی که در آن دمیده اند باز پرس، تا دریابی که چه امانتداران صادقی هستند. تاریخ امانتدار فریاد "هل من ناصر" حسین است و فطرت گنجینه دار آن... و از آن پس، کدام دلی است که با یاد او نتپد؟ مردگان را رها کن، سخن از زندگان عشق می گویم. خورشید به مرکز آسمان رسید و سایه ها به صاحب سایه پیوستند. امید داشتم که قیامت برپا شود، اما خورشید در قوس نزول افتاد و سِفرِ زوال آغاز شد. "ابوثُمامه" در سایه خویش نظر کرد که جمع آمده بود و نظری نیز در آسمان انداخت و دانست که وقت فریضه زوال رسیده است... شاید ترنم ملكوتی اذان مؤذن کربلا، "حجاج بن مسروق" را شنیده بود، از حظیره القدس، حجاج بن مسروق همه راه را همپای قافله عشق اذان گفته بود، اما اکنون در ملكوت اذن حضور دائم داشت و صوت اذانش جاودانه در روح عالم پیچیده بود... لكن در عالم تن... این پیكر بی سراوست، زیب بیابان طف. اینجا بلال و حجاج وقت نماز اذان می گفتند، اما آنجا، تا بلال و حجاج اذان نگویند وقت نماز نمی رسد... تن در دنیاست و جان درآخرت، و در این میانه، حكم بر حیرت می رود. ابوثمامه صائدی وقت زوال را یادآوری کرد. امام در آسمان تأملی کرد و گفت: "ذکر نماز کردی؛ خداوند تو را از نمازگزاران و ذاکرین قرار دهد. آری، اول وقت نماز است. بخواهید از این قوم که دست از ما بدارند تا نماز بگزاریم." لشكر اعدا آن همه نزدیك آمده بودند که صدای آنان را می شنیدند. حصین بن تمیم عربده کشید: "این نماز مقبول درگاه خدا نیست." و این گفته بر حبیب بن مظاهر بسیار گران نشست: "نماز از فرزند پیامبر قبول نباشد و از شما شرابخواران ابله قبول باشد؟!" نماز، روح معراج نبی اکرم است، و او بی اهل کسا به معراج نرفت. نماز از او قبول نباشد که با هر تكبیری حجابی را می درد آن سان که با تكبیر هفتم دیگر بین او و خالق عالم هیچ نماند و از شما قبول باشد که نمازتان وارونه نماز است؟ عجبا! حباب را ببین که چگونه بر اقیانوس فخر می فروشد! حُصین بن تمیم به حبیب بن مُظاهر حمله ور شد و آن صحابی کرامت مندِ پیرِ عشق نیز شیر شد و با شمشیر بر او تاخت و ضربه ای زد که بر صورت اسب او فرود آمد و حصین بن تمیم بر خاك افتاد و یارانش او را از میانه در ربودند. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 حبیب سخت می جنگید و آنان را به خاك و خون می افكند که دوره اش کردند و مردی از بنی تمیم ضربه ای با شمشیر بر سر او زد و دیگری نیزه ای که از کارش انداخت. "بدیل بن صُریم" از مرکب فرود آمد و سرش را از تن جدا کرد. حُصین بن تمیم او را گفت: "من در قتل او شریكم. سرش را بده تا بر گردن اسب خود بیاویزم و در میان لشكر جولان دهم، تا بدانند که من نیز در قتل او شرکت کرده ام. اما جایزه عبیدالله بن زیاد از آن تو باشد." پس سر حبیب را گرفت و بر گردن اسب آویخت و در میان لشكر جولان داد و بازگشت و سر را به بُدیل بن صُریم رد کرد. حُر بن یزید ریاحی و زهیر بن قین با پشتیبانی یكدیگر به دریای لشكر عمرسعد زدند تا امام و باقیمانده اصحاب فرصت نماز خواندن بیابند. چون یكی در لجه حرب غوطه ور می شد دیگری می آمد و او را از گیرودار خالص می کرد، تا آنكه پیادگان دشمن اطراف حُر را گرفتند و "ایوب بن مِشرَح خَیوانی" با مردی دیگر از سواران کوفی در قتل او با یكدیگر شریك شدند و یاران پیكر نیمه جان او را به نزد امام آوردند. امام با دست خویش خاك از سر و روی او می زدود و می فرمود: "تو به راستی حُری، همان سان که مادرت برتو نام نهاد؛ به راستی حُری، چه در دنیا و چه در آخرت." آنگاه اصحاب عاشورایی امام عشق به آخرین نماز خویش ایستادند و سفر معراج پایان گرفت. نخستین نمازی که آدم ابوالبشر گزارد در وقت زوال بود و آخرین نمازی که وارث آدم گزارد، نیز... و از آن نماز تا این نماز، هزارها سال گذشته بود و در این هزارها، چه ها که بر انسان نرفته بود. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 حسین دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدره المنتهی است. نه... که او سدره المنتهی را آنگاه پشت سرنهاده بود که از مكه پای در طریق کربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است. او آنگاه که اراده کرد تا از مكه خارج شود گفته بود: من کان فینا باذالً مهجته و موطناً علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءاهلل تعالی. سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است، عقلِ بی اختیار. اما قلمرو آل کسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی دهند که هیچ، بال می سوزانند. آنجا ساحت انی اعلم ما التعلمون است، آنجا ساحت علم لدنی است، رازداری خزاین غیب آسمان ها و زمین؛ آنجا سبحات فنای فی الله است و بقای بالله، و مرد این میدان کسی است که با اختیار، از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده اش را در آستان ارادت قربان کند... و چون اینچنین کرد، در می یابد که غیر او را در عالم اختیار و اراده ای نیست و هر چه هست اوست. اما چه دشوارمی نماید طی این عرصات!آنان که به مقصد رسیده اند می گویند میان ما و شما تنها همین "خون" فاصله است؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمده ای، اما از این پس جاذبه جنون، تو را خواهد برد ... طیّ این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست؛ بال می خواهد و بال را به عباس می دهند که دستانش را در راه خدا قربان کرد. این حسین است که عرصات غایی خلافت تكوینی انسان را تا آنجا پیموده است که دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست. آنان که با چشم ظاهر می نگرند او را دیده اند که بر بالین علی اکبر علی الدنیا بعدك العفا گفته است و بر بالین قاسم عزَُّ واهلل علی عمك ان تدعوه فال یجیبك او یجیبك ثم ال ینفعك و اکنون بر بالین ابی الفضل عباس میگوید: الان انكسر ظهری و قلت حیلتی، اما حجاب های نور را نمی بینند که چه سان از هم دریده و رشته های پیوند روح را به ماسوی الله چه سان از هم گسسته! نه ماسوی الله، که اینجا کلام نیز فرشته سان فرو می مانَد. مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان بریده بر شریعه فرات، آیتی است که روح از این منزلگاه نیز گذشته است و عجیب آن است که آن باطن چگونه در این ظاهر جلوه می کند. بعدها امّ البنین در رثای عباس سرود: یامن رای العباس کر علی جماهیر النقد و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید و یلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد لوکان سیفك فی یدیك لما دنی منك احد 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 و دستان عباس بن علی قطع شده بود که آن ملعون توانست گرز بر سر او بكوبد. اما تا دستان ظاهر بریده نشود، بال های بهشتی نخواهد رست. اگر آسمان دنیا بهشت است، آسمان بهشت کجاست که عباس بن علی پرنده آن آسمان باشد؟ فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده اند و مبهوت از تجلیات علم لدنُّی انسان، به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین، کران تا کران، به تسخیر انسان کامل درآید و رشته اختیار دهر به او سپرده شود؛ اما انسان تا کامل نشود، در نخواهد یافت که دهر، بر همین شیوه که می چرخد، احسن است. چشم عقل خطابین است که می پرسد: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء... اما چشم دل خطاپوش است. نه آنكه خطایی باشد و او نبیند... نه! می بیند که خطایی نیست و هرچه هست وجهی است که بی حجاب، حق را مینماید. هیچ پرسیدهای که عالم شهادت بر چه شهادت میدهد که نامی اینچنین بر او نهاده اند؟ 🔚 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady