#در_کربلا_چه_گذشت
#روز_ششم
#دعوت_حبیب_بن_مظاهر_از_قبیله_اش
در این روز "حبیب بن مظاهر" به امام حسین علیه السلام عرض کرد:
یابن رسول اللّه! در این نزدیکی طائفه ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام علیه السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت:
بهترین ارمغان را برایتان آورده ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت میکنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مینمایم...
در این هنگام مردی از بنی اسد برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت میکنم.
سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیهالسلام حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیهالسلام نداشتند. هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
از روز ششم محرم بازار آهنگران در كوفه برپا بود: شعله هاي آتش، گرد و غبار، داد و فرياد. هر كسي كه میدیدی شمشير، نيزه، پيكان و سرنيزه مي خريد و آن را نزد آهنگر تيز ميكرد و براي ريختن خون ريحانه رسول خدا و جگر گوشه فاطمه (سلام الله علیها) با سم آغشته ميكرد. همه تيرها با سم آغشته شده بود. بعضي از آنها يك يا دو شاخه داشت و بعضي ديگر سه شاخه بود.
#محرم
#امام_حسین
🌸 @dokhtaranezahraei 🌸