eitaa logo
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
183 دنبال‌کننده
585 عکس
48 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
💢 خاطره‌ی حاج ناصر صالحی از هم‌سنگران شهید مهدی احسان نیا: #قسمت_اول: 🔰 آشنایی من و مهدی به سال ۱
💢 خاطره‌ی حاج ناصر صالحی از هم‌سنگران شهید مهدی احسان نیا: : 💢مهدی قبل از والفجر ۸ به طرح و عملیات آمد و با تکیه بر جذابیت و اخلاق عالی و صمیمانه‌ای که داشت، مورد اقبال بچه‌ها قرار گرفت و پس از رفتن شهید غلام‌عباس حسینی به لشکر ۲۵ کربلا، جانشین شهید سیاف شد و تا زمان شهادت در همین مسئولیت بود. 🔰 حاج احمد از داشتن چنین معاونی همواره ابراز مباهات می‌کرد و خیلی با او محترمانه برخورد ‌کرده و تصمیمات و مأموریت‌های سخت را به او محول می‌کرد. ❇️ کمتر دیده بودم احمد از کسی تعریف کند و از کارش راضی باشد، ولی این امتیاز را قبلا در مورد شهید حسین امامی و بعد هم در مورد مهدی از او شنیدم. ابتکار عمل و نوآوری و پیشنهادهای ناب او بود که در عملیات فتح فاو بسیار مورد استفاده یگان‌ها قرار گرفت. ... 🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
💢 خاطره‌ی حاج ناصر صالحی از هم‌سنگران شهید مهدی احسان نیا: #قسمت_دوم: 💢مهدی قبل از والفجر ۸ به طر
💢 خاطره‌ی حاج ناصر صالحی از هم‌سنگران شهید مهدی احسان نیا: : 🔅موضوع شهادت برای مهدی و خانواده‌اش یک مسئله جا افتاده بود و مادر بزرگوار ایشان که بعدا خودشان هم در ماجرای حج سال ۱۳۶۶ در مکه به شهادت رسیدند، علی‌رغم سن بالا و سادگی، و از طرفی علاقه شدیدی که به مهدی داشتند، اما راحت در مورد شهادت مهدی صحبت می‌کردند و اِبایی از آن نداشتند. خود مهدی هم شهادت را برای خودش حل کرده بود و همیشه آماده آن بود. 🔵 همین مسئله باعث شجاعت و شهامت فوق العاده‌ای در او شده بود. هیچ‌وقت ندیدم که مهدی از چیزی بترسد. آن روزی که من با مهدی گزی تا آبادان آمدیم، قرار بود فردایش که به فاو رفتم با مهدی احسان نیا به اهواز برگردیم، چون شام مهمان خانه یکی از دوستان بودیم. صبح که به فاو آمدم مهدی خیلی بی‌تابی می‌کرد. 🟪 بچه‌ها تعریف کردند که در این چند روز و خصوصا دیروز مهدی حال و هوای عجیبی داشت خیلی خوددار و کم حرف شده بود. شب که قرار شد خودش برای مأموریت به خط برود ما در اتاق عملیات نشسته بودیم که یک مرتبه مهدی با هیبتی در چهار چوب در ظاهر شد وچهره زیباش در کنار موهای سیاه پرکلاغیش و بادگیر سرمه‌ای که به تن داشت جذابیت خاصی به او بخشیده بود. 🔊 همه بی‌اختیار از جا برخاستند و تا موقعی که مهدی گزی با آن حال و هوا آمد و با هم رفتند، همه دورش حلقه زده بودند انگار این رفتن با همیشه فرق می‌کرد و از وقتی رفتند همه دلشوره عجیبی داشتند که چرا تا نیامدند هیچ خبری از آن‌ها نداشتند. ... 🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
💢 خاطره‌ی حاج ناصر صالحی از هم‌سنگران شهید مهدی احسان نیا: #قسمت_سوم: 🔅موضوع شهادت برای مهدی و خان
💢 خاطره‌ی حاج ناصر صالحی از هم‌سنگران شهید مهدی احسان نیا: : ♦️ همه منطقه و اورژانس‌ها را هم گشته بودند. من با یکی از بچه ها رفتیم تمام طول خط و جاده‌ها را گشتیم و به همه اورژانس‌ها سر زدیم ولی هیچ خبری از آن‌ها نبود. 🔶 راستش چندبار در جاده فاو-بصره از کنار بقایای یک لاشه موتور سوخته که در یک گودال انفجار افتاده و چیزی از آن باقی نمانده بود، رد شدیم ولی اصلا به فکرمان نرسید اینجا گودال قتلگاه مهدی‌هایمان است و این هم بقایای آن موتور نو دیشبی است. 🔹 به قرارگاه برگشتم و چون هنوز خبری از بچه‌ها نبود قرار شد من به بیمارستان‌های اهواز بروم و آن‌ها را خوب بگردم. به اهواز آمدم و چند بیمارستان را سر زدم ولی خبری نبود. 🟡 بعد که در بیمارستان‌ها پیدایشان نکردم حس کردم کسی بهم می‌گفت دنبالشان نگرد،‌ پیدا شدند. آمدم به مقر، بچه‌ها دور هم نشسته بودند، یکی از بچه ها جلو آمد، سعی کرد خوددار باشد تا آرام به من خبر بدهد، ولی بی‌قرارتر از او خودش بود، خودش را در آغوشم انداخت و بغضش ترکید و بلند بلند گریه می‌کرد. 🔺 نفهمیدم چقدر طول کشید که بدون هیچ کلامی همدیگر را بغل کرده بودیم و گریه می‌کردیم، خاطرات شبانه روزی ۵ سال و چهره مهربان مهدی مثل فیلم از جلوی چشمم می‌گذشت و آتشم می‌زد. اصلا باورم نمی‌شد. 🔸 آن دقایق سخت‌ترین لحظات زندگیم بود. وقتی مادر احسان نیا برای دیدن پیکر فرزندش بی‌تابی می‌کرد، برادرانش اجازه نمی‌دادند، مادر شهید به من متوصل شد و من نتوانستم در مقابل التماسش مقاومت کنم. لذا به ایشان آمادگی دادم که چیزی از جنازه باقی نمانده است. 🕊مادر شهید را که برای دیدن فرزندش بالای پیکرش آوردیم، به رسم دامادیش برایش حنا آورده بود تا ریشهایش را حنا ببندد... 🆔 @shahid_sayafzadeh
📸 تصویری کمتر دیده شده از سردار شهید جانشین فقید معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در کنار سردار سرلشگر غلامعلی رشید معاون طرح و عملیات قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء در دوران دفاع مقدس 🆔 @shahid_sayafzadeh
🏴 🏴 🏴 آمد و آن همدم و مونس کجاست 🏴 می پرسد ز پروانه گل نرگس کجاست 🏴 عـزای مــادرت یابن الحـسـن یکدم بیا 🏴 نپرسند این جماعت بانی مجلس کجاست فرارسیدن سالروز شهادت ام ابیها صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت و تعزیت باد 🆔 @Shahid_sayafzadeh
💢 معرفی شهدای واحد طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس 🔰 ۴. سردار شهید 📌مسئولیت‌ها: 🔺 از اعضای واحد طرح و عملیات قرارگاه کربلا 🔸مسئول تحقیقات نظامی قرارگاه کربلا 🔹 مسئول آموزش تیپ ۷۲ و 🔺مسئول تخریب تیپ قرارگاه خاتم الانبیاء زندگی‌نامه شهید👇👇👇 🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
💢 معرفی شهدای واحد طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس #چهارمین_شهید 🔰 ۴. س
🔰 زندگی‌نامه شهید والامقام سردار از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس: 🔸 در کهکشان خیالم سیری به محرم سال ۱۳۴۰ می‌زنم؛ هنگامی که زمین و آسمان در سوگ وارثان آدم گریان بودند، تولد پسری رقم خورد که به احترام اباعبدالله الحسین علیه‌السلام نامش را اکبر گذاشتند. 🔅سال ۱۳۵۳ شهر و دیارش را به مقصد شیراز ترک کرد و در سال ۱۳۵۶ دوباره به منزل و مأوای خود برگشت. آبادان نیز همانند دیگر شهرهای ایران، در پی انقلابی عظیم بود و اعتصاب کارمندان شرکت نفت نیز خبر از بهار دل انگیز انقلاب داشت. 🌐 پس از پیروزی شکوه‌مند انقلاب اسلامی، اکبر چون دیگر هم میهنانش با شروع انقلاب خودش را وقف خدمت به اسلام و مردم کرد و توانست توشه‌ی زیادی به اندوخته‌های روحی خود بیافزاید. در سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه درآمد و در صحنه‌ها آماده‌ی جان‌فشانی شد و در مسئولیت‌های مختلف از جمله مسئول تحقیقات نظامی قرارگاه کربلا، مسئول آموزش تیپ ۷۲ و مسئول تخریب تیپ قرارگاه خاتم الانبیاء انجام وظیفه نمود. ▪️در بمب گذاری‌های مزدوران عراقی او و دیگر یاران پاسدارش را می‌بینیم که تن را سپر بلا می‌کند تا به مردم بی‌دفاع آسیبی نرسد. اکبر! وقتی یادت را از آیینه‌ی فکرم عبور می‌دهم تزلزل و حقارت تند بادهای وحشت و تردید را می‌بینم که در مقابلت به زانو در آمده‌ام و ترنم ترانه‌ها یقین و استقامت را از پیکار عارفانه‌ات می‌شنوم. ای پاسدار جان بر کف! 🔹 تو را می‌بینم که در عملیات ثامن‌ الائمه جهت شکست حصر آبادان چنان بدنت غرق در خون بود که امیدی به زنده ماندنت نداشتیم، اما حضرت دوست، تو را برای روز مبادا می‌خواست، برای روزهایی که دشمن حقیر را به ویل هلاکت و تباهی بیفکنی. 🟢 راستی یادت هست که در آن عملیات غرور آفرین چه کردی؟ یک تنه به خاکریز انحراف و جهل هجوم بردی و با آنکه قوم دون و ددمنش زخم‌های زیادی بر پیکرت وارد آوردند ولی با توکل و استقامت سبزت، خود را به آن‌ها رساندی و باور کن بچه‌ها وقتی جسارت و دلاوریت را دیدند با روحیه‌ی دو چندان در آن شب دشمن را به تسلیم وا داشتند و زمزمه‌ی کلام روحانیت آیه‌ای از قرآن بود که «ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم» سرانجام در عملیات کربلای شلمچه در ۲۰ دی ماه سال ۱۳۶۵ سبز و برای همیشه جاوید شدی و نامت در زمره‌ی کربلا آفرینان ایران زمین قرار گرفت. 🌷نام و یادش تا ابد گرامی باد.🌷 🆔 @shahid_sayafzadeh
📸 آلبوم تصاویر شهید والامقام #اکبر_علیپور از اعضای واحد طرح و عملیات قرارگاه کربلا، مسئول تحقیقات نظامی قرارگاه کربلا، مسئول آموزش تیپ ۷۲ و مسئول تخریب تیپ قرارگاه خاتم الانبیاء #قسمت_اول 🆔 @shahid_sayafzadeh
🎙خاطره‌ی دکتر حاج علی بختیاری از همرزمان شهید : 💢آخرین بار که [شهید] را دیدم در خط لشکر انصارالحسین(ع) همدان بود. اکبر علیپور قصد رفتن به جلو را داشت. تازه از پل عبور کرده بودم و پشت خاکریز نشسته بودم. با یکی از بچه‌های لشکر انصار، فکر کنم شهید اسلامی بود صحبت می‌کردم؛ مسعود آمد. 🔅روی موهای جلوی سرش یک لایه گل نشسته بود و بوی گل می‌داد و مثل همیشه اکبر عقب نشسته بود. نمی‌دانستم چطوری احساسم را به آن‌ها نشان بدهم. خیلی دلم می‌خواست بغلش کنم اما موقعیت نبود. 🟠 بدون آن‌که خنده‌ای بکنیم یقه‌اش را مرتب کردم و موهایش را کنار زدم و چند کلامی صحبت کردیم. بادگیر اکبر سبز رنگ و برای مسعود خاکی رنگ بود. به اکبر گفتم: نورانی شدی. گفت: با چاقو از پشت نکشنت. این جمله‌ای بود که علی اشجاری در پاسخ به حرف‌هایی که به او می‌زدم به عنوان حاضرجوابی به قول خودش می‌زد که نشان از تنگ شدن قافیه بود. اکبر هم به شوخی این را گفت. اما باز هم در حد یک لبخند بین ما برگزار شد. دنده را مسعود چاق کرد و خداحافظ گفت و رفتند و رفتند تا به خدا برسند... 🆔 @shahid_sayafzadeh