🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
💢 معرفی شهدای واحد طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس #نهمین_شهید 🔰 ۹. سرد
🎙خاطرهی حاج #علی_بختیار_پور از شهید #محمود_خادم_سیدالشهدا:
#قسمت_اول:
🔻یک پایش روی مین رفته بود و برای همین لنگان لنگان قدم برمیداشت. روز اول یکدیگر را در کرمانشاه دیدیم، به او گفتم: چقدر چهرهات آشناست. گفت: "پدر و مادرمان یکی است"؛ آدم و حوا. گفتم: نه تو را به خدا تو با محمد بلالی در کردستان نبودی؟
💢 خلاصه هر چه سعی کردم که راهی باز کنم نشد. آخرش واقعا یادم آمد و گفتم: در عملیات سپاه اهواز میدیدمت، لبخندی زد. پس از آن خیلی با هم رفیق و صمیمی شدیم...
🔴 صدایم میزد بختیار و بعد میگفت: سنگر نگهدار...
✨ خیلی به محمود علاقه پیدا کرده بودم. میدانستم به تازگی ازدواج کرده، برای همین نوعی احترام را در من ایجاد میکرد.
یادم میآید رفته بودم حمام. عموما وقتی میرفتیم حمام اگه لباسی از بچهها دم دست بود برای شستن بدون تعارف و از روی علاقه میشستند اما [شهید]مهدی گزی خودش میگفت: بشور. آن روز لباس مهدی را برداشتم و دیدم شلوار محمود هم آنجاست، با خودم بردم و شستم. بعدا که متوجه شد خیلی متأثر گفت: "چرا این کارو کردی مرد؟" گفتم بی خیال بابا، مهدی گزی را ببین دستور هم میدهد آنوقت تو ناراحت میشوی. خلاصه رویم را بوسید و تشکر کرد.
#ادامه_دارد...
🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
🎙خاطرهی حاج #علی_بختیار_پور از شهید #محمود_خادم_سیدالشهدا: #قسمت_اول: 🔻یک پایش روی مین رفته بود
🎙خاطرهی حاج #علی_بختیار_پور از شهید #محمود_خادم_سیدالشهدا:
#قسمت_دوم:
📍برای عملیات بدر به جنوب رفتیم. من و شهید سیاف با هم رفتیم اما شهید خادم قبلا رفته بود. به محض ورود حسین امامی به من گفت که با او کار کنم. اول فکر کرد حالا مثلا سختم میشود و ادعای خاصی دارم اما وقتی گفتم از خدایم هست، حسین لبخند زد.
📌گاهی اوقات لازم میشد به شهر اهواز برویم چون برای تهیه تعداد زیادی چراغ برای هدایت شبانه هلی کوپترها مدام به تدارکات مراجعه میکردیم.
💢 یکی از حساسیتهای شهید خادم رانندگی من در شهر بود. میگفت: برای مردم توقف کن. باور کنید این کار آن زمان بسیار عجیب بود، چراکه لندکروزها با سرعت در شهر رانندگی میکردند و کسی هم چیزی نمیگفت ولی او مرا عادت داد و در تقاطع برای مردم توقف میکردم. بعدها صمیمی شده بودیم و باهم شوخی میکردیم و گاه از خودش و درد دلهایش میگفت. بعدها فهمیدم از برادر شهیدش. از فهمش از قرآن و عشقش به امام. اما زود تابوی ذهن مرا بهم میزد تا تصویر خیلی آرمانی از او نسازم.
🆔 @shahid_sayafzadeh