💢 معرفی شهدای واحد طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس
#دهمین_شهید
🔰 ۱۰. سردار شهید #مهدی_گزی
📌مسئولیتها:
🔻از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا
#شهدای_عملیات
🕊 ولادت: سال ۱۳۴۵
🌹 شهادت: فروردین ۱۳۶۵ عملیات والفجر۸
زندگینامه شهید👇👇👇
🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
💢 معرفی شهدای واحد طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس #دهمین_شهید 🔰 ۱۰. سر
🌷 زندگینامه شهید والامقام #مهدی_گزی از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس:
#قسمت_اول:
💢 شهید مهدی گزی در سال ۱۳۴۵ در محله پشت کوه شهر اصفهان دیده به جهان گشود. اگر در هر شهر و طایفهای یک نفر را از همه لحاظ شاخص بدانیم، مهدی آن یک نفر بود.
🔸 تا قبل از فوت پدر به همراه برادران در چراگاههای اطراف اصفهان کسب درآمد میکردند. صبحگاهان بعد از نماز به صحرا می رفتند. در دِهشان حدود چهل خانه وجود داشت. در ایام محرم بعد از نماز صبح در مسجد شروع به خواندن نوحههای حسینی می کرد. سواد آنچنانی نداشت اما عشق به اهل بیت، حافظهاش را غنی از معرفت آنان کرده بود و جماعت از شنیدن نوای نوجوانی پاک دل، دلشان نورانی می شد.
🔹 وقتی پدر از دنیا رفت به اصفهان آمدند اما مهدی به اقتضای شغلش یک سال بعد آمد. ۱۲ ساله بود که سر و صدای انقلابی به گوشش میرسید. سنی برای شرکت در تظاهرات نداشت. لا یکلف الله نفسا الا وسعها؛ وسعش همان بود که دست مزد روزانهاش را هر پنج روز یکبار جمع کند و عکس امام(ره) را که در مسجد محل می فروختند بخرد و به کسانی که وسع خرید ندارند هدیه بدهد یا در خیابان های اطراف آن را وصل کند.
#ادامه_دارد...
🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
🌷 زندگینامه شهید والامقام #مهدی_گزی از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران
🌷 زندگینامه شهید والامقام #مهدی_گزی از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس:
#قسمت_دوم:
🔻 اولین بار سال ۱۳۶۰ بود که به جبهه اعزام شد. پانزده سال بیشتر نداشت. ماجرای رفتنش هم خود عالمی دارد. مسئول اعزام به او گفته بود باید از مادرت رضایت نامه بیاوری. مادر راضی نبود. ناراحتی سراسر وجوش را فرا گرفته بود. به همراه دوستش رضایت نامهای را آماده کرد و به جای امضای مادر، تصویر شصت پایش را پای برگه انداخت. هیچ چیز مانع از رفتن او نمی شد. بالاخره به آرزویش رسید. ده روزی بود که خبری از او نبود. مادر و برادران و خواهران نگران بودند از وضع او. سراغ او را از مسجد محل گرفتند. مسئولینِ اعزام گفتند که با رضایت نامهی شما او را فرستادیم جبهه. مادر که از صحبت او سخت متعجب شده بود با صدایی نگران فریاد زد آخر کار خودش را کرد.
🔸 ماموران ژاندارمری که حال مادر مهدی را دیدند گفتند ناراحت نباشید، چهل و هشت ساعته برش می گردانیم. مهدی را آوردند. به اتاق پشتی خانه رفت. زیر لحاف اشک هایش را میشمرد. دنیا برایش به پایان رسیده بود. سه روز بود که از زیر لحاف بیرون نیامده بود. روز سوم مادر برایش صبحانه ای برد که متوجه شد مهدی بی حال زیر پتو افتاده است. سراسیمه به درمانگاه منتقلش کردند. سُرمی بود درمانگر بی حالی او. به خانه که آمد باز هم لب به غذا نزد. صورت نگران مادر دیدن نداشت. با نگرانی گفت مهدی جان بیا و غذایی بُخور. گفت تا اجازه ندهی به جبهه بروم لب به غذا نمیزنم. مادر گفت باشد تو بیا، من میگذارم بروی. مهدی چشمانش برقی زد. انگار تمام غذاهای دنیایی را به او داده اند. بلند صدا زد: بگو به خدا!
مادر که از نگرانی حال دردانه اش دسته کمی از خود مهدی نداشت، بلند صدا زد به خدا می گزارم بروی. انگار تمام دنیا را به مهدی دادهاند. با شنیدن این جملهی مادر بی اختیار به روی دستان مادر افتاد و دستان مادر را می بوسید. اشک در چشمانش جمع شده بود. غذا نخورده کیف و وسایلش را جمع کرد و به مسجد رفت.
🔹به جبهه اعزام شد. انس زیادی با جبهه گرفته بود تا جایی که کمتر به مرخصی می آمد، آن چند روزی هم که می آمد مطلقا دربارهی کارش با کسی سخن نمی گفت. با خودش حال و هوای سنگر را آورده بود. انگار اینجا هم سنگرهای شناسایی است. هرگز متکا زیر سرش نمی گذاشت و هرگز در جای همیشگیاش نمی خوابید. می گفت الان دوستانم روی خاک ها خوابیده اند، چگونه من اینجا آسوده بخوابم؟
#ادامه_دارد...
🆔 @shahid_sayafzadeh
📸 آلبوم تصاویر شهید والامقام #مهدی_گزی از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس
#شهدای_عملیات
🕊 ولادت: ۱۳۴۵
🌹 شهادت: عملیات والفجر هشت--۱۳۶۵
#قسمت_اول
🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
📸 آلبوم تصاویر شهید والامقام #مهدی_گزی از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس
#شهدای_عملیات
🕊 ولادت: ۱۳۴۵
🌹 شهادت: عملیات والفجر هشت--۱۳۶۵
#قسمت_دوم
🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
🌷 زندگینامه شهید والامقام #مهدی_گزی از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران
🌷 زندگینامه شهید والامقام #مهدی_گزی از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس:
#قسمت_سوم:
🟡 عجیبترین کاری که میکرد دربارهی حقوق ماهیانهای بود که از سپاه می گرفت. بعد از گرفتنش آن را به صندوقِ کمک به رزمندگان باز می گرداند. از دوستانش پول قرض میکرد و به اصفهان میآمد. آن چند روزی هم که به خیال خانواده به مرخصی آمده است را کار می کرد تا هم پول بازگشتش را به دست آورد و هم پولی را که از دوستانش قرض کرده است را بتواند پس بدهد.
🕊 آه از مجروحیتش مپرس که اگر از دیوار صدایی شنیدی از او هم شنیدهای. مشغول نماز شده بود. پاهایش کمی در نماز لَنگ می زد. مادر دلیل ناراحتیاش را پرسید. از زیر بار جواب دادن در می رفت تا اینکه او را به امام هشتمش قسمش داد. ترمزش کشیده شد. از سیر تا پیاز مجروحیتش را تعریف کرد. حتی آن بند انگشتی را هم که در منطقه جا گذاشته بود برای مادر تعریف کرد. شوخی که نیست، او را به کسی قسم داده است که هر گاه و بی گاه که دلش هوس زیارتش را می کرد، با بچههای خراسان همراه میشد و سر از حرم حضرت رضا(ص) در می آورد.
🔆 یکبار که به مرخصی آمد، به تهران رفتند تا او را برای دختر عمویش خواستگاری کنند. سه شرط وجود داشت. اول اینکه جنگ را رها کند، دوم از سپاه بیرون بیاید و سوم زندگیاش را به تهران بیاورد و در اینجا زندگی کند. در جواب شرطها گفت، ممکن است به تهران بیایم اما لحظهای فکر بیرون آمدن از جبهه و سپاه را نمی توانم در سر کنم.
مدتی گذشت، خانوادهی عروس با میانجیگریهای بزرگان از شرط نرفتن به جبهه و سپاه کمی کوتاه آمدند. قراری گذاشته شد تا روز پنجشنبه ۳۰ فروردین سال ۱۳۶۵ به تهران بیایند و دسته جمع برای عقدشان به پابوس امام رضا(ع) بروند. همه منتظر آمدنش هستند.
#ادامه_دارد...
🆔 @shahid_sayafzadeh
📸 آلبوم تصاویر شهید والامقام #مهدی_گزی:
📌 از سمت راست:
شهید مهدی گزی، شهید حبیب داودآبادی، شهید حاج احمد سیافزاده، سردار حاج غلامرضا محرابی، سردار حاج اسدالله ناصح، سردار حاج احمد غلامپور
🔖 این عکس در جریان مأموریت تیم فرماندهی قرارگاه جنوب به محور شمال غرب کشور(قرارگاه نجف) سال ۱۳۶۴
🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
🌷 زندگینامه شهید والامقام #مهدی_گزی از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران
🌷 زندگینامه شهید والامقام #مهدی_گزی از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس:
#قسمت_چهارم:
#قسمت_پایانی
✨ سری به فاو می زنیم. دستور آمده است که دو نفر برای شناسایی و سرکشی باید به خط بروند. دو مهدیِ قرارگاه یعنی مهدی احساننیا و مهدی گزی داوطلب حضور می شوند. بچهها هر چه میکنند نمیتوانند مانع از رفتنشان بشوند. لطافت خاصی در چهرهشان پدیدار شده است. رفتند اما خبری ازِشان نیست. چند ساعتی گذشته است و دوستانشان نگران آنها، شروع به جستجو می کنند. یکی از دوستان وارد معراج شهدای لشکر ۸ نجف اشرف شده است. تا درِ سردخانه را باز می کنند، آنچه را که نباید ببینند می بیند. آری عاشقان را سر شوريده به پيکر عجب است/ دادن سر نه عجب، داشتنِ سر عجب است.
🍃 آری؛ مهدیِ بیست ساله، بیست ساله شد و نمرهی بیستِ معرفت را از دست معبودش گرفت. خیلی دلمان می خواست از چنین مردی وصیتی بخوانیم اما صد حیف که وصیت نامهاش را به همراه خودش تا آسمان برد تا افلکیان را محرم اسرار خود کند.
🔹 برادرش می گوید. تذکر داشتن خلق نیکو و تقید به اسلام را همواره به ما گوشزد می کرد. ما را همواره توصیه به در خط انقلاب و رهبری بودن می کرد و می گفت مبادا لحظه ای از خون پاک شهیدان غافل شوید.
🌷یاد و نامش گرامی باد🌷
🆔 @shahid_sayafzadeh
📸 آلبوم تصاویر شهید والامقام #مهدی_گزی از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس
#شهدای_عملیات
🕊 ولادت: ۱۳۴۵
🌹 شهادت: عملیات والفجر هشت--۱۳۶۵
#قسمت_سوم
🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
📸 آلبوم تصاویر شهید والامقام #مهدی_گزی از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس
#شهدای_عملیات
🕊 ولادت: ۱۳۴۵
🌹 شهادت: عملیات والفجر هشت--۱۳۶۵
#قسمت_چهارم
🆔 @shahid_sayafzadeh
🕊 سی و یکم فروردین ماه، سالروز شهادت سرداران #معاونت_طرح_و_عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا شهدای والامقام #مهدی_گزی و #مهدی_احسان_نیا جانشین فقید معاونت عملیات قرارگاه کربلا گرامی باد.
#شهدای_عملیات
#قرارگاه_کربلا
🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
🕊 سی و یکم فروردین ماه، سالروز شهادت سرداران #معاونت_طرح_و_عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا شهدای وا
💢 روایت حاج ناصر صالحی از مسئولان معاونت طرح و عملیات قرارگاه کربلا از آخرین دیدار با شهید #مهدی_احسان_نیا و شهید #مهدی_گزی:
🔅موضوع شهادت برای مهدی احسان نیا و خانوادهاش یک مسئله جا افتاده بود و مادر بزرگوار ایشان که بعدا خودشان هم در ماجرای حج سال ۱۳۶۶ در مکه به شهادت رسیدند، علیرغم سن بالا و سادگی، و از طرفی علاقه شدیدی که به مهدی داشتند، اما راحت در مورد شهادت مهدی صحبت میکردند و اِبایی از آن نداشتند. خود مهدی هم شهادت را برای خودش حل کرده بود و همیشه آماده آن بود.
🔵 آن روزی که من با مهدی گزی تا آبادان آمدیم، قرار بود فردایش که به فاو رفتم با مهدی احسان نیا به اهواز برگردیم، چون شام مهمان خانه یکی از دوستان بودیم. صبح که به فاو آمدم مهدی خیلی بیتابی میکرد.
🟪 بچهها تعریف کردند که در این چند روز و خصوصا دیروز مهدی حال و هوای عجیبی داشت خیلی خوددار و کم حرف شده بود. شب که قرار شد خودش برای مأموریت به خط برود ما در اتاق عملیات نشسته بودیم که یک مرتبه مهدی با هیبتی در چهار چوب در ظاهر شد و چهره زیباش در کنار موهای سیاه پرکلاغیش و بادگیر سرمهای که به تن داشت جذابیت خاصی به او بخشیده بود.
🔊 همه بیاختیار از جا برخاستند و تا موقعی که مهدی گزی با آن حال و هوا آمد و با هم رفتند، همه دورش حلقه زده بودند انگار این رفتن با همیشه فرق میکرد و از وقتی رفتند همه دلشوره عجیبی داشتند که چرا تا نیامدند و دیگر هیچ خبری از آنها نداشتند.
♦️ همه منطقه و اورژانسها را هم گشته بودند. من با یکی از بچه ها رفتیم تمام طول خط و جادهها را گشتیم و به همه اورژانسها سر زدیم ولی هیچ خبری از آنها نبود.
🔶 راستش چندبار در جاده فاو-بصره از کنار بقایای یک لاشه موتور سوخته که در یک گودال انفجار افتاده و چیزی از آن باقی نمانده بود، رد شدیم ولی اصلا به فکرمان نرسید اینجا گودال قتلگاه مهدیهایمان است و این هم بقایای آن موتور نو دیشب است.
🔹 به قرارگاه برگشتم و چون هنوز خبری از بچهها نبود قرار شد من به بیمارستانهای اهواز بروم و آنها را خوب بگردم. به اهواز آمدم و چند بیمارستان را سر زدم ولی خبری نبود.
🟡 بعد که در بیمارستانها پیدایشان نکردم حس کردم کسی بهم میگفت دنبالشان نگرد، پیدا شدند. آمدم به مقر، بچهها دور هم نشسته بودند، یکی از بچه ها جلو آمد، سعی کرد خوددار باشد تا آرام به من خبر بدهد، ولی بیقرارتر از او خودش بود، خودش را در آغوشم انداخت و بغضش ترکید و بلند بلند گریه میکرد.
🔺 نفهمیدم چقدر طول کشید که بدون هیچ کلامی همدیگر را بغل کرده بودیم و گریه میکردیم، خاطرات شبانه روزی ۵ سال و چهره مهربان مهدی احسان و صفا و صمیمیت مهدی گزی مثل فیلم از جلوی چشمم میگذشت و آتشم میزد. اصلا باورم نمیشد.
🔸 آن دقایق سختترین لحظات زندگیم بود.
وقتی مادر احسان نیا برای دیدن پیکر فرزندش بیتابی میکرد، برادرانش اجازه نمیدادند، مادر شهید به من متوصل شد و من نتوانستم در مقابل التماسش مقاومت کنم. لذا به ایشان آمادگی دادم که چیزی از جنازه باقی نمانده است.
🕊مادر شهید را که برای دیدن فرزندش بالای پیکرش آوردیم، به رسم دامادیش برایش حنا آورده بود تا ریشهایش را حنا ببندد...
🆔 @shahid_sayafzadeh