::::---------------:::::::::---------------------'
سلام رفیق🌱☺️
میدونی امروز چه روزیه🧐
در اهمیت این روز همین بس که یکی از مستكبران میگفت:
اگر میخواهید زنان ایرانی احمق ترین زنان باشند،کتاب📘را از آنان بگیرید و
تلویزیون📺را به آنان بدهید🌱
--------------------------------------------
اما...
من و تو ...
باید بایستیم در برابر این نقشه های هوشمندانه👌
اما...رفیق بعضی کتاب ها هیچ ثمری جز فرو بردن ذهن ما در باتلاق جهل و حیرت نداره...
پس هر کتابی ارزش خوندن نداره🌱
#کتاب_خوب_بخوانیم😉
#کتاب
#مطالعه
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
کتاب مثل اقیانوس بی کرانی است که ناشناخته های بسیاری دارد و هر کس به فراخور حالش دل به ژرفای آن می سپارد و با انبانی پر باز می گردد.
در این دریای عمیق معرفت، گوهرهای نابی وجود دارد که تنها تلاشگران چیره دست می توانند به آن دست یابند
وقتی یک کتاب را باز می کنیم از صفحه اول تا آخرین صفحه، فقط کتاب با ما حرف می زند و به ما چیز یاد می دهد؛ مثلاً شعرهای قشنگ، زندگی امامان علیهم السلام ، زندگی آدم های بزرگ و موفق، مسائل علمی؛ مثل جغرافیا، ستاره شناسی و خیلی چیزهای دیگر. خواندن این همه چیزهای جورواجور باعث می شود که ما از خیلی از چیزهایی که نمی دانیم با خبر شویم.
در نتیجه توی زندگی کمتر اشتباه می کنیم و زندگی بهتری خواهیم داشت.
#کتاب
#کتابخوانی
#مطالعه
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🚨 در منزل من، همه افراد، هرشب در حال مطالعه خوابشان مىبرد
⚠️ همه خانوادههاى ايرانى بايد اينگونه باشند
📝 رهبر انقلاب: من اين را مىخواهم عرض كنم كه در منزل خودِ من، همه افراد، بدون استثنا، هرشب در حال #مطالعه خوابشان مىبرد. خود من هم همينطورم. نه اينكه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مىكنم؛ تا خوابم مىآيد، كتاب را مىگذارم و مىخوابم. همه افراد خانه ما، وقتى مىخواهند بخوابند حتماً يك كتاب كنار دستشان است. من فكر مىكنم كه همه خانوادههاى ايرانى بايد اينگونه باشند. توقّع من، اين است.
📚بايد پدرها و مادرها، بچهها را از اوّل با كتاب محشور و مأنوس كنند. حتّى بچههاى كوچك بايد با كتاب اُنس پيدا كنند.
📚بايد خريدِ كتاب، يكى از مخارج اصلى خانواده محسوب شود. مردم بايد بيش از خريدن بعضى از وسايل تزييناتى و تجمّلاتى - مثل اين لوسترها، ميزهاى گوناگون، مبلهاى مختلف و پرده و... -، به كتاب اهميّت بدهند.
📚اوّل كتاب را مثل نان و خوراكى و وسايل معيشتى لازم بخرند؛ بعد كه اين تأمين شد به زوايد بپردازند. ۱۳۷۴/۰۲/۲۶
📖 #هفته_کتابخوانی
#کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
📄روایتی از هدیه رهبر انقلاب به #علامه_طباطبایی
🌱متاسفانه امروز و پس از گذشت سال ها از تاریخ وفات ایشان،عده ای تلاش میکنند تا این شخصیت عظیم که هم در علمیت و هم در زهد و تقوا، شخصیتی بی نظیر بود، به نفع جناح های سیاسی خود مصادره کنند و او را در تقابل با امام و انقلاب اسلامی نشان دهند.
🌱درصورتیکه تامل در آثار، موضع گیری ها، مشی ایشان و شاگردانی که تحت منظومه فکری ایشان تربیت شده اند این شبهه را پاسخ می دهد. اکثریت حلقه اصلی شاگردان ایشان، افراد اصلی انقلاب اسلامی و همگی گوش به فرمان #حضرت_امام_خمینی(ره) بوده اند.
#حکایت_خوبان📜
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
کتاب خوانی را باید مثل خوردن و خوابیدن و سایر کارهای روزانه در زندگی خود وارد کنید.🌱
سیدعلی خامنه ای
من وکتاب، صفحه۴۶
#مطالعه
#کتاب
#هفته_کتابخوانی😍👌
✅ پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
|📙📘📗📕📒📔📓
|📙📘📗📕📒📔
|📙📘📗📕📒
|📙📘📗📕
|📙📘📗
|📙📘
|📙
🤩 خبر ویـــــــــژهـ🤩
به مناسبت هفته کتابخوانی
۳۰٪ تخفیف خرید کتاب
تا سقف ۱۰۰۰۰۰تومان
📲و البته خرید اپلیکیشن کتاب ها با قیمت استثنایی در سایت نمڪتاب😎👇👇😎
https://b2n.ir/732271
📮خرید اینترنتی کتاب
@sefaresh_namaktab
🗓زمان از شنبه۲۴ آبان تا جمعه ۳۰ آبان
ا📙
ا📙📘
ا📙📘📗
ا📙📘📗📕
ا📙📘📗📕📒
ا📙📘📗📕📒📔
ا📙📘📗📕📒📔📓
#کتاب
#کتابخوانی
#مطالعه
namaktab.ir
💐کتاب حاضر، در پنج فصل توسط مرکز حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس سپاه ثارالله منتشر شده است.
💐در فصل پایانی کتاب اطلاعاتی از سخنان سردار سلیمانی در دیدار با هیئت شهدای بیت الله الحرام کرمان، وصیت نامه سردار شهید یوسف، دست نوشته های محمدحسین، نامه شهید به یکی از دوستانش، شمّه ای از ویژگی های امام، نامه پدر شهید از مدینه خطاب به فرزندانش، دل نوشته های محمدحسین بعد از شهادت دوستانش آمده است.
💐کتاب حسین پسر غلامحسین، زندگی ضمن معرفی شهید محمدحسین یوسف الهی به رابطه سردار حاج قاسم سلیمانی با وی می پردازد.
💐واژه "حسین پسر غلامحسین" برگرفته از سخن سردار حاج قاسم سلیمانی در مواقع حساس نبرد به این شهید بزرگوار بوده است.
#شهید_حسین_یوسف_اللهی
#حسین_پسرغلامحسین
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
برشی از صفحه ۸۳ کتاب:
💐حسین بعضی وقتا شوخی های جالبی داشت، اما همیشه سعی داشت کسی را ناراحت نکند یک بار داخل سنگر نشسته بودیم و محمد حسین مشغول شوخی بود، رو به من کرد و با خنده گفت: « علی آقا یک وقت از دست ما ناراحت نشوی. تقصیر خودم نیست که حرفی می پرانم. اینها همه اثرات آن خون هایی است که در زمان مجروح شدن، توی بیمارستان به من وصل کرده اند. هیچ معلوم نیست که خون چه کسانی به بدن من تزریق شده است.😊»
#حسین_پسرغلامحسین
#شهید_یوسف_اللهی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
درباره شهید:
💐شهید محمد حسین یوسف الهی سال 1340 در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند.
💐علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روزهای انقلاب محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال داشت و یکی از عاملان حرکتهای دانش آموزان در شهر کرمان بود.
💐آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر 41 ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال 1364 در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید.
#حسین_پسر_غلامحسین
#شهید_حسین_یوسف_اللهی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
💐یک روز صبح تصمیم گرفتم به ملاقات محمد حسین بروم؛ ولی چون کار داشتم و وقت تنگ بود، دقایقی کنارش نشستم. کمی که باهم حرف زدیم، بلند شدم و خداحافظی کردم. بیرون که آمدم به خودم نهیب زدم این چه جور ملاقاتی بود. آتش که نمی بردی، یک کم از وقتت را به محمدحسین اختصاص می دادی.
💐 تصمیم گرفتم عصر برگردم و یک دل سیر کنارش بنشینم. بعد از ظهر وارد بیمارستان شدم و سراسیمه خودم را به اتاقش رساندم. با کمال تعجب دیدم تخت خالی است و از محمد حسین هم هیچ خبری نیست. اول گمان کردم او را برای کارهای درمانی، عکسی یا آزمایشی برده اند.
💐 از پرستار پرسیدم: ببخشید! این بیمار ما آقای یوسف الهی کجا هستند؟ مرخص شدند؟
💐 ایشان گفت: نه خیر. مرخص نشده اند. شما نسبتی با ایشان دارید؟
گفتم: بله هم رزم بنده است.
💐خندید و گفت: راستش ایشان فرار کرده اند.
فهمیدم که حال و هوای جبهه و عملیات کار خودش را کرده است. محمد حسین طاقت نیاورده و از بیمارستان رفته.
#شهید_محمدحسین_یوسف_اللهی
#حسین_پسر_غلامحسین
@maghar98
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
برشی از صفحه ۱۱۱ کتاب:
💐در بین بچه های جبهه، حسین از افرادی بود که وضع مالی خانواده اش نسبتاً خوب بود. در واقع می توان گفت او تمام آرامش پشت جبهه را رها کرده بود و به جنگ آمده بود. در جبهه و در بین بچه ها خیلی ساده می گشت. یک دست پیراهن و شلوار کره ای داشت که همیشه همان لباس را به تن می کرد؛ اما پشت جبهه به سر و وضع خودش می رسید. شاید به این خاطر که می خواست وقتی به عنوان یک رزمنده به میان مردم می آید ظاهر مرتبی داشته باشد.
💐 زمانی که من در عملیات والفجر ۴ مجروح شدم به کرمان آمدم. مدتی را به عنوان مرخصی استعلاجی در شهر ماندم. یک روز توی خیابان مصطفی خمینی می رفتم که دیدم یک نفر صدایم می کند. نگاهی به اطراف انداختم؛ اما آشنایی ندیدم. خواستم راه بیفتم که دوباره شنیدم یک نفر صدا می زند: «مرتضی مرتضی»
برگشتم دیدم جوانی با سر و وضع خیلی مرتب و شیک از داخل یک پیکان سدری رنگ به من اشاره می کند. نگاهش کردم نشناختم. گفتم این بنده خدا با من چه کار دارد؟! جلوتر که رفتم که بگویم مثلا بگویم آقا اشتباه گرفته ای، دیدم ای بابا، محمد حسین است.
💐یک شلوار سفید و یک پیراهن طوسی رنگ به تن داشت و یک عینک آفتابی به چشم زده بود. گفتم محمدحسین خودتی؟! گفت پس توقع داشتی کی باشم؟
گفتم آخر مثل اینکه خیلی به خودت می رسی؟
گفت چه کار کنیم مگر اشکالی دارد؟
گفتم نه اما آنجا توی جبهه آنقدر خاکی و اینجا توی شهر این طوری؟
💐خندید: «بنده خدا آنجا هم همین طوری هستم ولی شماها متوجه نیستد.»
#شهید_حسین_یوسف_اللهی
#حسین_پسر_غلامحسین
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
📖 کتابخوانی | عادت به کتاب
🕊حضرت آیت الله خامنهای : «به فرزندانمان هم از کودکی عادت بدهیم کتاب بخوانند وقتی ایام فراغتی هست، روز جمعه ای هست که تفریح میکنند، حتما بخشی از آن روزها را به کتاب خواندن اختصاص دهند»
#کتاب
#هفته_کتابخوانی
#مطالعه
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺 آقای ابوالحسن، رئیس یکی از قبایل عراق و فرمانده نیروی مردمی میگوید:
_مطلع شدیم که ۳۷۰ نفر از نیروهای داعش آرایش نظامی گرفته اند. برنامه عملیاتشان گروگان گرفتن زائران ایرانی بود.
🌺 نزدیک اربعین و حفاظت از زوار را حاج قاسم سلیمانی فرماندهی می کرد.
موضوع را به حاج قاسم اطلاع دادیم.....
نگرانی در میان برادران عراقی موج می زد و منتظر دستور و تصمیم سردار بودیم.
🌺اما حاجی تنها با بیست نفر از نیروهایش راهی شد. مسیر نیروهای داعش مشخص بود.
لشکر اندک سردار کمین کرد. درگیری بین دو جبهه فقط ۳۰ دقیقه طول کشید و تمام!
فقط یک نفر از داعشی ها زنده مانده بود که اسیر شد.
🌺 حاج قاسم با همان کت و شلواری که تنش بود مقابل اسیر عراقی ایستاد، کت و شلوارش را نشان داد و گفت: می بینی، لباس من برای جنگ نیست!
وای بر شما.... اگر رهبرم سید علی دستور بدهد که لباس نظامی بپوشم!
#حاج_قاسم
#شهید_قاسم_سلیمانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺حاجی در یک کشور نمی جنگید، یک وطن نداشت. از مرز افغانستان تا نهایت عمق عراق، از کنار مرزهای سرزمین اشغالی تا سراسر سوریه، از یمن تا فلسطین...
🌺حاج قاسم هم بود تا دستشان را از ناموس و خاک مسلمانان و مظلومان بی پناه کوتاه کند.
نیروسازی از جوان مردان همان کشور ها و توانمند سازی برای جهاد.
🌺 آرزوی جمهوری اسلامی بود به سمت ظهور، که با یاران فرا مرزی از جمله سپاه قدس محقق می شد.
آمریکا و اذنابش با هزارها تریلیون دلار بودجه و به کار گرفتن نیروی زمینی و دریایی و هوایی با غارت و چپاول سرمایه کشور ها؛ و حاج قاسم بدون نیروی دریایی و هوایی و با چند ده میلیون دلار!
🌺 اما با کمک نیروهای مجاهد افغانی و ایرانی و لبنانی و عراقی و سوریه......
پیروز میدان را همه دیدند؛
فرمانده سرفراز ایران بود که همه جا بود و همیشه بود.
بشّاش بود و پر توان.
خستگی را خسته کرده بود!
استراحتش تنها گوشه حسینیه و دفتر کارش، برای ساعت کوتاهی!
#حاج_قاسم
#حاج_قاسم_سلیمانی
#بسیج
بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺مسیحیان، ارمنی ها و ایزدی ها فریاد کمک خواهیشان بلند شده بود از دست داعش،
هیچ کدام از دولت های مسیحی کمکشان نکردند،
زن هایشان زیر دست داعشی ها بودند و مردانشان اسیر.
🌺تنها مردی که با نیروهایش ایستاد کنارشان و محافظتشان کرد؛
کسی بود که با قرآن و زیر سایه اهل بیت تربیت شده بودند؛
حاج قاسم سلیمانی
نماینده کلیمیان ایران در پارلمان بروکسل گفت:
🌺_اروپایی ها باید خجالت بکشند؛ تنها کسی که از مسیحیان شرقی دفاع می کند سردار سلیمانی است. یک مسلمان!
این کار سردار سلیمانی در حالی است که نمایندگان پارلمان اروپا پا روی پا انداختهاند و آب معدنیشان را می خورند.
#حاج_قاسم
#سردار_قاسم_سلیمانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺 حاجی از بیروت به دمشق برگشت. شخصی همراهش می گفت که حاجی فقط ساعتی با سید حسن دیدار کرد و خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند.
سکوت شد......
🌺 یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نروید!
حاج قاسم با لبخند گفت می ترسید شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد:
_شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه ست.
_حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم!
🌺 حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده شمرده گفت:
_میوه وقتی می رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
🌺بعد نگاهش را بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی ها اشاره کرد؛ اینم رسیده است، اینم رسیده است......
ساعت دوازده شب هواپیما پرواز کرد.
ساعت دو صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم.
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته شده بود.......
#حاج_قاسم
#شهید_قاسم_سلیمانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺نرجس شکوریان فرد در کتاب حاج قاسم، خاطراتی کوتاه از ادوار زندگی و رشادتهای سردار شهید، حاج قاسم سلیمانی گردآوری کرده است.
🌺این کتاب شامل چهل راه پندآموز است که با زبانی ادبی و داستانی از زندگی سردار حاج قاسم سلیمانی نوشته شده است.
🌺نویسنده در این اثر بیانی شیرین و روان و زبانی ادبی و شاعرانه دارد که خواندن خاطرات را شیرینتر کرده است.
#حاج_قاسم
#شهید_قاسم_سلیمانی
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺معاون وزارت بهداشت می گوید:
ما به توصیه سازمان بهداشت جهانی داروهایی به مردم تجویز کردیم که اثری ندارد و در حد یک شوخی است!
من خودم اگر مبتلا بشم دارویی استفاده نمیکنم!
خبر_جدید #کرونا
خیانت_دشمنان_و_به_ظاهر_دوستان
نفوذ_در_سازمان_بهداشت
هولوکاست_کرونایی
یتیم_خانه_ایران
دولت_مرگ
سلبریتی_طرفدار_دولت_مرگ
قتل_خاموش
ما_را_نکشید
#آخرین_خیانت_دولت؟!
#هولوکاست_ایرانیان
نشر_حداکثری
اگر ایران و ایرانی رو دوست داری تا میتونی این کلیپ رو پخش کن
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🍂عشقِ گندمگونِ عالم!
یا أباٱلمهدی (عج) سلام
🍂مجتبایِ ثانیِ حق!
حضرت ِ عالیجناب
🍂یازده بار است
باران از نگاهم میچکد
🍂کاش میدادی
همین الان سلامم را جواب
میلاد سراسر نور ابالمهدی حضرت امام حسن عسکری
بر پسر دلبندشان و شما عزیزان مبارک...
#میلاد_امام_حسن_عسکری(ع) مبارک باد✨🌺
#امام_زمان(عج)
#امام_حسن_عسکری(ع)
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
سلام ای زینب شاه خراسان
تویی چشم و چراغ خاک ایران
رسیده این گدای رو سیاهت
تو را جان رضا رو بر نگردان
#وفات_حضرت_معصومه(سلام الله علیها
#حضرت_معصومه
#کریمه_اهل_بیت
ڪریمہ_اهلبیٺ خدمت امام زمان و شما
تسلیٺ_باد 🏴🏴🏴🏴
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🦋خبر گزاری فارس آیین نکوداشتی به مناسبت اولین سالگرد رسانه ای شدن رجب برگزار کرده بود. رجب و وحید برای این مراسم به تهران رفته بودند.
بارها به وحید زنگ زدم تا از وضعیت رجب مطمئن شوم.
🦋 وقتی تلویزیون برنامه این مراسم را نشان داد، در خانه تنها بودم. هنوز هم باورم نمی شد؛ همان صورتی که رجب به خاطرش سال ها خانه نشین شده بود، حالا کل قاب تلویزیون را پر کرده بود.
🦋به حدی از دیدن این صحنه ذوق زده شده بودم که از مبل بلند شدم و درست روبه روی تلویزیون نشستم. با تصویر فاصله کمی داشتم.
🦋 وقتی قرار شد از آرزوهایش حرف بزند، باز هم مثل مجروحیتش، همه را شوکه کرد.
وحید حرف رجب را تکرار کرد تا حاضرین متوجه شوند:
« آرزوی دیدار رهبر » .
#بابا_رجب
#رجب_محمدزاده
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🦋نگاهم را به دست ها و پاهای رجب دوختم، تا حدی که من می دیدم سالم بود. محمدرضا دستش را از دستم بیرون کشید و به طرف رجب دوید.
تخت را دور زد و روبه روی رجب ایستاد. خنده روی لب هایش خشک شد. چند قدمی به عقب برگشت. نگاهش را که تعقیب کردم، فهمیدم به صورت رجب خیره شده. اشک می ریخت و به پدرش نگاه می کرد.
🦋به مرد زل زدم. پشت سرش چند ردیف، باند پیچیده شده بود، ولی باز هم مطمئن بودم که خودش است. حسین آقا جلوتر آمد. دقیقاً روبه روی رجب ایستاد. حس کردم با من حرف می زند، ولی صدایش را نمی شنیدم.
به سختی قدم از قدم برداشتم به طرف تخت رفتم. رجب دست هایش را باز کرد و محمدرضا خودش را در بغل او انداخت. سرم گیج می رفت.
🦋دو مردی که لبه تخت نشسته بودند، بلند شدند؛ کنار ایستادند و به من خیره شدند. دستم را از تخت گرفتم که زمین نخورم. دهان باز کردم که حرف بزنم، ولی صدایم در نمی آمد. جلوتر رفتم و درست روبروی رجب ایستادم.
سرش را بالا گرفت و نگاهم کرد. همه صورتش باند پیچی بود، غیر از چشم ها. حس کردم هیچ برجستگی ای توی صورتش نیست؛ حتی بینی اش. خواستم داد بزنم «این که شوهر من نیست»، که نگاهم به چشمانش افتاد.
🦋چشم راستش کاملاً بسته و چشم چپش نیمه باز بود. باورم نمی شد، خودش بود؛ همان نگاه مظلوم همیشگی. سرگیجه ام شدید شد. انگار اتاق دور سرم چرخید. دیگر هیچ چیزی نفهمیدم.
وقتی به هوش آمدم، روی تخت بودم. صدای دکتر را شنیدم که با زهرا حرف می زد.
#بابا_رجب
#بریده_کتاب
#نسرین_رجب_پور
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🦋در حیاط تمام سعی ام را کردم تا الهه و حمید نزدیک پنجره بمانند. هر دو را روی زانو هایم نشاندم تا بهتر توی دید رجب باشند.
چند لحظه ای گذشت، به حدی سرگرم بچه ها شدم که رجب را از یاد بردم.
🦋 موهای الهه بلند شده بود و مدام توی صورتش می ریخت. هرچند کلمه ای که حرف می زد، صورتش را تکان می داد تا موهایش کنار بروند.
از این کارش خوشم آمد.
🦋بی اختیار توی بغلم گرفتمش و صورتش را بوسیدم. سرم را که بالا گرفتم، رجب پرده تور را کنار زده بود و با گریه نگاهمان می کرد.
یاد حرف چند ماه پیشش افتادم که می گفت: « دلم می خواد یه شب خواب ببینم، لب و دهنم سالمه و دارم بچه ها رو می بوسم. »
🦋 حواسم نبود با بوسیدن الهه چه حسرتی را در دل رجب زنده کردم.
تا به خودم آمدم، بچه ها رجب را دیده بودند و صدای جیغ و گریه هایشان در حیاط پیچیده بود.
#بابا_رجب
#جانبازان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🦋 تقریباً همه جانبازان ها و خانواده هایشان دو طرف کوچه ایستاده بودند. یک بار دیگر سر تا پای وحید را نگاه کردم که لباس هایش مرتّب باشد.
صدای صلوات که بلند شد، سرم را بالا گرفتم. رجب را به سر کوچه رسیده بود. مریم و الهه کمی از پدرشان فاصله گرفته بودند، ولی محمدرضا و جواد نزدیک رجب راه می رفتند.
🦋 شاید مدت ها بود که بچه ها کنار رجب، زیر نگاه مردم نبودند. برای راحتی بچه ها هر وقت جایی می رفتیم، رجب اصرار می کرد به آژانس زنگ بزنیم.
هر چند بیشتر جمعیت از بستگان یا خانوادههای جانبازان محل بودند، ولی مثل همیشه نگران حرف و نگاه های مردم بودم.
🦋 همسایه هایی که برای استقبالش آمده بودند، هر لحظه بیشتر می شدند. تا اینکه رجب را در میان جمع دیدم، خیلی خوشحال بودم.
هر چند بعضی از مردم که از کوچه های دیگر آمده بودند، نگاهشان به رجب طوری دیگر بود.
🦋 حتی یکی از مردان که از بین جمعیت به سختی راه را باز کرد، وقتی چشمش به رجب افتاد، سرش را پایین انداخت وبه عقب برگشت.
چاوشی خوان، روضه امام حسین می خواند و مردم گریه می کردند.
#بابا_رجب
#رجب_محمدزاده
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🦋کتاب بابا رجب روایت زندگی بسیجی صبور رجب محمد زاده معروف به بابا رجب هست. که در جبهه های حق علیه باطل جانباز می شوند.
🦋 راوی کتاب همسر ایشان خانم طوبی زرندی هست. که صبورانه با این شهید بزرگوار زندگی کردند.
🦋کتاب پیش رو به ما ثابت می کند که دفاع مقدس و جنگ فقط همان ۸ سال نیست. بلکه کسانی مثل شهید بابا رجب از سال ابتدایی جنگ شروع شد و تا آخرین لحظه عمرش به طول انجامید.
🦋هر چند که آثار جنگ هنوز هم بر جسم و روح خانواده این شهید بزرگوار مخصوصاً همسر صبور ایشان احساس می شود. اما جنگ برای بابا رجب و خانواده اش تمام نشده است.
#بابا_رجب
#شهید_رجب_محمدزاده
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98