eitaa logo
شهیدانه
1.8هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
15 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
علی که لحظه شناس خوبی👌 بود تصمیم گرفت از این فرصت ها برای گفتگو درباره دین استفاده کند🙏 اتفاقاً آن ها هم بدشان نمی آمد و به این امور رغبت نشان میدادند.😌 با فرا رسیدن ماه رمضان این بحث‌ها از محدوده کلاسها فراتر رفت و به ناهارخوری و باشگاه افسران رسید. علی تصمیم گرفته بود روزه را بگیرد، هر چند دوره سخت بود و مخصوصاً کلاسهای عملی انرژی می‌برد و او میتوانست با هفته ای یک سفر چند کیلومتری به شهرهای مجاور مشکل شرعی هم نداشته باشد، اما چنان حال روحانی خوبی داشت که نمی خواست که فضیلت ماه مبارک را از دست بدهد.😇 آمریکایی ها هنگام نهار وقتی می دیدند آن ها ناهار نمی‌خورند کنجکاو شدند🧐 و علت را می‌پرسیدند🤔 و علی می گفت: « ما روزه ایم! » با کنجکاوی می‌پرسیدند: « روزه یعنی چه؟ و همین بهانه ای میشد برای بحث درباره روزه و اسلام. ✅_افق را رفتم از یک روزنامه آمریکایی درآوردم و بر اساس آن اذان را حساب کردم😎 خودم افق را تعیین کردم چون با مساجد آمریکا نتوانستم تماس برقرار کنم. در اتاقی که داشتیم سحری درست میکردیم، افطار آماده می کردیم، بیشتر شیر و لبنیات بود عجیب صفای معنوی داشت صفای روزه از این طرف از طرف دیگر هم بحث با آمریکایی‌ها! شبها نیز دور میزی که علی و دوستانش می‌نشستند معمولاً شلوغ ترین ميز می‌شد و بحث هایی در می گرفت😊 سروان گفت: آقاجان اینجا آمریکاست نه حوزه علمیه قم😳 جای این شیخ بازیها این جا نیست. ☹️ما که نیامده‌ایم کسی را مسلمان کنیم بلکه به اندازه وزن ما دلار هزینه شده تااز رو دست اینها یک چیزی یاد بگیریم.
ده سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنام در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی فرمانده لشکر در میان جمعی از نظامیان گفته بود: « نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیه او آن قدر لیاقت می بینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسد آن در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ایران شود.👌👌👌👌» پیش بینی سرلشگر پیر ۱۳ سال بعد هنگامی تحقق یافت که ایران یکی از حساس ترین لحظات تاریخی خود را می‌گذراند..... شهید سپهبد صیاد شیرازی: « اگر آدمی در سنگرهای اسلام قرار بگیرد خداوند هم او را یاری می کند و به او جسارت، و شجاعت و تهور می دهد حالتی می دهد که احساس می کند همه چیز رو به راه است. این از شدت توکل به خداست که به عنوان یک نعمت نازل می شود.» با خواندن این کتاب مهمان دلیری ها، شادی ها و غم های سپهبد شهید علی صیاد شیرازی می شوید.
ساعت سه نیمه شب بود که متوجه شدیم صدای زنگوله می آید😳، درست مثل کوخان. بعدش صدای بع بع گوسفند آمد. گله گوسفند بود🐑، ولی مطمئن بودم که در میانشان ضد انقلاب پناه گرفته است.🧐 در بالای ارتفاع فشنگ برای دفاع کم داشتیم. گفته بودم حتی الامکان تیراندازی نکنند تا دشمن نزدیک شود. این تجربه بسیار خوبی بود که از نبرد کوخان داشتیم بی سیم ها را خاموش کردیم تا سکوت کامل برقرار شود. هر چه نزدیک تر شدن ما عکس العمل نشان ندادیم🤫. یک آرپی‌جی به طرفمان شلیک کردند که باز هم ما سکوت کردیم. گذاشتیم تا نزدیکتر شوند در انتظار عجیبی به سر می‌بردیم. جوانی که محافظ و راننده من بود ناگهان دست برد و تفنگ ژ ۳ قنداق کوتاه من را برداشت و بدون اجازه من به طرفشان رگبار بست😣. بقیه هم که گویی منتظر یک چنین فرصتی بودند شروع کردند به تیراندازی، تا خواستم جلوی ایشان را بگیرم دیگر دیر شده بود.☹️ تیر بود که به طرف ضد انقلاب زده می‌شد، آنها حتی فرصت نکردند، تیراندازی کنند. سریع عقب نشستند، مثل همیشه زخمی‌ها 🤕و جنازه هایشان را هم با خود برده بودند، ولی از خون‌هایی که به زمین ریخته شده بود، می شد فهمید اولاً خیلی به ما نزدیک شده بودند و ثانیاً تلفات زیادی داده‌اند😎. از این حمله ضد انقلاب بر ایشان تعدادی گوسفند غنیمت ماند هفتاد هشتاد رأس🤩. تعدادی از آنها زخمی شده بودند و جان می‌کندند. نگذاشت حرام شوند دستور داد حلال شان کردند و بعد گفت همه گله را پایین ببرید. بچه‌ها در این هفته غیر از نان خشک و پنیر چیزی نخورده اند، باید شکمی از عزا در بیاورند🥩😋.
شهیدانه
مرد از راه رسید و از همان دم در داد زد: « ماموستا مردم همدیگر را می کشند.😨» ماموستا ماجرا را که فهمید بیرون آمد و پا برهنه تا میدان دوید. وقتی که رسید پرچم اسلام در آن بالا بود و باد تکانش میداد🇮🇷 و در پای آن دو گروه به هم بد و بیراه می گفتند. خودش را وسط دو طرف انداخت: « این چه وضعی است که بار آورده اید؟ این چه خاکی است که دارید بر سرما می کنید؟😠 مرد روحانی دید مذهبی ها بی اعتنا به او همچنان پرچم سرخ را لگدمال می‌کنند. توپید چه کار دارید می کنید؟😫 پدر ما را که شما در آوردید؟😩 پرچم را خواست، اما جوانان مسلمان مقاومت کردند. شیخ به میان شان رفت و خواهش کرد اما ندادند خود را به پای ایشان انداخت و گریه کرد. صداهایی از مردم در آمد که از بی ادبی جوانان عصبانی شده بودند😠 پاها سست شد . پرچم سرخ را از زمین بر داشت. و بشنوید ادامه ماجرا را از زبان یکی از یاران شیخ: شیخ پرچم سرخ گل‌آلود را بر سینه می چسباند و به سمت جوان های کمونیست می رود و با عجله و نگرانی گلهای پرچم را پاک میکند، آن را می بوسد آن را به چشم هایش می مالد. آن را بر دوش می‌گذارد و باز آن را می بوسد و با این کار قلب جوان های شهر شروع به شکستن می‌کند.💔 شیخ بغض کرده است. اشک هایش بیرون می آیند.😭هنوز دارد گل های پرچم را پاک می کند و آن را به سینه می چسباند . مذهبی ها از حیرت بی حرکت مانده‌اند😳. کمونیست‌ها چشمشان پر از اشک شده است.😢..... شیخ از نردبان بالا می‌رود و پرچم سرخ کمونیست ها را کنار پرچم مذهبی ها قرار می دهد و از نردبام پایین می‌آید حالا بغضش ترکیده است و دارد گریه می‌کند.😭 از همین روز ناگهان شیخ انقلاب می‌شود و در برابر انقلاب اسلامی می ایستد😡 از گمنامی در می آید و نامش در صدر اخبار خبرگزاری‌ها قرار می‌گیرد😎 او عزالدین حسینی نام دارد، که امام جمعه منصوب شاه در مهاباد بود و در پیش از انقلاب متهم بود که با ساواک ارتباط دارد!😖
دشمن گرای آنجا را گرفته بود و همین که هلیکوپتر می آمد با خمپاره ۱۲۰ آنجا را می‌زد.🤨 این نشانه گیری های دقیق دشمن برای ما خیلی عجیب بود🧐و نشان می‌داد که دیده بان خدمه آن از نیروهای با سابقه نظامی هستند. نشست و برخاست هلیکوپتر ها بیشتر از چند ثانیه طول نمی کشید که در چند ثانیه مهمات را پیاده می‌کردند و مجروحین و شهدا را برمی‌داشتند. در همین لحظه کوتاه هم سریع گلوله خمپاره می آمد. یکبار در حالیکه هلیکوپتر را هماهنگ می کردم تا بنشیند، ناگهان دیدم خمپاره به سویش آمد، از وحشت چشمانم را بستم صدای انفجار که برخواست احساس کردم هلیکوپتر و نیروهای داخلی آن تکه تکه شدن😭، چشم هایم را باز کردم با تعجب دیدم هلیکوپتر در هواست. 😊بیسیم که زدم با خوشحالی گفتند: برادر صیاد ما سالمیم. هلیکوپتر آبکش شده ولی هیچ آسیبی به کسی یا دستگاههای حساس وارد نشده. ما رفتیم خداحافظ!🤗» خمپاره درست پایین آن خورده بود.😚😊..... گرای خمپاره ها چنان دقیق بود که برای سرهنگ و دوستانش تردیدی باقی نماند که نظامیان متخصص و باسابقه آنها را هدایت می‌کنند.😳 حالا آنها یقین داشتند که نه با یک مشت شورشی کم آشنا به اصول نظامی، بلکه با نخبگان فراری ارتش شاهنشاهی روبرو هستند.😡.
سلام بر همه شما اهالی فرهنگ، نظرتان را درباره بهترین کتاب برای مطالعه در ماه رمضان، برای ما بنویسید. پیشاپیش از همراهی تون سپاس
حضرت خدیجه سلام‌الله‌علیها الگوی منتظران 🏴 یکی از زیباترین جلوه های زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها انتظار ظهور حجت خداوند در زمانه خودش یعنی پیامبر گرامی اسلام بود. 🏴 او همواره انتظار ظهور پیامبر زمانه خود را می کشید و همواره از برخی افراد از جمله ورقة بن نوفل و برخی عالمان دیگر جویای نشانه‌‌های نبوت می‌‌شد. 📚بحارالانوار، ج ۱۶ ص ۵۲ 🏴 سر انجام انتظارش به سر رسید و همین انتظار راستین باعث شد که از اولین افرادی باشد که به ظهور پیامبر جدید و رسالتش ایمان بیاورد. 🏴 در راستای یاری حجت خدا در زمانۀ خودش، نه تنها تمام دارایی هایش را خرج کرد، بلکه عمر بابرکتش را در خدمت به پیامبری قرار داد که انتظارش را می کشید. 🏴 برای یاری پیامبر زمانش سختی ها و زخم زبانها را تحمل کرد، مشکلات شعب ابی طالب را به جان خرید، و در مسیر یاری امام زمانه اش از هیچ تلاشی دریغ نکرد. 🏴 سبک زندگی منتظرانۀ حضرت خدیجه سلام الله علیها می تواند چراغ راهی برای تمامی منتظران امام زمان علیه السلام باشد.
انت فی قلبی یاحسین 'ع'❤️: ♥️✨دوش بر گوشم رسید 🍃✨اين مژده از جان آفرينم ♥️✨کايد از ره آن نگار دلنواز و نازنينم 🍃✨گفتم اي مه از کدامين آسمان باشي؟ ♥️✨بــــگــــفـــتــــا 🍃✨شمس ايوان ولايت، عُروَة الوثقاي دينم ♥️✨من همان ماه تمامم، 🍃✨جلوه ي ماه صيامم ♥️✨شاهد صلح و قيامم، وجه رب العالمينم 🍃✨تـقـدیـم بـه عــاشــقــان # ❤️✨ (ع) (ع) 🍃✨ عــیــدتــون مــبــارکــــ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌
"نشان حُسن" واقعه عاشورا رو از دید خانواده امام حسن(ع) روایت کرده. خانواده ای که با وجود جان‌فشانی‌ها و کرامات فراوان و بعد از این همه سال هنوز شناخته نشده و مظلوم باقی موندن. شنیده های اکثر ما از این خانواده به حضرت قاسم محدود میشه. درصورتی که تاریخ حرف های بیشتری برای گفتن داره. خانم لیلا مهدوی در اولین اثرش به خوبی تونسته این روایت تاریخی رو از زمان مرگ معاویه تا روز عاشورا به تصویر بکشه. تصویری جذاب و زنده که خواننده رو با حال و هوای مدینه و محله بنی هاشم آشنا میکنه و طعم شیرین رطب و شیر تازه شتر را به اون می‌چشونه... ما رو همسفر امام حسین(ع) از مدینه به مکه و بعد به کوفه می‌کنه تا از نزدیک مظلومیت امام رو حس کنیم. و در کنار روایت ماجرا، سبک زندگی نورانی اهل بیت(ع) رو به مخاطب آموزش میده که بنظرم بسیار کار ارزشمندی هست. برای گفتن از این کتاب حرف زیاده ولی بیشتر از این چیزی نمیگم تا خودتون بخونین و لذت همسفر شدن با خاندان اهل کرم رو تجربه کنین... (ع) (ع)
با تعجب به صورت مادر نگاه می‌کنم. سکوتم را که می‌بیند، می‌گوید: -ما خبر از آینده نداریم. نمی‌دانیم چه پیش خواهد آمد؛ اما پسرم! در پس هر گره‌ای، حکمتی است. صلح حدیبیه پیامبر، طبق آیات الهی، بعد از ده سال زمینه‌ساز فتح مکه شد. شک نکن قاسم، که در پس پرده صلح پدرت حکمتی نهفته است که آن را بعدها درک خواهی کرد. هیچ گاه به صلح پدر این‌گونه نگاه نکرده‌بودم. مادر ادامه می‌دهد: -نور دو چشمانم! خداوندی که آرامش و سکینه را به دل رسول خدا بخشید و وعده تقویت و فزونی ایمان داد، وعده فتح حدیبیه را هم بشارت داده بود. زیر لب با خودم تکرار می‌کنم: انا فتحنا لک فتحا مبینا. -شاهد بودم سکینه و اطمینانی را که از جانب خدا بر قلب پدرت تابید تا او صلح با معاویه را پذیرفت. -یوماه! یعنی در پس صلح پدر، یک پیروزی نهفته است؟ -این برای اهل تفکر و ایمان، وعده الهی است. از گفته های مادر نوری در دلم جوانه می‌زند که ثمره‌اش امید است... (ع) (ع) لیلا_مهدوی بریده_کتاب
حرف‌های انس مثل شهدی می‌ماند که جرعه‌جرعه روحم را جلا می‌دهد. اما همان قدر که شعف دارم غبطه هم می‌خورم. آنچه وقت تلاوت قرآن، برادرم زید در گوشم نجوا می‌کند، به خاطر می‌آورم: «در آنچه می‌خوانی تأمل کن، قاسم. در پس هر کلمه، درسی عظیم نهفته است» و اینک جز درس شجاعت عباس درس دیگر نیز در میان است و آن درایت عباس است.  انس همچنان در میان نشسته است و از روزهای صفین می‌گوید. شمشیر خدعه‌ای که قرآن به نیزه کرد. آیه‌ای در ذهنم می‌رود و می‌آید. از فتح خیبر جدم علی مرتضی و سقایی عمویم عباس و تمام خاطراتی که انس بازگو می‌کند، بر جانم می‌نشیند: یدالله فوق ایدیهم. بریده_کتاب (ع) (ع)