eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
14 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه‌های رهبر انقلاب در مورد اهمیت #کتابخوانی 🔹سلامت فکری را با کتاب‌خوانی تأمین کنید. 🔺نسل نوجوان ما، سلامت جسمی، معنوی و روحی و سلامت فکری و عقلانی داشته باشد؛ آن‌وقت، آینده‌ کشور را تأمین می‌کند. #مسابقه #تنها_زیر_باران #شهید_مهدی_زین_الدین #انتشارات_حماسه_یاران www.hamasehyaran.ir
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم: سرم گرم کتاب ها بود که گودرزی آمد توی مغازه؛پاسبان دور میدان بود،با هم سلام علیک داشتیم،گاهگداری سر می زد؛آدم جنس خرابی نبود.روی صندلی،رو به رویم نشست و گفت:«این چند شبه بی هوا ریخته ن توی بعضی خونه ها.کتابای ممنوعه پیدا کردن.وقتی پرسیدن از کجا آوردند گفتن از فلانی گرفتیم.حواست باشه.دیر یا زود میان سراغت.»پایش را که گذاشت بیرون،دست جنباندم  و کتاب ها،رساله ها،اعلامیه و عکس ها را از گوشه و کنار مغازه جمع کردم.بعد هم رفتم خانه.نوارهای زیادی داشتیم،همه را داخل پیت ریختم و چال کردم توی باغچه. نشسته بودم که یکهو در مغازه با شتاب باز شد و چند نفر گردن کلفت ریختند تو.فکرش را هم نمی کردم به این زودی بیایند.خودم را نباختم.نگاهی به مهدی انداختم؛خون سرد سرجایش نشسته بود.همه ی قفسه ها را گشتند و ویترین را به هم ریختند؛مغازه را کردند بازار شام.همه ی نگرانی ام دوسه تا کارتن کتابی بود که گوشه ی مغازه گذاشته بودم.اگر می دیدند،حسابمان پاک بود.مهدی پر دل و جرئت بود.پیش چشم مامورها کارتن ها را برد و گذاشت کنار جوی آب جلوی مغازه.طوری وانمود کرد که انگار تویشان ،زباله و کاغذ باطله است.کارتن آخر را که برد دیگر برنگشت.مامورها هر چه قدر تقلا کردند،چیزی دستشان نیامد.شاخ و شانه کشیدند و رفتند.پشت سرشان کرکره مغازه را پایین دادم و بی مکث رفتم خانه.وقتی رسیدم،دیدم خانه را محاصره کرده اند.شمردم،22 نفر مامور جلوی در و بالای پشت بام بودند.همه جا را گشتند؛حتی اتاقی که انبار کتاب بود.خیلی ریخت و پاش کردند بلکه مدرک جرمی پیدا کنند،ولی به در بسته خوردند.تمام مدتی که داشتند خانه را تفتیش می کردند،بچه ها مشغول کار خودشان بودند و حاج خانم پشت چرخ،خیاطی می کرد.مامور ساواکی که داشت گزارش می نوشت،نتوانست جلوی تعجبش را بگیرد،شاید هم از حرصش بود،گفت:«ما هر جا می رویم همه می ترسن،رنگشون می پره و تنشون می لرزه،اون وقت شما عادی نشستید و این خانوم داره خیاطی می کنه!»راستش وقتی آن همه مامور را دیدم که داشتند زندگی مان را زیرورو می کردند دل نگران شدم،اما آرامش اهل خانه آرامم کرد.در جوابش اطمینان را چاشنی صدایم کردم و گفتم:«ندزدد،نترسد.ما کاری نکردیم که بترسیم.» بعد رفتنشان فهمیدم مهدی یک نفس از مغازه تا خانه دویده و به مادرش خبر داده.همه ی کتاب ها را از دم دست برداشته بودند.دوتا کتاب را هم که چون فرصت نشده،حاج خانم گذاشته بود زیر چادرش و نشسته بود پشت چرخ خیاطی. به روایت حاج عبدالرزاق زین الدین؛پدر شهید کتاب تنها زیر باران/صفحه 43 و 44 ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
آقای قربانی نویسنده کتاب «تنها، زیر باران» درباره ی ویژگی های این کتاب گفت: "علت عمده انتخاب زندگی این شهید برای تالیف کتاب با وجود اینکه نویسندگان دیگری به آن پرداخته‌اند این بود که در کتاب‌های پیشین با تمام نقاط قوتی که دارند بیشتر به شخصیت نظامی و دوران فرماندهی شهید پرداخته شده و دیگر برهه های زندگانی او کمتر دیده شده است. تفاوتی که متن این کتاب با کتاب‌هایی که در حوزه زندگی شهید زین‌الدین نوشته شده در این است که "تنها زیر باران" با رعایت یک سیر تاریخی سعی کرده هر روایت را در زمان خود بیان کند. بنابراین از ویژگی های مهم این اثر آن است که به برهه های کم شنیده شده در آثار پیشتر از خود پرداخته و فی المثل به فعالیت‌های انقلابی، حضور در جهاد سازندگی، اطلاعات سپاه قم، اطلاعات سپاه سوسنگرد و دزفول، اشاره کرده است. این محصول کوشیده روایت هایی را به تصویر بکشد که هریک دارای واقعه و رخداد هستند تا بدین وسیله متنی روان و جذاب پیش روی خواننده قرار گیرد. نکته حائز اهمیت دیگر در این کتاب روایت زندگی شهید از قول همسر وی در کنار روایت همرزمان است و نشانگر آنکه این فرمانده مقتدر صحنه های جنگ نسبت به همسر و خانواده خود تا چه اندازه دقت نظر داشته است." این کتاب هم اکنون از سوی انتشارات حماسه یاران محور یک مسابقه کتابخوانی قرار گرفته که از 13آبان آغاز شده و تا 12بهمن ماه امسال ادامه دارد. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
اخیرا کتابی تحت عنوان «تنها؛زیرباران» به قلم مهدی قربانی در 312 صفحه توسط نشر حماسه یاران به چاپ رسیده؛ نویسنده در این کتاب خاطرات کم‌تر شنیده شده و جذابی را از کودکی تا لحظه شهادت مهدی زین الدین با روایتی نو و جذاب از زبان خانواده و دوستان شهید به رشته تحریر درآورده است.  شهید زین الدین که به خاطر نبوغ منحصر به فرد و معنویت درونی‌اش از بزرگان و نامداران هشت سال دفاع مقدس به شمار می‌رود، نوجوانی و جوانی درخشانی را نیز داشته؛ کسب رتبه چهارم کنکور تجربی و دعوتنامه‌ای از پاریس برای ادامه تحصیل تنها گوشه‌ای از حوادث پر فراز و نشیب زندگی این سردار سرافراز اسلام بوده است.   مهدی زین الدین، در اوج جوانی و با وجود تجربه کم در عرصه مدیریت و جنگ، تبدیل به یکی از شاخص‌ترین فرمانده‌های آن سال‌ها می‌شود و این یکی از مهم‌ترین دلایلیست که باید به خاطرش، از زین الدین گفت و از زین الدین شنید. زین الدینی که رهبر معظم انقلاب در توصیفش می‌گوید که او ستاره‌ای درخشان بود و فقدانش ما را داغدار کرد. ،زیر_باران ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
برشی از کتاب "تنها، زیر باران" روایت زندگی شهید مهدی زین الدین 🌹🌹🌹 گفت: «اعلام کن همه جمع بشن. می‌خوام براشون صحبت کنم.» نگران گفتم: «آقامهدی حرف از موندن بزنی، خودت رو سبک کردیا. این بنده‌های خدا از بس سختی کشیدن و برای عملیات امروز و فردا شنید‌ن، خسته شد‌ن. خدانکرده حرفت رو زمین می‌زنن. شما فرمانده‌لشکری، خوب نیست اعتبارت رو از دست بدی.» یک لبخند روی لبهایش کاشت. دست روی شانه‌ام زد و گفت: «من از خدا یه آبرو گرفتم، همون رو هم خرج راه خودش می‌کنم. تو نگران نباش.» والسلام علیکم را گفته و نگفته، صدای صلوات دشت را پر کرد. در یک چشم‌به‌هم‌زدن، دورش شلوغ شد؛ شلوغ و شلوغ‌تر. از دور، هرچه چشم چرخاندم نتوانستم ببینمش. داشتم نگران می‌شدم که دیدم روی شانه بلندش کردند، بردندش توی دل جمعیت. همان‌هایی که یک‌صدا ساز رفتن می‌زدند، حالا یک‌صدا شعار می‌دادند: فرمانده‌ی آزاده، آماده‌ایم آماده. فرمانده‌ی‌ آزاده، آماده‌ایم آماده... از آن روز، دو ماه گذشت تا اولین نیروگاه رفتند مرخصی. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
حاج‌احمد متوسلیان فرمانده‌ی تیپ محمد رسول‌الله(ص) با توپ پر آمده بود؛ نیروهای او هم رفته بودند روی مین. با صورتی برافروخته و لحنی تند،‌ رو به حسن باقری کرد و گفت: «این چه وضعشه؟ چرا اطلاع‌رسانی نمی‌کنید؟ بچه‌های من رفتن روی مین. کلی زخمی دادیم. چطور می‌شه که ما مرز خودمون رو شناسایی نکرده باشیم؟» حسن سر به‌طرف مهدی چرخاند و آرام و پرحوصله گفت: «جوابش رو بده.» مهدی خودش را جمع‌و‌جور کرد. دوزانو نشست و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم. ما منطقه رو کامل شناسایی کرده بودیم. یه گزارش سیزده صفحه‌ای هم براتون فرستادیم که حتماً به دستتون نرسیده وگرنه روی مین نمی رفتید.» بعد، گزارش را گذاشت جلوی متوسلیان. حاج‌احمد با ناراحتی نگاهی به گزارش کرد. نفس عمیقی کشید، اما چیزی نگفت. دقت‌نظر و حاضرجوابی مهدی در چشمم نشست. آرامش و اعتماد‌به‌نفسی که داشت، حس خوشایندی زیر پوستم دواند. یک بار دیگر نگاهش کردم. اسمش که می‌آمد، نشاط به جانم می‌ریخت؛ دیدنش که جای خود داشت. به روایت فتح الله جعفری ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
مطقع شاخص زندگی ایشان زمانی است که در سن ۱۹ سالگی مسئول عملیات سپاه سوسنگرد می‌شود و آنجاست که حسن باقری می‌گوید من یک جوان متعالی کشف کردم. وی طراحی عملیات «یا مهدی» را در آن مقطع انجام داد در حالی که اقدام به عملیات مدتی در بن بست قرار گرفته بود؛ زین‌الدین بعد از یک هفته بررسی اطلاعاتی و عملیاتی، این بن بست را می‌شکند و متعاقب آن کارهای اطلاعاتی و عملیاتی علمیات فتح الفتوح که ریشه بسیاری از پیروزی‌های بعدی ما در عملیات‌های دیگر شد توسط ایشان صورت گرفت. از مهمترین خصوصیات این کتاب قلم روان و ساده آن است که هر کسی آن را خوانده به این امر اذعان دارد. #تنها_زیر_باران #شهید_مهدی_زین_الدین #معرفی_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
زمان این مسابقه از ۱۳ آبان تا ۱۲ بهمن ماه ۹۸ است و علاقه‌مندان برای تهیه آن می‌توانند به فروشگاه‌های کتاب در سراسر کشور مراجعه کنند، همچنین امکان خرید پیامکی و اینترنتی کتاب وجود دارد. جوایز این مسابقه هم شامل اهدای سه جایزه یک میلیونی. ده جایزه سیصدهزار تومانی. 50تا کارت هدیه صدهزار تومانی برای خرید کتاب به این سایت مراجعه فرمائید: www.hamasehyaran.ir ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
محض علاقه ای که به امام زمان داشتم، اسمش را گذاشتم مهدی... هر وقت مهدی را بغل می کردم و نگاهم به صورت معصومش می افتاد، شوری درونم پا می گرفت. میخواستم طوری تربیت کنم که خدا و پیغمبر راضی باشند.تا جایی که می شد بدون وضو شیر ندادم. سر همه بچه ها همینطور رعایت میکردم. اصلا قبل از تولدشان مراقبت هایم شروع میشد. رفتارم را می گذاشتم زیر ذره بین. مواظب بودم که گناه نکنم.. لقمه حلال را مثل گلی می دیدم که عطر و بویش می رفت و در وجود طفلی می نشست که داشت با شیره ی جانم رشد میکرد. حواسم بود چه کلامی به زبانم می آید. سنجیده حرف میزدم. رفت و آمد هایم محدود میشد . سعی میکردم تا جایی که میشود جلوی چشم نامحرم نباشم..... دلم میخواست با قرآن انس بگیرم. کتاب خدا را بخوانم و حصاری امن از نور کلامش دور خودم بکشم. آن ایام در واقع دوست و فامیلم خدا بود. #تنها_زیر_باران #شهید_مهدی_زین_الدین #بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98