خیلی هوای بچه های شهرستان را داشت. هم خرج بیشتری داشتند و هم آن موقع خبری از عابربانک نبود. وقتی پس اندازشان تمام می شد، به خانواده دسترسی نداشتند که دوباره پول بگیرند. می آمدند سراغ محمود و او هم به آنها قرض می داد. بعد از مدتی برای اینکه کسی خجالت نکشد، کتش را سرِ جا لباسی گذاشته
و به هم اتاقی هایش سپرده بود: « این کتِ من و این شما. هرکی پول خواست، اگه نبودم یا خواب بودم، بگید از جیبم برداره؛ ولی هر موقع داشت، اگه تونست حتما برگردونه. اگه هم نداشت که اشکالی نداره.)
هر هفته که می آمد، میدیدم پول توجیبی اش تمام شده. اهل ولخرجی نبود. در هفته خرج خاصی هم نداشت. مانده بودم پول ها را چه کار می کند. وقتی پیگیر ماجرا شدم، داستان قرض الحسنه کت و جالباسی را برایم تعریف کرد.
با وجود اینکه خودم هم تا جایی که می شد، دستی به خیر می رساندم و هرکس نیاز مالی داشت دریغ نمی کردم، این رفتار محمود خیلی برایم عجیب بود. اخم هایم توی هم رفت. گفتم: «یعنی چی؟! این دیگه چه مدل قرض دادنه؟ نه میدونی چقدر، نه میدونی به کی قرض دادی. نمیگم نده؛ ولی حتما لازم نیست دیگران دست کنن تو جیبت. » گفت: « مادر من، مگه قرار نیست تو دولت امام زمان جیب من و شما نداشته باشیم؟ که مؤمن هرچه داشت برای همه باشه؟ دیگه کسی مال منه و مال تو نیست نکنه؟ من نیازم رو از جیب شما بردارم و یه نفر دیگه هم از جیب من؟ خب، دارم از حالا تمرین میکنم که اگه اون روز کسی دست تو جیبم کرد، سختم نباشه. »
خیلی معنی حرفش را نفهمیدم. دیدن قله ای که او داشت تلاش میکرد به آن برسد، برای من راحت نبود.
#کتاب_مرضیه
#بریده_کتاب
چند روزی به اربعین مانده بود که رسیدم کربلا و برای زیارت راهی حرم شدم. زیر قبه که ایستادم برای همه دعا کردم. تکتک بچههایم را اسم بردم و برای هرکدام هرچه صلاحشان بود از امامحسین(ع) خواستم. تا به اسم محمود رسیدم، ناخودآگاه یاد آخرین حرفهایش افتادم. خودم به زبان خودم، آن هم زیر قبۀ امامحسین(ع)، برای شهادتش دعا کردم. آن لحظهای که داشتم به امام میگفتم «شهادت رو براش امضا کن»، از رفتنش به سوریه چیزی نمیدانستم. او در سوریه بود و من در کربلا داشتم برای شهادتش دعا میکردم....
با آن رعشهای که صبح اربعین به جانم افتاده بود، خدا داشت به من میگفت حاجتت روا شد. پسرت را به سربازی امام زمانش قبول کردیم...
همرزمش تعریف میکرد: شب اربعین، فارغ از هیاهوی عملیات، کنجی دنج پیدا کرده و مشغول نوشتن و پرکردن دفتر خاطراتش شده بود. به او گفتم: «من الان زنگ زدم خونه و حلالیت گرفتم. تو هم برو گوشی من رو بردار به خونوادهت زنگ بزن.»
سری تکان داد و به کارش ادامه داد... بار سوم که در همان حال دیدمش، دلخور شدم و گفتم: «خب پا شو زنگ بزن دیگه. معلوم نیست فردا برامون چه اتفاقی بیفته. پا شو تا دیر نشده. شاید واقعاً فرصت آخر باشه.»
دفترش را بست. با آرامش به چشمهایم نگاهی انداخت و گفت: «من دیگه دل کندم حاجی. میترسم دوباره صداشون رو بشنوم، دستودلم بلرزه. لطفاً اصرار نکن. من دل بریدم.»
وقتی این دفتر بعد از شهادت به دستمان رسید، دیدیم دقیقاً در تاریخ همان شب، گوشهای از دفترش نوشته: «این آخرین دستنوشتههای من است. من فردا، در روز اربعین حسینی شهید میشوم.»
#کتاب_مرضیه
#شهید_محمود_تقی_پور
#بریده_کتاب
زن تراز انقلاب اسلامی می تواند زنی باشد که با چند بچه ی قد و نیمقد، کنار تنور، برای جبهه ها نان می پزد
.می تواند زنی باشد که به خواست خدا فرزندی ندارد؛ اما عرصه تکلیف را رها نمی کند و با راه اندازی مکتب یا مدرسه ای، کمر به تربیت فرزندان جامعه پیرامونش می بندد.
می تواند دختر مجردی باشد که دست روزگار سرنوشتش را به گونه ای رقم زده است که در کنار پدر و مادر با خواهرها با عمه اش زندگی می کند؛ اما بلاتکلیف و پله، روزگار نمی گذراند و بر حسب توانش کارهای بر زمینمانده را بر دوش می کشد.
می تواند زنی باشد که در کنار همسر داری و تربیت فرزندان ، خودش و جامعه اش را هم به خاطر دارد و ..... تاریخ انقلاب ما پر است از این زنان، چراغی باید تا آنها را در اطراف مان ببینیم.
خلَا خسارت بار این روایت را خ سازانقلاب اسلامی، به ترویج الگوهای غیربومی، بیگانهجریان های غرب زده و فمنیستی، به خوبی پر می کنند و در فقدان روایت زنانِ به معنای واقعی کلمه، تاری با سنت و آیین و فرهنگ و نیز مستحیل در یوتوپیای غربی مشغول اند.
#کتاب_مرضیه
#بریده_کتاب
شهیدانه
این کتاب در پنج فصل، زندگی "مادر شهید روحانی محمود تقی پور" را از کودکی، خانواده، فعالیتهای انقلابی، اجتماعی و... ایشان روایت میکند. داستانی جذاب که نشان میدهد چه زنی میتواند اینچنین مرد قهرمانی تربیت کند. دختری که پدرش پیش از انقلاب اجازه نمیداده او کار کند اما بعد از انقلاب کار کردن دخترش را تکلیف میداند.
این کتاب بسیار روان و زیبا بود. تا فصل آخر کتاب متوجه نمیشوی که این داستان زندگی یک مادر شهید هست.
در این کتاب بسیار زیبا به این میرسی که چگونه مرضیه، مرضیه شد...
مرضیه از کودکی روحیه جهاد داشت و آخر همشهادت پسرش را از امام حسین خواست.
در واقع کتاب مرضیه بیان داستان یکی از زنان قهرمان و پرافتخار ایرانی و مسلمان هست. این داستان همه مرضیه های ایرانی هست که به مقام (ارجع الی ریک الراضیه المرضیه) رسیده اند.
تاریخنگاری انقلاب اسلامی عمیقا به «روایت زنان» این انقلاب و طبعا به خود انقلاب بدهکار است. زنان شهید انقلاب و دفاع مقدس، زنان مبارز پیش از انقلاب، همسران مبارزان انقلاب، همسران رزمندگان و شهدا و آزادگان و جانبازان، مربیان پرورشی، معلمان و مبلغان فرهنگی، جهادگران، دانشمندان، پژوهشگران، کارآفرینان و... هنوز به راستی روایت نشدهاند؛ زنانی که محور خانواده بودهاند و حضور آنها در عرصههای گوناگون، مساوی با همراهی و حضور اعضای خانواده در انقلاب بوده است. آنها در سکوت، تمام بار تربیت نیروهای انقلاب را به دوش کشیدهاند و باز هم در سکوت، روایت تلاش و مجاهدت زنانه و مادرانۀ خود را در حاشیۀ موفقیت مردان انقلابیشان دیدهاند.
جایگاه زنان در میانه و گوشه گوشۀ رویدادهای سازنده و مقوم انقلاب اسلامی و همچنین در خلق مفاهیم و ساختارها و نهادها و نیز تثبیت ارزشها و تداوم کنشهای انقلابی انکارناپذیر است؛ اما در جریان تاریخنگاری رویداد محور و شهرتزده و کلیشهای، غالبا به سفیدی بین سطور و گاهی هم به تک روزنههایی سپرده شده است که مردان انقلاب در روایتهای خود، به دنیای زنان انقلاب و پشتیبانی انقلاب باز کردهاند.
حضور کم تعداد زنان در جمع شخصیتهای سیاسی که بیشتر آثار تولیدشده در حوزۀ تاریخنگاری انقلاب اسلامی را به خود اختصاص دادهاند نیز مزید بر علت شده است تا حافظۀ تاریخی ایرانیان از روایت حماسههای مداوم و پرتکرار و البته بیصدای زنان جامعه، در مقایسه با سهم مردان، تقریبا خالی بماند و نهایتا در کلیشهها خلاصه شود این کتاب سعی دارد با رویکردی تازه نگاه کلیشهای را تغییر دهد.
#کتاب_مرضیه
#معرفی_کتاب
هدایت شده از شهیدانه
خیلی هوای بچه های شهرستان را داشت. هم خرج بیشتری داشتند و هم آن موقع خبری از عابربانک نبود. وقتی پس اندازشان تمام می شد، به خانواده دسترسی نداشتند که دوباره پول بگیرند. می آمدند سراغ محمود و او هم به آنها قرض می داد. بعد از مدتی برای اینکه کسی خجالت نکشد، کتش را سرِ جا لباسی گذاشته
و به هم اتاقی هایش سپرده بود: « این کتِ من و این شما. هرکی پول خواست، اگه نبودم یا خواب بودم، بگید از جیبم برداره؛ ولی هر موقع داشت، اگه تونست حتما برگردونه. اگه هم نداشت که اشکالی نداره.)
هر هفته که می آمد، میدیدم پول توجیبی اش تمام شده. اهل ولخرجی نبود. در هفته خرج خاصی هم نداشت. مانده بودم پول ها را چه کار می کند. وقتی پیگیر ماجرا شدم، داستان قرض الحسنه کت و جالباسی را برایم تعریف کرد.
با وجود اینکه خودم هم تا جایی که می شد، دستی به خیر می رساندم و هرکس نیاز مالی داشت دریغ نمی کردم، این رفتار محمود خیلی برایم عجیب بود. اخم هایم توی هم رفت. گفتم: «یعنی چی؟! این دیگه چه مدل قرض دادنه؟ نه میدونی چقدر، نه میدونی به کی قرض دادی. نمیگم نده؛ ولی حتما لازم نیست دیگران دست کنن تو جیبت. » گفت: « مادر من، مگه قرار نیست تو دولت امام زمان جیب من و شما نداشته باشیم؟ که مؤمن هرچه داشت برای همه باشه؟ دیگه کسی مال منه و مال تو نیست نکنه؟ من نیازم رو از جیب شما بردارم و یه نفر دیگه هم از جیب من؟ خب، دارم از حالا تمرین میکنم که اگه اون روز کسی دست تو جیبم کرد، سختم نباشه. »
خیلی معنی حرفش را نفهمیدم. دیدن قله ای که او داشت تلاش میکرد به آن برسد، برای من راحت نبود.
#کتاب_مرضیه
#بریده_کتاب
هدایت شده از شهیدانه
چند روزی به اربعین مانده بود که رسیدم کربلا و برای زیارت راهی حرم شدم. زیر قبه که ایستادم برای همه دعا کردم. تکتک بچههایم را اسم بردم و برای هرکدام هرچه صلاحشان بود از امامحسین(ع) خواستم. تا به اسم محمود رسیدم، ناخودآگاه یاد آخرین حرفهایش افتادم. خودم به زبان خودم، آن هم زیر قبۀ امامحسین(ع)، برای شهادتش دعا کردم. آن لحظهای که داشتم به امام میگفتم «شهادت رو براش امضا کن»، از رفتنش به سوریه چیزی نمیدانستم. او در سوریه بود و من در کربلا داشتم برای شهادتش دعا میکردم....
با آن رعشهای که صبح اربعین به جانم افتاده بود، خدا داشت به من میگفت حاجتت روا شد. پسرت را به سربازی امام زمانش قبول کردیم...
همرزمش تعریف میکرد: شب اربعین، فارغ از هیاهوی عملیات، کنجی دنج پیدا کرده و مشغول نوشتن و پرکردن دفتر خاطراتش شده بود. به او گفتم: «من الان زنگ زدم خونه و حلالیت گرفتم. تو هم برو گوشی من رو بردار به خونوادهت زنگ بزن.»
سری تکان داد و به کارش ادامه داد... بار سوم که در همان حال دیدمش، دلخور شدم و گفتم: «خب پا شو زنگ بزن دیگه. معلوم نیست فردا برامون چه اتفاقی بیفته. پا شو تا دیر نشده. شاید واقعاً فرصت آخر باشه.»
دفترش را بست. با آرامش به چشمهایم نگاهی انداخت و گفت: «من دیگه دل کندم حاجی. میترسم دوباره صداشون رو بشنوم، دستودلم بلرزه. لطفاً اصرار نکن. من دل بریدم.»
وقتی این دفتر بعد از شهادت به دستمان رسید، دیدیم دقیقاً در تاریخ همان شب، گوشهای از دفترش نوشته: «این آخرین دستنوشتههای من است. من فردا، در روز اربعین حسینی شهید میشوم.»
#کتاب_مرضیه
#شهید_محمود_تقی_پور
#بریده_کتاب
هدایت شده از شهیدانه
زن تراز انقلاب اسلامی می تواند زنی باشد که با چند بچه ی قد و نیمقد، کنار تنور، برای جبهه ها نان می پزد
.می تواند زنی باشد که به خواست خدا فرزندی ندارد؛ اما عرصه تکلیف را رها نمی کند و با راه اندازی مکتب یا مدرسه ای، کمر به تربیت فرزندان جامعه پیرامونش می بندد.
می تواند دختر مجردی باشد که دست روزگار سرنوشتش را به گونه ای رقم زده است که در کنار پدر و مادر با خواهرها با عمه اش زندگی می کند؛ اما بلاتکلیف و پله، روزگار نمی گذراند و بر حسب توانش کارهای بر زمینمانده را بر دوش می کشد.
می تواند زنی باشد که در کنار همسر داری و تربیت فرزندان ، خودش و جامعه اش را هم به خاطر دارد و ..... تاریخ انقلاب ما پر است از این زنان، چراغی باید تا آنها را در اطراف مان ببینیم.
خلَا خسارت بار این روایت را خ سازانقلاب اسلامی، به ترویج الگوهای غیربومی، بیگانهجریان های غرب زده و فمنیستی، به خوبی پر می کنند و در فقدان روایت زنانِ به معنای واقعی کلمه، تاری با سنت و آیین و فرهنگ و نیز مستحیل در یوتوپیای غربی مشغول اند.
#کتاب_مرضیه
#بریده_کتاب
هدایت شده از شهیدانه
این کتاب در پنج فصل، زندگی "مادر شهید روحانی محمود تقی پور" را از کودکی، خانواده، فعالیتهای انقلابی، اجتماعی و... ایشان روایت میکند. داستانی جذاب که نشان میدهد چه زنی میتواند اینچنین مرد قهرمانی تربیت کند. دختری که پدرش پیش از انقلاب اجازه نمیداده او کار کند اما بعد از انقلاب کار کردن دخترش را تکلیف میداند.
این کتاب بسیار روان و زیبا بود. تا فصل آخر کتاب متوجه نمیشوی که این داستان زندگی یک مادر شهید هست.
در این کتاب بسیار زیبا به این میرسی که چگونه مرضیه، مرضیه شد...
مرضیه از کودکی روحیه جهاد داشت و آخر همشهادت پسرش را از امام حسین خواست.
در واقع کتاب مرضیه بیان داستان یکی از زنان قهرمان و پرافتخار ایرانی و مسلمان هست. این داستان همه مرضیه های ایرانی هست که به مقام (ارجع الی ریک الراضیه المرضیه) رسیده اند.
تاریخنگاری انقلاب اسلامی عمیقا به «روایت زنان» این انقلاب و طبعا به خود انقلاب بدهکار است. زنان شهید انقلاب و دفاع مقدس، زنان مبارز پیش از انقلاب، همسران مبارزان انقلاب، همسران رزمندگان و شهدا و آزادگان و جانبازان، مربیان پرورشی، معلمان و مبلغان فرهنگی، جهادگران، دانشمندان، پژوهشگران، کارآفرینان و... هنوز به راستی روایت نشدهاند؛ زنانی که محور خانواده بودهاند و حضور آنها در عرصههای گوناگون، مساوی با همراهی و حضور اعضای خانواده در انقلاب بوده است. آنها در سکوت، تمام بار تربیت نیروهای انقلاب را به دوش کشیدهاند و باز هم در سکوت، روایت تلاش و مجاهدت زنانه و مادرانۀ خود را در حاشیۀ موفقیت مردان انقلابیشان دیدهاند.
جایگاه زنان در میانه و گوشه گوشۀ رویدادهای سازنده و مقوم انقلاب اسلامی و همچنین در خلق مفاهیم و ساختارها و نهادها و نیز تثبیت ارزشها و تداوم کنشهای انقلابی انکارناپذیر است؛ اما در جریان تاریخنگاری رویداد محور و شهرتزده و کلیشهای، غالبا به سفیدی بین سطور و گاهی هم به تک روزنههایی سپرده شده است که مردان انقلاب در روایتهای خود، به دنیای زنان انقلاب و پشتیبانی انقلاب باز کردهاند.
حضور کم تعداد زنان در جمع شخصیتهای سیاسی که بیشتر آثار تولیدشده در حوزۀ تاریخنگاری انقلاب اسلامی را به خود اختصاص دادهاند نیز مزید بر علت شده است تا حافظۀ تاریخی ایرانیان از روایت حماسههای مداوم و پرتکرار و البته بیصدای زنان جامعه، در مقایسه با سهم مردان، تقریبا خالی بماند و نهایتا در کلیشهها خلاصه شود این کتاب سعی دارد با رویکردی تازه نگاه کلیشهای را تغییر دهد.
#کتاب_مرضیه
#معرفی_کتاب