eitaa logo
شهیدانه
1.5هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
11 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
بنت الشاطی در کتاب زیبایش «بانوی کربلا» که قبلا معرفی کردیم، به حضرت زهرا (س) اشاره کرده اند که در زیر می آوریم: حضرت زهرا (علیهاالسلام) به خانه برگشت. پس از مدتی صدایی از پشت در شنید. از اتاق بیرون آمد. شنید عمر می گوید: باید وارد خانه شوم و علی را برای بیعت ببرم؛ برای جلوگیری از فتنه و ترس از تفرقه و جدایی مسلمین. فاطمه صیحه ای زد و گفت: ای پدرم، ای رسول خدا! دیدی چه بر سر ما آمد بعد از تو از ابن خطاب و ابن ابی قحافه؟! هنگامی که صدای فاطمه بلند شد، مردم همه گریه کردند و عمر محزون و ناراحت برگشت. ابوبکر و عمر برای کاری که کرده بودند، خواستند نزد فاطمه بیایند. ایشان آن دو را قبول نکرد. به علی گفتند و با وساطت علی وارد شدند. فاطمه در حالی که خشمگین و ناراحت بود، رویش را به طرف دیوار برگرداند. ابوبکر گفت: ای دوست رسول خدا! به خدا قسم نزدیکی به خاندان رسول خدا نزد من محبوب تر است از نزدیکی من به خاندانم. و همانا تو را از عایشه دخترم بیشتر دوست دارم. و دوست داشتم روزی که پدرت مرد، من هم می مردم و زنده نمی ماندم. می بینی که می شناسمت و شرف و بزرگی تو را می دانم و تو را از حق میراثت منع کردم؛ زیرا از رسول خدا شنیدم: «لانورث، ما ترکنا الصدقه.» فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «ارایتکما ان حدثتکما حدیثا عن رسول الله تعرفانه و تعملان به.» ـ بله فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: «نشدتکما بالله تسمعا رسول الله یقول: رضی فاطمة من رضای و سخط فاطمة من سخطی فمن احب فاطمة ابنتی فقد احبنی و من ارضی فاطمة فقد ارضانی من اسخط فاطمة فقد اسخطنی.» شما را به خدا قسم می دهم، آیا از رسول خدا نشنیدید که می گوید: رضای فاطمه از رضای من است و خشم فاطمه از خشم من. هر کس فاطمه دخترم را دوست داشته باشد، مرا دوست دارد و هر کس فاطمه از او راضی باشد، ما از او راضی و هر کس فاطمه از او خشمگین باشد، من خشمگینم. جواب دادند: بلی از رسول خدا شنیدیم. فاطمه فرمود: «فانی اشهد الله و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت رسول الله لاشکوکما الیه.» ابوبکر و عمر مجلس را ترک کردند. ...... بنت الشاطی با چیره دستی فراوان در امر داستان نویسی، پس از بازخوانی وفات حضرت زهرا، می نویسد: تاریخ می خواهد زینب را از سایر مصیبت زدگان به سبب وصیتی که مادرش فاطمه در بستر مرگ به او کرده، جدا کند. وصیّت این بود که زینب از دو برادرش جدا نشود و پیوسته با آن ها باشد و از آن ها نگهداری کند و برای آن ها پس از مادر، مادر باشد. زینب این وصیت را هیچ گاه فراموش نکرد. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
ریسمان در گردن خورشید مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداري مده. عاشورا اینجاست! کربلا اینجاست! اگر کسی جرات کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانه‌ي دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرات می‌کنند، خیمه‌هاي ذراري پیغمبر را آتش بزنند. من بچه نیستم مادر! شمشیرهایی که در کربلا به روي برادرم کشیده می‌شود، ساخته‌ي کارگاه سقیفه است. نطفه‌ي اردوگاه ابن‌سعد در مشیمه‌ي سقیفه منعقد می‌شود. اگر علی اینجا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی‌ماند. حسین در کربلا می‌خواهد با دلیل و آیه اثبات کند که فرزند پیامبر است. پیامبري که تو در خانه‌ي او و در حریم او مورد تعدي قرار گرفتی. تعدي به حریم فرزند پیامبر سنگین‌تر است یا نوه‌ي پیامبر؟ مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی‌گیرد. خودت گفته‌اي. ما حداکثر تازیانه می‌خوریم، اما میخ آهنین بدنهایمان را سوراخ نمی‌کند. مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخ‌هاي خونین را دیدم. نگو گریه نکن مادر! باید مُرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد. ما سخت جانی کرده‌ایم که تاکون زنده مانده‌ایم. نگو که روزي سختتر از عاشورا نیست. در عاشورا کودك شش ماهه به شهادت می‌رسد، اما تو کودك نیامده‌ات- محسن‌ات- به شهادت رسید. من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی: مرا بگیر فضه که محسن‌ام را کشتند. پیش از این اگر کسی صدایش را در خانه پیامبر بالا می‌برد، وحی نازل می‌شد که «پایین بیاورید صدایتان را» اگر کسی پیامبر را به نام صدا می‌کرد وحی می‌آمد که «نام پیامبر را با احترام بیاورید.» هنوز آب تغسیل پیامبر خشک نشده، خانه‌اش را آتش زدند. آن آتش که عصر عاشورا به خیمه‌ها می‌گیرد. مبداش اینجاست. دختر اگر درد مادرش را نفهمد که دختر نیست. من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که ناله‌ي تو به آسمان بلند شد. بعد از این هیچ کربلایی نمی‌تواند مرا این‌قدر بسوزاند. شاید خدا می‌خواهد براي کربلا مرا تمرین دهد تا کاروان اسرا را سرپرستی کنم، اما این چه تمرینی است که از خود مسابقه مشکل‌تر است. در کربلا دشمن به روشنی خیمه کفر علم می‌کند، اما اینها با پرچم اسلام آمدند، گفتند از فتنه می‌هراسیم، کدام فتنه بدتر از این؟ دیگر چه می‌خواست بشود؟ کدام انحراف ایجاد نشد؟ کدام جنایت به وقوع نپیوست؟ کدام حریم شکسته نشد؟ کاش کار همینجا تمام می‌شد. تو را که تا مرز شهادت سوق دادند، تو را که از سر راه برداشتند، تازه به خانه ریختند... ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
گلچینی از کتاب کشتی پهلو گرفته: فاطمه جواز بهشت است    ببین دخترم!- جان پدرت به فدایت- این را بگویم که تو اولین کسی هستی که به بهشت وارد می‌شوي. تویی که بهشت را براي بهشتیان افتتاح می‌کنی. این را اکنون که تو مهیاي خروج از این دنیاي بی‌وفا می‌شوي نمی‌گویم، این را اکنون که تو اسماء را صدا می‌کنی که بیاید و رخت‌هاي مرگ را برایت مهیا کند نمی‌گویم... این را اکنون که تو وضوي وفات می‌گیري نمی‌گویم، همیشه گفته‌ام، در همه جا گفته‌ام که من از فاطمه بوي بهشت را می‌شنوم. یک بار عایشه گفت: چرا این‌قدر فاطمه را می‌بویی؟ چرا این‌قدر فاطمه را می‌بوسی؟ چرا به هر دیدار فاطمه، تو جان دوباره می‌گیري؟ گفتم: «خموش! عایشه! فاطمه بهشت من است، فاطمه کوثر من است، من از فاطمه بوي بهشت می‌شنوم، فاطمه عین بهشت است، فاطمه جواز بهشت است، رضاي من در گروي رضاي فاطمه است، رضاي خدا در گروي رضاي فاطمه است، خشم فاطمه جهنم خداست و رضاي فاطمه بهشت خدا.» #کشتی_پهلو_گرفته #فاطمیه #بریده_کتاب ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
هيچكس آيا توانسته است غم فاطمه را ـ سلام االله عليها ـ در سوگ پدر به تصوير بكشد، جز ناله هاي بيت الاحزان فاطمه؟ در اندوه جگر سوز علي ـ سلام االله عليه ـ در مواجهه با فاطمة ميان در و ديوار و گاه شستن صورت نيلي و بازوي كبود فاطمه، هيچ هنرمند عارفي توانسته است مرثيه بسرايد آنچنانكه از عمق رنج آدمي در چروكهاي پيشاني علي خبر دهد و وسعت غمهاي خلقت را در پهناي اشك علي بشناسد و بشناساند جز بار اشك پنهاني علي؟ هيچكس را ياراي آن بوده است كه آلام محض زينب را به هنگام ديدار سر برادر بر بام نيزه ها بيان كند، جز خون جاري از سر مبارك زينب؟ اگر زينب ـ سلام االله عليها ـ با مشاهده سر برادر، حسين ـ روحي فداه ـ سلامت سر خويش را تاب آورده بود و سر بر ستون كجاوه نكوبيده بود، چه كسي عشق را، درد را و هجران را در آفرينش تفسير مي كرد؟ اينها دردهايي است كه نويسنده را، اگر احساس داشته باشد، خاكستر ميكند و قلم را، اگر .به تعداد درختان عالم باشد، ميسوزاند و دفتري به پهناي گيتي را آتش ميزند سوز اشكهاي فاطمه، هنوز پاي عارفان را در بيت الاحزان او سست ميكند و كمر ابرار را .ميشكند و آتش به جان اولياءاالله مياندازد معاذاالله كه رشحة هيچ قلمي بتواند با اشك سوزناك علي به هنگام شستن پيكر فاطمه برابري كند. كجاست اسماء؟ از او بپرسيد، فرشتگاني كه در اشكهاي آن هنگام علي به تبرك غسل ميكردند، بال و پرشان نسوخت؟ #کشتی_پهلو_گرفته #فاطمیه #بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
کشتی پهلوگرفته، پرفروش‌ترین اثر سید مهدی شجاعی و هم‌چنین پرتیراژترین کتاب ادبیات داستانی ایران – طبق آمار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بیش از ششصدهزار – ، ضمن مروری بر نقاط عطف حیات حضرت فاطمه ی زهرا(س)، روایت مصائب زندگی ایشان از زبان اطرافیانشان و نیز شخص خودشان است. در واقع می توان گفت این کتاب مرثیه ای است منثور از زبان و دل صاحبان عزای فاطمی. کتاب از ۱۴ فصل تشکیل یافته و راوی اول شخص در هر کدام از فصول، یکی از وابستگان حضرت فاطمه (س) هستند؛ فصل اول حضرت رسول، فصل دوم حضرت خدیجه (س)، فصل سوم خود حضرت زهرا (س)، فصل چهارم حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)، فصل پنجم امام حسن (ع)، فصل ششم امام حسین (ع)، فصل هفتم مجدداً حضرت زهرا (س)، فصل هشتم حضرت زینب (س)، فصل نهم فضّه، فصل دهم حضرت ام کلثوم (س)، فصل یازدهم اسماء، فصل دوازدهم برای بار سوم حضرت فاطمه (س)، فصل سیزدهم مجدداً حضرت امیر (ع) و فصل چهارم از زبان آسمان روایت می شود. #کشتی_پهلو_گرفته #فاطمیه #معرفی_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
چند سالی است كه برخی نویسندگان عاشق اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در حوزه ادبیات داستانی سری هم به تاریخ اسلام زده‌اند و وقایع صدر اسلام را به زبانی ساده و بیانی قابل فهم برای عموم خوانندگان به نثر در آورده‌اند. در میان این آثار، کتاب ارزشمند «کشتی پهلو گرفته» سوگ نامه ایست از آلام اهل بیت علیهم السلام و به ویژه وجود مقدس دختر گرامی پیامبر خدا، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها. كتاب «کشتی پهلو گرفته» از جمله شاخص‌ترین آثاری است که در حوزه ادبیات داستانی، و با نگاه به تاریخ اسلام و شخصیت دختر گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاشته شده است. «کشتی پهلو گرفته» از آن کتاب هایی است که چنان متن صمیمانه و لطیفی دارد که به سختی می توانید ادامه مطالعه آن را به زمان دیگری واگذار کنید و از طرفی چنان بی پرده مصائب آن بانوی مظلوم را به تصویر کشیده که بی اختیار اشک خواهید ریخت. اگر شما هم می خواهید همراه با «کشتی پهلو گرفته» بر دریای پهناور رنج های بانوی دو عالم به أعماق تاریخ سفر کنید، این کتاب را مطالعه کنید، و آن را به سایر عاشقان حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها نیز پیشنهاد کنید. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
هادی العامری، فرمانده سپاه بدر عراق درباره سردار گفته است: اگر حاج قاسم و امثال او نبودند، هم اکنون نه اثری از حرم حضرت زینب(س) بود و نه حتی اثری از سامرا و حرم عسگریین(ع)، همه عملیات مهم با همکاری مجاهدان از جمله حاج قاسم صورت گرفته. ص39 کتاب «سربازان سردار» ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
کتاب «ذوالفقار» درقالب ۲۴۸ صفحه خاطراتی را برای اولین بار از دوران دفاع مقدس تا مجاهدت‌هایی که در جبهه مقاومت سوریه و عراق شکل گرفته را بیان می‌کند. همچنین برای نخستین بار حدود ۱۰۰ صفحه از این کتاب را به انتشار تصاویر ناب و دیده نشده‌ای از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی اختصاص داده‌ام. وی در مورد مضمون کتاب «ذوالفقار» و خاطرات سپهبد شهید قاسم سلیمانی خاطرنشان کرد: کتاب «ذوالفقار» به خاطرات شهیدان هم رزم سپهبد شهید قاسم سلیمانی از زبان این سردار امنیت پرداخته است. این خاطرات از زبان سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی بیان شده و متعلق به سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۹۳ است، خاطراتی جذاب و خواندنی که به بیان ابعاد جنگ تحمیلی، روابط و رویداد‌هایی که در خلال هشت سال دفاع مقدس برای رزمندگان اسلام رخ داده پرداخته است. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
یکی از خاطرات سردار با عنوان مرام شیعه را بخوانید : ما یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال ها به دنبال او بودیم و هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می کرد و هم از تعداد زیادی از بچه های ما را شهید کرده بود را با روش های پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آن ها به آن جا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم . خیلی خوشحال بودیم . او کسی بود که حکمش مثلا پنجاه بار اعدام بود . در جلسه ای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم ، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم . رهبری بلافاصله فرمودند : گ همین الان زنگ بزن آزادش کنند ! " من بدون چون و چرازنگ زدم ، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم که : " آقا چرا ؟ من اصلا متوجه نمی شوم که چرا باید این کار را می کردم ؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم ؟ " رهبری گفتند : " مگر نمی گویی دعوتش کردیم ؟ " بعد از این جمله من  خشکم زد . البته ایشان فرمودند : " حتما دستگیرش کنید . " و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم . مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می کنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی . ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
برشی از کتاب ذوالفقار: خاطرات سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: «من باورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته می شود، حداقل تیتر همه روزنامه های ما این جمله باشد که: «فاتح خرمشهر شهید شد.» همان طوری که بزرگی از ما در ادبیات، در هنر، در هر چیزی از بین می رود یا فوت می کند، ما بلافاصله برای او تیتری داریم. مثلاً پدر علم ریاضی ایران از دنیا رفت. فکر می کنم حقی که احمد به گردن ملت ایران دارد، با حقی که دیگر اندیشمندانی که مورد تجلیل هستند و به حق هم مورد تجلیل بودند، کمتر نباشد و شاید در ابعادی بیشتر باشد. خب، ما با احمد خیلی رفیق بودیم. هرچند من نمی دانم احمد بیشتر من را دوست داشت یا من بیشتر او را دوست داشتم. همیشه در ذهنم این بود که ای کاش می شد من یک طوری به احمد ثابت کنم که چقدر دوستش دارم. فکر می کردم بهترین چیزی که می تواند این را ثابت کند، این باشد که مثلاً من یک کلیه بدهم به احمد. وقتی احمد در جمع ما بود، تداعی همه زندگی مان را می کرد؛ هر چیزی که در زندگی به آن خوش بودیم. چهره باکری را در احمد می دیدیم، خرازی را در احمد می دیدیم. زین الدین را در احمد می دیدیم. همت را در احمد می دیدیم. خیلی از شهدا را ما در احمد خلاصه می دیدیم. شما وقتی یک کسی یادگار همه یادگاری هایت است، یادگار همه دلبستگی هایت است، یادگار همه بهترین دوران عمرت است، این را از دست می دهی، این یک از دست دادن معمولی نیست. احمد با رفتن خودش، همه ما را آتش زد. خب. مدت ها از زمان جنگ گذشته بود، دلخوشی مان به هم بود، نه این که پشتوانه خاصی برای همدیگر باشیم، قوت قلب معنوی برای هم بودیم. در بیان کردن موضوعات، نصیحت کردن هم و سطوح مختلف دیگری با هم رودربایستی نداشتیم. من همیشه به احمد می گفتم: «الهی دردت بخوره توی سرم». اصطلاح من بود نسبت به احمد، می گفتم: «دورت بگردم» آن چه که مکنونات قلبی ام است، از خدا می خواهم، خدا هر چه سریع تر مرا به او ملحق بکند و خودم را مستحق این عنایت خدا می دانم و به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت: «مرا ببر. ما را تنها نگذار.» این را خواهم گفت. خدا رحمت کند، شهیدی داشتیم همیشه ورد زبانش این بود: «یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم/ حسرتا این گل خارا همه جا رانده منم/ پیر ره آمد و طریق رفتن آموخت/ آن که نارفته و جامانده منم» فکر می کنم مصداق این شعر، من هستم. باور کنید به احمد حسودی ام می شود. دلم می خواهد همه عمرم را بدهم، فقط یک بار دیگر صدای احمد را بشنوم. وقتی که جنگ تمام شد تا روزی که شهید شد، هیچ روزی، هیچ لحظه ای، هیچ ساعتی نبود که ما با هم باشیم و او با حسرت پشت دستش نزند و نگوید ما ضرر کردیم و شهدا برد کردند. نه تنها برای شهید شدن آن قدر بی تاب بود که از زنده ماندن خودش ناراحت بود و ضمن این که آرزویش شهادت بود، یک آرزوی دیگرش زودتر رفتن بود.» ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
در ابتدای کتاب با عنوان قاسم سلیمانی در یک نگاه به معرفی اجمالی ایشان می پردازد : قاسم سلیمانی از عشایر طایفه ی سلیمانی است . به روایت تاریخ جد سلیمانی ها امیرمحبت فرزند امیرکمال از عشایر خمسه ی فارس و از سرداران سپاه نادرشاه بود . وی متولد 1337 ( تاریخ شناسنامه 1335 ) قنات ملک از توابع بافت است . او قبل از انقلاب کارمند سازمان آب بود . پس از پیروزی انقلاب اسلامی در اول خرداد سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد . سلیمانی در این باره می گوید : همه جوان بودیم و باید به شکلی برای انقلاب فعالیت می کردیم و این گونه بود که وارد سپاه شدم . به دلیل آمادگی جسمانی که او بر اثر ورزش پرورش اندام به دست آورده بود عضو واحد آموزش و مربی پادگان آموزشی قدس شد . با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاه های کشور وی مدتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان حافظت می کرد و دو ماه پس از شروع جنگ همراه سیصد نفر از اولین نیروهای اعزامی از کرمان عازم جبهه ی سوسنگرد گردید و فرمانده دسته شد . شوق و علاقه زیاد سلیمانی به حضور در جبهه و طرح ها و مسائل نظامی باعث شد او که در قالب یک ماموریت 15 روزه وارد جبهه شده بود تا آخر جنگ در جبهه بماند و بازنگردد . ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
معرفی_کتاب ‌ ذوالفقار به قلم علی_اکبر_مزدآبادی انتشارات یازهرا وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ خوشحال بودم از اینکه، یک نفر قدر دانسته و قبل از اتفاقات هولناک به سراغ دومین محبوب_ایران رفته و خاطرات شفاهی‌اش را جمع آوری و منتشر کرده است. مستنداتی که بخش‌هایی از آن را، جسته گریخته در خاطرات دیگر شهدا، خواندیم و کرور کرور غرّه شدیم از حضور این اسطوره ... فرصت نکردم تمام کتاب را، قبل از عروجش بخوانم شما بخوانید... می‌گویند ماهی را هر وقت از آب بگیرید، تازه‌ست... سردار همیشه زنده‌است و زنده خواهد ماند... حالا عجز کلمات را دریافته‌ام... ‌حالا که "دیگر صدایش را نمی‌شنویم" ... ‌حالا که به یکباره وجود و روحمان مملو از نفرت و خشم است... حالا که ...... کلمات برای وصف حماسه حضورت کم می‌آورند، پا پس می‌کشند، ناله می‌کنند، چهارستون بدنشان به لرزه می‌افتد ... ظرف کلمات برای شرح اُبهتتان کوچک است. عکس‌های ضمیمه شده انتهای کتاب ، جرقه می‌شوند برای ازدحام بغض‌ها، سیلاب اشک راه می‌اندازند، دل می‌بَرند... ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
این کتاب روایتی است از خاطرات یکی از مدافعان حرم که در جریان عمل جراحی برای لحظاتی از دنیا می رود و سپس با شوک در اتاق عمل، دوباره به زندگی برمی گردد؛ اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی سخت است. از دیدگاه قرآن و روایات، برزخ و قبر یک چیز است که گاهی از آن به عالم قبر و گاهی از آن به عالم برزخ یاد می شود. برزخ در لغت یعنی چیزی که حایل بین چیزی و چیز دیگر باشد. ازاین رو به جهانی که میان دنیا و آخرت واقع می شود برزخ اطلاق می گردد؛ چنان که در آیاتی از قران، برزخ بیانگر فاصله میان دو دریاست. برزخ در اصطلاح حکمت : به همان عالم مثال اطلاق می شود ، زیرا عالم مثال حد فاصل بین عالم عقل و عالم ماده است. و در اصطلاح شریعت : فاصله میان مرگ تا قیامت کبری را گویند. برزخ قیام و زندگی جدید و جهانی نو است؛ خواه گودالی از گودالهای دوزخ باشد، یا باغی از باغهای بهشت. پس برزخ معبر و دالان ورودی به قیامت و حشر اکبر است و انسان در ادامه ی مسیر زندگی دنیا وارد جهان برزخ می شود، که سراسر آگاهی و حیات است «النّاس نیام فإذا ماتوا انتبهوا» قرآن کریم در آیاتی از جهان برزخ خبر داده است؛  مانند: ۱ـ «… و من ورائهم برزخ إلی یوم یبعثون :واز پس انان برزخی است ، تا روزی که مبعوث شوند.« این آیه حکایت می کند که ، بعد از مردن تا قیامت حالتی وجود دارد که آن حالت ،حائل و فاصله میان زندگی این دنیا و قیامت است. #سه_دقیقه_در_قیامت #معرفی_کتاب #جهان_پس_از_مرگ ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
این کتاب روایتی از وقایعی است که در جریان تجربه نزدیک به مرگ (NDE) برای راوی رخ می‌دهد. قلب راوی در اتاق عمل به مدت چند دقیقه از تپش می‌ایستد و در این مدت راوی شاهد وقایعی می‌شود که آنها را با جزییات برای خواننده بیان کرده است. به مسائلی از جمله رسیدگی به اعمال و مسائلی مانند حبط (از بین رفتن اثر) عمل، آثار اعمال نیک، اهمیت نیت، ضرورت پرهیز از عادات زشت، جایگاه افراد در عالم برزخ و... در این کتاب پرداخته شده است. راوی پس از بازگشت به حیات دنیوی به توانایی‌هایی از جمله پیشگویی آینده دست می‌یابد و از این توانایی‌ها برای اثبات تجربه خود بهره می‌گیرد. با توجه به ناشناخته بودن عالم پس از مرگ، مطالب کتاب احتمالاً برای خواننده باورمند به حیات پس از مرگ جذاب خواهد بود. #سه_دقیقه_در_قیامت #جهان_پس_از_مرگ #معرفی_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
بریده کتاب: همین طور که اعمال روزانه بررسی می شد به یکی از روزهایی دوران جوانی رسیدیم؛ اواسط دهه هشتاد. یک بار جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله علیه‌السلام پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم. این پنج سال بدون حساب طی می شود با تعجب گفتم: یعنی چی؟؟ گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند. نمی دانید چقدر خوشحال شدم! اگر در آن شرایط بودید لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس می کردید… پنج سال بدون حساب و کتاب؟؟!! گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟؟؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند…. #سه_دقیقه_در_قیامت #جهان_پس_از_مرگ #بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
گلچینی رؤیا بر انگیز از کتاب سه دقیقه در قیامت: من وارد باغی شدم که انتهای آن مشخص نبود. از روی چمنهای عبور میکردم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش می داد. درختان آنجا، همه نوع میوه ای را در خود داشتند . میوه هایی زیبا و درخشان.من بر روی چمن ها دراز کشیدم. گویی یک تخت نرم و راحت شبیه پر قو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صدای شرشر آب رودخانه به گوش می رسید. به بالای سرم نگاه کردم. درختان میوه و یک درخت پر از خرما را دیدم . با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه ای دارد ؟ یکباره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. من دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. نمیتوانم شیرینی آن خرما را با چیزی از این دنیا مثال بزنم. آن خرما نمی دانید چقدر خوش مزه بود. #سه_دقیقه_در_قیامت #بهشت #بریده_کتاب ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم یک نفر جای من خوابیده!... چادر من چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده، فکر کردم یکی از بچه ها میخواهد من را اذیت کند، لذا همینطور که پوتین پایم بود، جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم! یکباره دیدم حاج آقا که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته وداد میزند کی بود؟ چی شد؟ حاج آقا از چادر بیرون آمد و گفت:الهی پات بشکنه، مگه من چیکار کردم که لگد زدی؟خلاصه اون شب کلی معذرت خواهی کردم...گفتم من میرم تو ماشین میخوابم، فقط با اجازه بالش را بر میدارم. چراغ را بر داشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش را برداشتم دیدم یک عقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار دارد!...... همان شب، من در حین تمرین در باشگاه ورزشهای رزمی، پایم شکست. اما نکته جالب این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب مأمور آن بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت!..... اما آن روحانی که لگد خورد، در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را می خورد. ولی به نفرین او پای تو هم روز بعد شکست. بعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم اشاره کرد..... #سه_دقیقه_در_قیامت #صدقه #بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
....صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبدیل به کاغذ سفید شده بود. با عصبانیت به آقایی که پشت میز بود گفتم ؛ چرا اینها محو شد؟ مگه من این کارهای خوب رو نکردم😖 گفت بله درسته اما همان روز غیبت یکی از دوستانت رو کردی اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد📖 با عصبانیت گفتم چرا؟ چرا همه اعمال من ؟ او هم غیر مستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر که می‌فرماید: «سرعت نفوذ آتش🔥 در خوردن گیاه خشک به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات یک بنده نمیرسه»😔 رفتم صفحه بعد آنروز هم پر از اعمال خوب بود نماز اول وقت و .... اما با تعجب دوباره مشاهده کردم که تمام اعمال من در حال محو شدن است🤯 گفتم ایندفعه چرا ؟ من که در این روز غیبت نکردم😩 بعد بدون اینکه حرفی بزندآیه سی ام سوره یاسین برایم یادآوری شد : 💠 روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است 💠یا حسرة علی العباد ما ما یأتیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤن💠 خوب بیاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد من خیلی اهل شوخی و خنده و سرکار گذاشتن رفقا بودم 😣 با خودم گفتم اگه اینطور باشه که اوضاع من خیلی خرابه😫 رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم اما کارهای خوب من پاک نشد بااینکه آن روز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها بارفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم ،غیبت نکرده بودم ،هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود؛ برای همین شوخی ها و خنده های من به عنوان کار خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم خدارا شکر🤗😄 💌 یاد حدیثی افتادم که امام حسین می‌فرماید: برترین اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل مؤمن است البته از طریقی که گناه در آن نباشد💌 ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
عالم پر است از تو، غائب منم ز غفلت ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
درست رو به روی ضریح نشسته بودند. محمدعلی به دیوار تکیه داده بود و به آدم های نزدیک ضریح که می خواستند هر جور شده دست شان را به ضریح برسانند، نگاه می کرد. مهری هم سرش را انداخته بود پایین و زیارت نامه می خواند. هر وقت که با مهری می آمدند حرم، همین جا می نشستند تا یک دلِ سیر با امام رضا علیه السلام حرف بزنند. همیشه تا مهری می گفت: «بابا منو نمی بری حرم؟» محمدعلی سریع راه می افتاد. مهری برایش چیز دیگری بود، مخصوصاً حالا که سیزده ساله شده بود و قدش تا سرشانه محمدعلی می رسید. درست مثل غنچه گل که هر روز بازتر می شد.  هنوز نگاه محمدعلی به ضریح بود که حواسش رفت به قربان صدقه رفتن مهری برای نوزادی که توی بغل مادرش بود. چادر سیاه مهری با آن گل های زردِ ریز، بیشترِ صورتش را گرفته بود اما محمدعلی می توانست از پشت همان چادر هم صورت سبزه دخترش را با آن ابروهای پرپشت مشکی و چشمان قشنگ ببیند. توی دلش قربان صدقه مهری می رفت. چقدر دوستش داشت.  هیچ وقت به او نگفته بود که بعد از حسن و آن پسر دیگرشان که عمرش به دنیا نبود، خیلی چشم انتظار یک دختر بوده و وقتی که قابله بهش گفته بود «مبارک باشه! بچه ت دختره»، دو تومانی نوی نو را از جیبش درآورده بود تا مژدگانی بدهد به قابله. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
از وقتی که ماجرای هفده شهریور تهران پیش آمده بود. تا محمدعلی و پسرها کمی دیرتر می آمدند. دل فاطمه هزار جا می رفت. مخصوصا که حسن و حسین همین که غروب می شد راه افتادند توی خیابان ها به اعلامیه انداختن داخل خانه ها و ماشین ها. فاطمه نگاهی به مهری کرد که آرام یک گوشه نشسته بود به بافتن. توی دلش گفت: دختر چه خوبه! مشینه ور دل آدم، خیالش راحته که هست. فاطمه اگر می توانست صدای فکر مهری را بشنود. حتما این حرف را نمیزد. مهری درست همان موقع که سرش را انداخته بود پایین و سرش را به بافتنی گرم کرده بود، داشت به دیروز فکر می کرد.. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98