eitaa logo
شهیدانه
1.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
11 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 "خدیجه کبری، فخر نیکان" ✍ زندگی نامه حضرت خدیجه سلام الله علیها. ◼️ رحلت جانگداز حضرت خدیجه سلام الله بر شما تسلیت باد. 🏴 (ع) پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🥀آنها بعد برای خدیجه چنین پیام می فرستند: خدیجه چرا با محمد ازدواج کردی؟ چرا از او حمایت کردی؟ چرا به دین او ایمان آوردی؟ ما به کسی که بتهای ما را قبول ندارد کمک نمی کنیم! 🥀 خدایا! خدیجه چه کند؟ شب فرا می‌رسد و تاریکی همه جا را فرا می‌گیرد. خدیجه تنهای تنها در اتاقش هست او ماجرای زنان مکه را به پیامبر نمی گوید. او نمی‌خواهد پیامبر غصه بخورد. 🥀 اکنون خدیجه دست به دعا برمی دارد: بار خدایا فقط از تو کمک و یاری میخواهم. صدایی به گوش خدیجه می رسد: سلام بر بانو! 🥀خدیجه تعجب می کند در این تاریکی شب چه کسانی به دیدار او آمده‌اند؟ او خوب نگاه می کند، چهار زن را می بیند که در مقابل او ایستاده اند. آنها چقدر نورانی هستند. آنها از کجا آمده اند؟ آیا اهل مکه هستند؟ 🥀یکی از آنها رو به خدیجه می‌کند و می‌گوید: دیگر غصه نخور خدا ما را برای یاری تو فرستاده است. شما کیستید؟ 🥀ساره همسر ابراهیم(ع)، آسیه همسر فرعون، مریم مادر عیسی(ع) و گلثوم خواهر موسی(ع). شما همان چهار زن بهشتی هستید؟ آری ما امشب مهمان تو و در کنار تو هستیم. 🥀ساعتی می‌گذرد نوری همه آسمان را روشن می کند، بوی بهشت فضا را پر می‌کند. فاطمه به دنیا می‌آید. ساره فاطمه را روی دست می‌گیرد و خدیجه را صدا می‌زند: 🥀 بانوی من این فاطمه است آیا نمی خواهی او را ببینی خدیجه چشمان خود را باز می‌کند فاطمه را می‌بیند که به روی او لبخند می زند. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🥀پیامبر خدا، همراه با خدیجه (س) و علی(ع) به طواف کعبه می آیند و با بی اعتنایی از مقابل بت ها عبور می‌کنند. در روزگاری که همه مردم در مقابل ها سجده می‌کنند این سه نفر با خشم به بت ها نگاه می کنند و فقط خدای یگانه را می پرستند. 🥀گوش کن دو تن از بزرگان مکه دارند با هم سخن می‌گویند: آیا آن‌ها را می شناسید؟ _محمد و علی و خدیجه هستند. _ آنها کنار کعبه چه می کنند؟ _محمد خود را پیامبر خدا میداند و دین تازه ای را آورده است و آنها دارند نماز می‌خوانند. 🥀به راستی که این سه نفر چه کاری زیبایی انجام می‌دهند، نماز خود را کنار کعبه می خوانند. مردم نماز آنها را می‌بینند و برای آنها سوال ایجاد می‌شود که آنها در مقابل چه کسی سجده می کنند. 🥀 هر چه نگاه می کنی در مقابل آنها هیچ بتی نیست آنها در مقابل خدایی سجده کرده‌اند که با چشم دیده نمی شود. (ع) ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🥀او به یاد سالها پیش می افتد، روزی که مسافری از شام به مکه آمده بود تا زادگاه آخرین پیامبر خدا را ببیند. 🥀هنوز طنین صدای آن مسافر در گوش خدیجه است: بزودی آخرین پیامبر خدا در این شهر ظهور خواهد کرد و به آیین بت پرستی پایان خواهد داد.» 🥀خدیجه از همان روز منتظر آخرین پیامبر بود؛ اما نمی دانست که گمشده اش، پسرعمویش محمد (ص) است. 🥀حتما تعجب میکنی؟ شاید این مطلب را تا به حال نشنیده ای . محمد (ص) و خدیجه هر دو از نسل « قُصَی ّ» میباشند. 🥀نمیدانم نام قُصَیّ را شنیده ای؟ او از نسل ابراهیم ( ع ) بود و چندین پسر داشت، یکی از پسرهایش «عبدالمناف» بود که محمد(ص) از نسل اوست، پسر دیگر او «عبدالعزی» بود که خدیجه از نسل اوست. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🥀سالها پیش استادی داشتم که برای من تورات میخواند. نسخه ای از تورات اصلی به دست او رسیده بود. او برایم میگفت که علمای یهود تورات را تحریف کرده اند. 🥀یک روز مرا صدا زد و به من خبر داد که مرگش نزدیک است. سپس،صفحه ای از تورات را به من نشان داد و گفت: این صفحه را بخوان. 🥀من شروع به خواندن آن کردم. در آن صفحه، نشانه های آخرین پیامبر خدا نوشته شده بود. آن نشانه ها آنقدر واضح بود که وقتی من آن صفحه را خواندم، خیال کردم که پیامبر موعود را میبینم. 🥀اشک در چشمان استادم حلقه زد، بعد دست مرا گرفت و کنار درخت خشک شده ای لرد و گفت: به زودی آخرین پیامبر خدا از اینجا عبور خواهد نمود و زیر این درخت خواهد نشست. 🥀این درخت سالهاست که خشکیده است، وقتی آخرین پیامبر زیر آن بنشیند، این درخت سبز خواهد شد و برگهای تازه خواهد داد. این معجزه ای خواهد بود تا بتوانی او را بشناسی. 🥀 یادت باشد که سلام مرا به او برسانی. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🥀کتاب «بانوی چشمه» مشتمل بر 14 داستان است، عنوان کرد: داستان های این کتاب علاوه بر زندگی حضرت خدیجه(س)، به خوبی اوضاع دوران جاهلیت را نشان می دهد. 🥀 روایت ها به خوبی دسته بندی کرده است و در انتهای کتاب منابع و سند ها را آورده است.  « بانوی چشمه » اثری جذاب به خصوص برای جوانان است. این کتاب، داستان روایی است بنابراین برای مخاطبان به خصوص جوانان جذابیت دارد. 🥀 قلم این را بسیار روان و جذاب است. نوشته های  این نویسنده که پژوهشگر و استاد حوزه و دانشگاه است، دلی است و به همین دلیل کتاب های ایشان خواندنی و مورد پسند مخاطبان است. 🥀این کتاب با جمله ای از دعای ندبه آغاز میشود و در مقدمه آن با حضرت خدیجه(س) درد و دلی زیبا شده است. 🥀بخشی از کتاب: «این چه رازى است که خدایت به تو مباهات مى کند؟ جبرئیل از آسمان ها به زمین مى آید تا سلام خدا را به تو برساند. تو چه کرده اى که این چنین عزیزِ خدا شده اى؟ 🥀چرا این گروه گمراه مى خواهند تو را از یادها ببرند؟ قصّه غصّه تو، قلب شیعه را مى سوزاند. کاش تو را بیشتر مى شناختم! باید قلم در دست بگیرم و بنویسم. باید براى دوستانت از حماسه اى بگویم که تو آن را آفریده اى. 🥀اى خدیجه! اى چشمه همه خوبى ها! اى مادر همه اهل ایمان! تویى اُمّ المؤمنین! قبر تو در دل همه ماست. مى دانم یک روز فرا مى رسد که شیعه براى مادرِ خوب خود، حرمى باصفا مى سازد. آن روز چقدر نزدیک است!» (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهیدانه
🌹فرستاده‌ای به تاخت از شام تا مدینه می‌آید. به تاریکی شب بر اسب و هنگام آفتاب، خزیده زیر سایه‌ای. منزل به منزل، مرکب رها می‌کند و مادیانی تازه نفس و باز به تاخت تا مدینه… فرستاده شام را نه کسی می‌بیند و نه می‌شناسد. تنها دو کس با او دیدار می‌کنند… معاویه در شام و… 🌹در می‌گشایم و فرستاده هم نقاب از چهره: – مرا با جعده بنت اشعث کاری هست. سر می‌گردانم و تا انتهای کوچه را می‌پایم. تنهاست. – جعده… منم. سر می‌گرداند و تا انتهای کوچه را می‌پاید. رهگذری نیست. فرستاده؛ بی هیچ کلامی دست در همیان می‌برد و رقعه‌ای پیچیده می‌دهدم. و دوباره نقاب بر چهره می‌زند و بر اسب… 🌹پرآشوب، جایی در پستوی خانه می‌شوم به خواندن مکتوب💌: – از امیر مۆمنین و خلیفه مسلمین، معاویه بن ابی‌سفیان به دخترم و نور چشمم، جعده بنت اشعث؛ او که به زودی جامه همسری پسرم، یزید می‌پوشد. هزار شکر و سپاس خدا را که چشمان بی‌سویم، آفتاب زیبایی و حُسن تو را، از پس فرسنگ‌ها دید و شناخت؛ و دانستم که تو شایسته سروری در قصر شامی و نه کنیزی، در خرابه‌ای میان مدینه. 🌹تو هم شکر و سپاس خدا را بگو که بعد از سال‌ها، حق بزرگی خاندانت باز پس داده می‌شود و دِین این امت به اشعث هم. تا قصر شام و سلطنت بر عرب، تنها یک گام داری و آن هم ظرف زهری است به همراه این مکتوب. 🌹او که در خانه‌اش همسری، پیوسته به کار توطئه علیه حکومت ماست و مدام در اندیشه این تخت و مقام. و آن یک گام تو، خوراندن این زهر به اوست که خلافت ما بی‌دغدغه باشد و البته تو هم، در پی‌اش، عازم شام شوی و به همسری یزید درآیی، با کابینی برابر قریه‌ای از شامات و تمام باغ‌هایش. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌹آن زمان علی داشتند و مالک و هشام و عمار و ذوالشهادتین و… برافروخته تر فریاد می زنم: اکنون حسن دارند و قیس و عدی و حجر و سعد و… 🌹 فراموشت نشده که این همان حسن است که پی نافرمانی ابوموسی از نافرمانی علی، برای یاری راهی کوفه شد و به یک خطبه ده هزار مرد به لشگر علی افزود. 🌹این همان حسن است که در صفین جنگاوری و رشادتش عاجزمان کرد در برابری… باز هم بگویمت! (صفحه۵۶) (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهیدانه
🌹«… که اگر جز این راه پیش گیری، بین مان خدا حکم فرماید و هو خیر الحاکمین. والسلام.»💌 🌹خیرۀ معاویه می شوم: – شنیدی چه خواندم یا سیر آسمان ها می کنی؟🙄 معاویه خودش را یله می کند: – شنیدم عتبه! شنیدم… تکرار حکایت همیشگی، باز هم خدا و بهشت و جهنم و عذاب و… افسانه هزار بارۀ خاندان محمد. به خدای خودشان سوگند، مانده ام که این جماعت به چه ایمان آورده اند؟😠 پدران و اجدادمان، جان کندند تا مردم به بتی که می‌دیدند مؤمن شوند؛ چه سِحری است در کار محمد که پیروانش برای خدای ندیده جان می دهند؟ مانده ام ولله!🧐....... 🌹ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد…😡 متعجب نگاهش می کنم. می فهمد که منتظر ادامه ام. – اما محمد… انگار خسته، خودش را رها می کند روی تخت: – سال هاست که مرده اما… اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد… 🌹آه بلندی می کشد: – عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنه ها، نامت را بعد الله فریاد می زنند.😒 🌹– خودت را خسته چه لاطائلاتی می کنی معاویه! اصلاً روزی هزار بار بر سر مأذنه ها نامش را فریاد کنند، اصلاً بگو پیش از نام خدا بخوانند، من و تو را چه زیانی می رسد؟..... 🌹– یا تو پسر ابوسفیان نیستی یا من؛ که انقدر نمی فهمی و اسباب حماقت علم می کنی.... – همانی که نامش را بعد از نام خدا بر سر مأذنه ها می خوانند؛ داغ «ابناء الطلقاء» بر پیشانی مان زده ابله. می فهمی؟ یعنی تا همیشه ای که نام او در تاریخ می ماند، کنارش ننگ فرزندان امیه هم می درخشد… چشمانش را می بندد: – ابناء الطلقاء… 🌹نامه را که همچنان در دست داشتم، مقابلش می گذارم: – برای تاریخ وقت بسیار داریم، عجالتاً برای این غائله تدبیر کنیم. معاویه می خندد، بلند، قهقهه می زند: – باید به شکرانه این سرور، با همه کنیزان شام بخوابم… احمق! تاریخ و این غائله، اینجا به هم می رسند! کجایی محمد که ببینی، آن قمار که تاسش را تو انداختی به ابتدا، من برنده ام.😏 🌹متعجبم، اما معاویه هنوز می خندد: – بازی باخته را به برد بدل می کنم😎 عتبه! آزادشده ای در برابر آزادشده… نمی گذارم تاریخ با یک «الطلقاء» بماند… کفه را برابر می کنم… کجایی محمد… برمی خیزد، تند و پرشتاب: 🌹– کاتب بیاید و آن دو پیک حسن را هم خبر کن. بسر و مغیره هم حاضر باشند. دربانان را، اوامر امیر می گویم و باز می گردم، همچنان متحیر که معاویه چه خواهد نوشت برای روزگار شام.🤔 (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌹شجاعی در اثر پیش رو با اقدامی ابتکاری که خاص ذوق جوان و طبع سرکش قلمش است علاوه بر طرح آیات  و روایات به تبیین برخی ضرب المثل‌های عربی در کشاکش ماجرا پرداخته که تاکنون به سمع کمتر مخاطبی آشنا شده. 🌹وی در اثر پیش رو به تلفیق مجموعه تکنیک‌های بدیع در نگارش رمان پرداخته که من‌جمله می‌توان به نحوه روایت ماجرا اشاره داشت؛ روایتی جسورانه که از کلام یار امام ناگهان به کلام دشمن امام تغییر می‌کند! آنی راوی دوست‌دار امام است و در لحظه‌ای جای خود را به شخصیت منفی داستان می‌سپارد. 🌹این رمان زیبا توانسته هم علاقه مندان به روایت های مذهبی را به خود جذب کند و هم علاقه‌مندان جدی رمان فارسی را.و موفق،شد در بیست و پنجمین دوره جایزه کتاب فصل، اثر برگزیده حوزه رمان شود. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌹نامگذاری خلاقانه و زیبای «حاء.سین.نون» به واسطه رمز‌آلودی شخصیت امام حسن مجتبی(ع) و با عنایت به حروف مقطعه قرآن انتخاب شده است. و پیکره اصلی کتاب که همانا فهرست اثر است، بر مبنای حدیث پیامبر که فرمودند: « حسن منی و انا من حسین»، بناشده. 🌹رمان، روایتی است از زندگانی امام حسن مجتبی (ع)، در بستر زمانی شهادت حضرت امیر و آغاز خلافت امام تا شهادت ایشان. و محوریت موضوع صلح. 🌹شجاعی در این رمان با رفت‌ و برگشت‌های راوی میان دو جبهه امام و معاویه و بازسازی و بازیابی اهداف و افکار و شخصیت معاویه، تصویری جدید از صلح امام به مخاطب ارائه میدهد. نویسنده که آغاز کتاب آورده است: و خداوند را آیه ای است، که نازل شد به آغوش پیامبر: حاء. سین. نون. ذِکرُ رحمَتِ رَبکَ عَبدَه مُجتَبی… با تاکید بر رازورانگی شخصیت حضرت و رفتارشان در برابر مکر معاویه، تلاش میکند تا کمی از اسرار نهان انتخاب‌های امام را برای خواننده تصویر کند. 🌹« حاء سین نون » علاوه بر افزایش آموزه های دینی و شناخت فتنه و بصیرت زایی، خواننده را با سیره امام حسن (ع) آشنا میکند. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌹نوشیدن جام شهادت در موقعیت امام حسین و حفظ سرمایه‌ي زندگى بوسیله ي صلح در موقعیت امام حسن، بعنوان دو نقشه و دو وسیله براى جاودان داشتن مکتب و محکوم ساختن خصم، تنها راه حلهاى منطقى و عاقلانه‌اي بودند که با توجه به مشکلات هر یک از دو موقعیت، از انجام آنها گزیرى نبود و جز آنها راه دیگرى وجود نداشت. 🌹هر یک از این دو راه در ظرف خود، برترین وسیله‌ي تقرب بخدا و امتثال فرمان او بود. هر چند که از لحاظ دنیوى چیزى جز محرومیت به همراه نداشت و باز هر یک پیروزى حتمى و قاطعى بود که در طى تاریخ جلوه‌ي خود را آشکار ساخت، گرچه در حین وقوع جز محرومیت و از دست دادن قدرت، مظهرى نداشت. 🌹این دو فداکارى: نثار کردن جان در ماجراى حسین و چشم پوشى از حکومت و قدرت در داستان حسن، آخرین نقطه‌اي است که رهبران مسلکى در نقشها و رسالت‌هاى انسانى و مجاهد تبار خود بدان رسیده‌اند. 🌹قدرت حاکم در دوره‌ي هر یک از این دو برادر، یگانه عاملى بود که شرائط خاصى از لحاظ دوستان و یاوران و شرائط خاصى از لحاظ دشمنان و معارضان براى وى ایجاد کرده بود که به شرائط آن دیگرى شباهتى نمی‌داشت و بدیهى است که دو گونگى شرایط، لازمه‌ي طبیعى‌اش دو گونگى شکل جهاد و در نتیجه، دو گونگى پایان و فرجام ماجرا بود. (ع) ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
امام حسن (ع) بهترین میگویی، اخلاق نیکو است. میلاد گل پسر ارشد حیدر مبارک. گل زیبا نمایان در چمن هست شب میلاد و مولایم حسن شد. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @MAGHAR98
🍎جبرئیل همراه با دو فرشته دیگر از آسمان آمده اند، آنها می‌خواهند پیامبر را به اوج آسمانها ببرند. 🍎امشب شبی است که پیامبر مهمان عرش خدا می‌شود. امشب شب معراج پیامبر است سفر آغاز می شود پیامبر سوار بر اسبی بهشتی می شود و به سوی بیت المقدس می‌رود. 🍎همه پیامبران خدا در آنجا جمع شده اند. آنها می‌خواهند پیامبر را ببینند و سخنانش را بشنوند. 🍎ساعتی بعد پیامبر به آسمانها میرود فرشتگان به استقبال او آمده و به او خوش آمد می گویند. مدتی می‌گذرد اکنون پیامبر وارد بهشت میشود ، بهشتی که خدا برای بندگان خویش آماده کرده است. 🍎به به عجب بوی خوشی می آید این بوی خوش از چیست که تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت غلبه پیدا کرده است؟ پیامبر مدهوش این بو است. او از جبرئیل سوال می کند این عطر خوش از چیست؟ 🍎_ این بوی سیب است. ۳۰۰ هزار سال پیش خدا سیبی با دست خود آفرید. از آن زمان تاکنون این سوال برای ما بدون جواب مانده که خدا این سیب را برای چه آفریده است. 🍎 لحظات بعد دسته ای از فرشتگان نزد پیامبر می آیند آنان همراه خود همان سیب را آورده اند آنها به پیامبر می گویند ای محمد خداوند این سیب را برای شما فرستاده است. 🍎باید صبر کنی تا پیامبر این سیب را تناول کند و از آن سیب فاطمه(س) خلق شود آنوقت راز خلقت این سیب را می فهمی. فاطمه بوی بهشت میدهد، بوی سیب سرخ بهشتی. کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهیدانه
🌴مردم تکبیر گویان به طرف منبر می روند منبری از چوب درخت گز با سه پله. همه از آن تعریف و تمجید می کنند😊. گویی نمک بر قلب چاک چاکم می پاشند😔 . منبر را به جلوی صفوف می‌آورند. همه همانطور که نگاهشان به منبر است می‌نشینند منتظرند تا پیامبر بر فراز آن بروند و خطبه شان را شروع کنند. 🌴اما وجود من آتشفشانی شده که در حال فوران است نفسم در سینه حبس شده💔 در این هیاهو و همهمه هیچ صدایی نمی شنوم، فقط می بینم پیامبر دارند به سمت منبر می روند. 🌴دیگر نمی توانم تاب بیاورم ناله ام را سر میدهم ناله ای که ستونهای مسجد را به لرزه می اندازد ناله جدایی عاشق از معشوق. 😩همه ساکت می شوند؛ نگاه های متحیر جمعیت به من می‌افتد😳. 🌴پیامبر لبخندی می زنند و کمی از دندان های چون درّشان نمایان می شود.😊 به طرفم می آیند در آغوش می گیرند.❤️ همان آغوشی که آرزویش را داشتم. آغوشی لبریز از مهر... 🌴ای کاش خورشید برای همیشه سر جایش می ایستاد 🔆تا لحظه ها نگذرند! کاش تا همیشه در این آغوش بمانم! آغوشی که چشیدنی است، نه گفتنی. پیامبر دست های همیشه گرمشان را روی تنه ام می گذارند و می گویند: «حنانه آرام باش.»🖐 🌴در مسجد عده ای صدای گریه شان بلند شده است؛ 😭حتی پسر نجار پیر زن. اما من با سخن پیامبر آرام آرام شده‌ام.🙂 طنین صدای پیامبر در مسجد می پیچد. حنانه اگر می‌خواهی تو را در بهشت می نشانم تا از جوی ها و چشمه های آن آب بنوشی و دوباره رشد کنی و ثمردهی تا بهشتیان از میوه ات بخورند و اگر می‌خواهی تو را در این دنیا نخلی میسازم چنان که بودی. من همنشینی در آخرت را می خواهم تا همیشه نزدشان بمانم.😇 🌴پیامبر به طرف منبر می روند و رو به جمعیت گریان می گویند، مردم این نخل خشک به رسول خدا اظهار علاقه و اشتیاق می‌کند و از دوری وی محزون می گردد😌. ولی برخی از مردمان باکشان نیست که به من نزدیک شوند یا از من دور گردند! اگر من او را در آغوش نگرفته و بر آن دست نکشیده بودم، تا روز قیامت از ناله خاموش نمی شد. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌴در کوچه ها خبر آمد پیامبر خدا به یک فرسخی یثرب رسیده است. در کوچه ما دست هر زن و مرد شاخه‌هایی از برگ سبز نخل بود، که دوان دوان به سوی ورودی شهر می رفتند. 🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂ 🌴کودکان می خندیدند و با پای برهنه می‌دویدند 😃صدای هلهله و سرود در تمام شهر پیچیده بود . امّ خالد من را تکیه گاهش کرده بود و کنار کوچه ایستاده بودیم، در انتظار آن که شاید پیامبر از این کوچه هم گذر کند. 😇 🌴قرارمان دیگر داشت بی‌قرار می شد که جمعیت زیادی در ابتدایی کوچه نمایان شد. اندکی بعد رسول خدا را در ازدحام و شلوغی جمعیت دیدم، با رخساری درخشان و اندامی استوار و شکوهی دلنشین افسار شتر را به دست نگرفته بود، و جلو می آمد.🤓 🌴ابو ایوب را که آفتاب نزده برای استقبال پیامبر و همراهانش به بیرون شهر رفته بود در کنار شتر در میان جمعیت می‌دیدم. 🌴جمعیتی خیره به شتر و چشمهایش و قدم هایش.... شتر نزدیکتر آمد ایستاد و به من نگاهی کرد یک دفعه در برابرم زانو زد و نشست. ابو ایوب از میان جمعیت دوید و به طرف مادرش آمد و گفت مادر مادر شتر پیامبر بر در خانه ما نشست.☺️ 🌴امّ خالد دستپاچه شده بود و نمی دانست چه اتفاقی افتاده و باید چه کند. پیامبر به امّ خالد سلام کرد و چشمان سیاهش به چشمهای نابینای او افتاد. 🌴خالد زبانش بند آمده بود که پیامبر به سوی ما آمد. لبخندی از شفقت زد و دستی به چشمان امّ خالد کشید . او چشم های بسته اش را گشود. ام خالد بینا شده بود 😊 ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🌴گرمای محبت رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌وآله)، در دل همه موجودات کائنات و مخلوقات جای گرفته است. محبتی که از عشق ازلی و الهی ریشه می‌گیرد. 🌴 عشقی که همان خدا به برترین خلقش و عزیزترین پیامبرانش است. در این کتاب شما در هر قسمت، داستان محبت و عشق و اشتیاق و وابستگی موجودی به ظاهر بی‌جان را می‌خوانید که ارادت و دلبستگی‌اش به رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را روایت می‌کند. 🌴ستون حنانه مسجد پیامبر وجه تسمیه این داستان است؛ اما شما با داستان درختی که حرکتش معجزه رسول شد، نیمه شدن ماه، اعتراف بت قریش به رسالت حضرت و … از زبان خودشان آشنا می‌شوید. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌴سران قریش به سر کوچه رسیده اند؛ با جمعیتی که از صحن کعبه همراه آنان شدند، ایستاده اند در انتظار آمدنش. سران قریش گاهی برمی گردند و به من نگاهی میکنند و پچ پچشان بلند میشود. همیشه از این نجواهای آهسته میترسم که در پشت آن، فتنه ها پنهان هست. 🌴 به گمانم پیامبر آمد. آری این بوی خوش و این شادی پرندگان خبر از آمدن او میدهد . هرگاه در کوچه قدم می گذارد نسیمی خنک شروع به وزیدن می‌کند در لحظه‌ای هوای گرم مکه چون بهار می شود و آتش انتظار دلم را خاموش می کند. 🌴 دلم می خواهد همه این هوای تازه را نفس بکشم و چون شکوفه های جوانه زده پر از طراوت و تازگی ‌شوم. 🌴پیامبر با ردای سفید و شال سبزی که بر سر انداخته اند، از پیچ کوچه می‌گذارند؛ و جلو می آید چون طلوع خورشید از پشت خانه های خشتی. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌴در کتاب کم حجم حنانه شو هفت داستان از زبان هفت شیء میخوانید؛ روایت اینکه چگونه داستان زندگی شان با پیامبر مهربانی ها موازی شده و چه برسر دل و روزگارشان آمده. 🌴این مجموعه داستان را خانم رقیه بابایی با محوریت داستان دل سپاری اشیای دیگر به رسول خدا به رشته تحریر در آورده است. 🌴 این روایات از زاویه ای نو و حیرت انگیز هست. خواندن این داستانها که همگی بر اساس تحقیق تاریخی شکل گرفته اند، تلنگر گرمی هست بر دلهای سرد ما. 🌴این کتاب توسط انتشارات جمکران، در 79 صفحه انتشار یافت. _کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
32.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام همراهان گرامی. دیدن این کلیپ در این شبها خیلی جا دارد. 💐خجالتم نده و عاصیم خطاب مکن/ 💐 نده جواب مرا لااقل جواب مکن/ 💐 تمام خواسته هایم برای نفسم بود/ 💐 دعای من که دعا نیست مستجاب مکن/ 💐صدا بزن که سحرها کمی بلند شوم/ 💐مرا به وقت مناجات غرق خواب مکن ... ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
💠 ۱۲ توصیه رهبـر انقلاب برای استفاده بهتر از شب‌های قدر 🔸۱. با آمادگی معنوی وارد شب قدر شوید. 🔹۲. ساعات لیلةالقدر را مغتنم بشمارید. 🔸۳. از رذائل مادی خود را دور کنید. 🔹۴. بهترین اعمال در این شب، دعاست. 🔸۵. به معانی دعاها توجه کنید. 🔹۶. با خدا حرف بزنید. 🔸۷. از خدای متعال عذرخواهی کنید. 🔹۸. دلهایتان را با مقام والای امیر مؤمنان آشنا کنید. 🔸۹. به ولیّ‌عصر، توجّه کنید. 🔹۱۰. در آیات خلقت و سرنوشت انسان تأمّل کنید. 🔸۱۱. برای مسائل کشور و مسلمین دعا کنید. 🔹۱۲. حاجات خود و مؤمنان را از خدا بخواهید. 📘 منبع: http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=26977 پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🔆آخرین جمعه ماه شعبان🌕 و در آستانه ورود به ماه رمضان🌙 بودیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله خطبه📜 خواندند و فضایل این ماه مبارک را یادآور شدند و توجه همگان را به بهره گیری بیشتر و بهتر از ماه میهمانی خدا جلب کردند . 🔆 در پایان سخنرانی آن بزرگوار من برخاستم و پرسیدم: « ای رسول خدا در این ماه بهترین و با فضیلت ترین عمل چیست🤔؟» در پاسخ فرمودند: «ای اباالحسن! بهترین عمل در ماه مبارک رمضان اجتناب از حرام های الهی است. » پس از این سخن اشک از چشمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سرازیر شد. عرض کردم چرا گریه می کنید ای رسول خدا؟ فرمودند : برای حادثه‌ای که در چنین ماهی برای تو اتفاق خواهد افتاد! 🔆 گویا می بینم که تو در حال نماز هستی و بدبخت ترین فرد امت شمشیر🗡 را بر سر تو فرود می آورد و محاسنت را با خون سرت خضاب می کند عرض کردم ای رسول خدا آیا در آن حال دین من سالم است؟ فرمودند آری! با سلامت همراه است. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @MAGHAR98