شهیدانه
🌪عده ای مفاتیح الجنان به دست، گوشه ای نشسته و دعا می خواندند؛ در حالی که گرما بی تاب شان کرده بود. همان طور که نگاهشان می کردم، به ذهنم رسید بروم برای افطارشان غذای خنکی تهیه کنم.
از اردوگاه بیرون زدم. به دفتر حاج حمید خدادادی رفتم و به اوگفتم می خواهم برای افطاری اسرا هندوانه تهیه کنم. حاج حمید موافقت کرد و بودجه لازم را در اختیارم گذاشت؛
🌪هر چند ساز مخالف مدیر کمپ و بازجویی کوک بود و می گفت این کار اسرا را پر توقع می کند!
🌪با دو وانت نیسان و دو سه پاسدار وظیفه به میدان بار فروشها رفتیم. هندوانه فروشها از اینکه کسی آمده بود و تهِ بارشان را یکجا می خرید، خوشحال بودند. به همین خاطر توانستم تخفیف خوبی از آنها بگیرم.
دم دمای غروب، با وانت های هندوانه وارد حیاط کمپ شدیم. اسرا با تعجب و بعضی ها یشان با چشمهای از حدقه در آمده به وانت های پر هندوانه نگاه میکردند. اطمینان داشتم فکرش را هم نمی کردند که هندوانه ها برای آن ها باشد!
🌪مسئولان عراقی اردوگاه را صدا زدم و گفتم به اسرا بگویند هر کس، هر چند تا هندوانه می خواهد بردارد. جالب اینکه وقتی اسرا آمدند پای وانت ها تا هندوانه ببرند، مخالفان کنار وانت ها ایستاده بودند و به اسرا می گفتند: " ببرید و به جان ما دعا کنید!"
🌪کناری ایستادم و واکنش اسرا را زیر نظر گرفتم. اغلب راضی و خوش بین بودند و با شادی هندوانه های زیر بغل شان را به هم نشان می دادند. عده ای مثل جمیل احمد حسین البیاتی و مجید شندوخ جاسم، که وابسته رژیم بعثی بودند، با نا باوری به وانت ها نگاه میکردند و به هم می گفتند: " معلوم نیست چه خوابی برای ما دیده اند."
#پوتین_قرمزها
#بریده_ کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🌪عدنان دیوان تعریف میکرد: " چند روز بعد از اینکه مصاحبه ی عبدالرضا با صدای عربی مرکز اهواز پخش شد و خبر اسارت او به گوش عراقی ها رسید، نامادری عبدالرضا، که قبلتر به ایران پناهنده شده و در قم ساکن بود، به اهواز آمد تا او را ببیند.
🌪مادر را به یکی از اتاق ها هدایت کردیم. به عبدالرضا هم خبر دادیم مادرش منتظر اوست. عبدالرضا هیجان زده، خودش را به او رساند. مادر تا چشمش به عبدالرضا افتاد، سیلی محکمی به گوش او زد که صدای آن در فضای خالی اتاق پیچید و ما را بهت زده کرد. اشک از چشمهای عبدالرضا جاری و گونه اش خیس شد. فقط توانست بگوید: " مادر جان..."
🌪 که مادر حرفش را نیمه تمام گذاشت و گفت: " من مادر کسی که تیغ به روی فرزندان امام خمینی بکشد نیستم و تو را نمی بخشم. بدان خدا هم تو را نمی بخشد!"
🌪مادر بلند شد. شله ی عربی را محکم به خود پیچید و با قدم های بلند به طرف در رفت. در همین هنگام، عبدالرضا با صدای بلند نالید:" مادر، من خودم را تسلیم کردم! "
#پوتین_قرمزها
#مرتضی_بشیری
# بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا فاطمة الزهرا:
🌪کتاب پوتین قرمزها اثر فاطمه بهبودی، خاطراتی از مرتضی بشیری بازجو و مدیر مسئول جنگ روانی قرارگاه خاتم الانبیا ست که بخشی از جلسات بازجویی از افسران عراقی در ایران را شرح می دهد. این کتاب در قالب اول شخص و از زبان بشیری روایت می شود. او تصاویری از نحوه فعالیت خود در ستاد جنگ روانی و نیز مراحل بازجویی از اسرای عراقی در ایران را تشریح می کند.
🌪کتاب پوتین قرمزها به دلیل موضوع قابل توجه خود در ۳۶ فصل مختلف به بازسازی برخی از صحنه هایی پرداخته که بشیری با اسرای عراقی روبرو می شده و در ادامه ی هر خاطره، پی نوشتهی مفصل نویسنده درباره اتفاقات مرتبط با موضوع، اهمیت هر خاطره را قابل توجه می کند.
🌪از جذابیت های خاطرات بشیری، روایت جلسات بازجویی از نیروهای عراقی است که گاه در خلال این خاطرات، مطالب خواندنی از اتفاقات تاریخی نقل میشود که فجایع رخ داده در جنگ تحمیلی را بیشتر نمایانمی کند.
🌪از جمله این موارد، بخشی است که به بازجویی از محمد رضا جعفر عباس الجشعمی، سرهنگ دوم نیروی مخصوص ، فرمانده تیپ کماندویی سپاه هفتم و حضور او در ام الخصوص اختصاص دارد.
🌪بهبودی در این خاطرات ابتدا مخاطب را با اهمیت خاطرات راوی آشنا می کند، سپس به زندگی شخصی راوی و چگونگی ورودش به جبهه و نقش وی در جنگ تحمیلی می پردازد.
#پوتین_قرمزها
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀سلام بر محرم
خَبر از حَـنجَره ی
شاه وِلا می آید
خَبراز قافله ی
کرب و بلا می آید
اَیُها النّاس
به این نُکته توجه دارید
که دگرماه بَلا می آید
🥀اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن
▪ِوَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🥀وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🥀 وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#محرم
#امام_حسین(ع)
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
شهیدانه
در مقدمۀ کتاب آه، از زبان خود یاسین حجازی میخوانیم:
«کتاب آه همه تصویر و دیالوگ و نامه است؛ تصویرها و دیالوگها و نامههای رد و بدل شده میان شخصیتهای دخیل در حادثه کربلای سال شصت و یک هجری و چیزی بیش از این نیست. یک تصویر، پارهاى از یک نامه یا جملاتى که دو نفر با هم گفتهاند و رفتهاند و کسى آن میان شنیده، هر کدام، تکهاى از یک «کولاژ» است که از چیدن و کنار هم گذاشتنشان مىتوان اصل واقعه را فهمید و یکپارچه کولاژ را دید. فراوانند کسانى که على رغم بسیارها که جسته گریخته شنیدهاند، هنوز دقیقاً نمىدانند قتل حسین ابن على «چطور» اتفاق افتاد.»
.
در این کتاب، روایتها از مرگ معاویه و شروع حکومت یزید آغاز میشوند، با کاروان حضرت اباعبدالله علیهالسلام در سرزمین کربلا همراه میشوند و پس از عاشورا، بیاو به مدینه برمیگردند.
.
کتاب آه با توجه ویژه به تاریخ حوادث، سیر منظمی از وقایع را از آغاز تا پایان به تصویر میکشد و به مخاطب کمک میکند این واقعه را به درستی در ذهن حفظ کند. چنان که خود نویسنده میگوید: «در بازخوانی، خط حادثه را پررنگتر کردم و به ترتیب و توالی وقوع حادثهها دقت کردم و رد نقلهایی را که با هم نمیخواندند در کتابهای دیگر گرفتم تا نقل معروفتر و مشهورتر را بیاورم و رجزهایی را که ترجمه نشده بود یا ترجمهاش واضح نبود، دوباره ترجمه کردم و رسمالخط را یکدست کردم و نقطهگذاری کردم و اعراب گذاشتم و بعد تازه کار اصلیام شروع شد! پاراگرافها را نگاتیوهایی فرض کردم که با حفظ ترتیب و ضرباهنگ و تعلیق بایست به هم میچسباندم و همۀ فکر و ذهنم این بود که صفحات برای خواننده راحت و بیوفقه ورق بخورد و یکبار برای همیشه معلوم شود «اتفاق» چگونه افتاده است. ابایى ندارم بگویم ترجمه فارسی نفسالمهموم را من پاره پاره کردهام تا در بازساختنش کاری کنم قدمت متن خواننده را سر ذوق بیاورد، نه آنکه مثل همیشه اسباب دستانداز و فاصله گرفتن او از کتاب بشود.»
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت: شما کیستید؟
گفتند: اصحاب ابن زیاد
پرسید: این سر کیست؟
گفتند؛ سر حسین پسر علی بن ابی طالب و فاطمه دختر رسول خدا...
گفت میتوانید کاری کنید؟
گفتند چه کار؟
گفت: منده هزار دینا دارم. آنرا بستانید و سر را به من بدهید...امشب نزد من باشید و چون خواستید روانه شوید آن را بگیرید.....
#امام_حسین(ع)
#ماه_محرم
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین(ع)
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جرعه ای از کتاب آه
# امام_حسین
# ماه_محرم
# ملت_ حسین_به_رهبری_حسین(ع)
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
مِثْلِ عبّٰاسْ كَسْي هَسْت دِلٰاوَر بٰاشَد
بٰاْ هَمِهْ تِشْنِگي اَشْ يٰادِ بَرٰادَر بٰاشَد
مِثْلِ عَبّٰاسْ كَسيْ هَسْت كِهْ سَقّٰا بٰاشَد
جِگَرِ سُوخْتِه اشْ حَسْرَتِ دَريٰا بٰاشَد
مِثْلِ عَبّٰاسْ كَسْيْ هَسْتْ اَبٰابيلْ شَوَد
بٰالُ و پَر سُوخْتِه ، هَمْسٰايِه جِبْريلْ شَوَد
هيچ كَس مِثْلِ اَباالْفَضْلِ وَفٰادٰار نَبُود
لٰايِقِ تَشْنِگيُ و اِسْمِ عَلَمْدٰار نَبُود
هَر كَسْي خْوٰاست كِهْ فَردٰا بِه شَفٰاعَتْ بِرِسَدْ
يٰا اَباالْفَضْلِ بِگُوييد بِه سَلٰامَتْ بِرِسَد
سـاقـے_لب_تشـنگاݧ🖤
#محرم
#تاسوعا #امام_حسین(ع)
🌸 امام علی (ع) تو را مثل آنکه اولین بار است پدر می شود در آغوش کشیدت.دستان کوچکت را میان دستان پهلوانیش گرفته بود و آرام آرام، انگشتانت را نوازش می کرد که دومین قطره اشکش هم چکید.
بغض من هم سر باز کرد. دستانت را بالا آورد و بر لب گذاشت و اشک ها بر صورت او و دستان تو جاری شد. همه جای دستت را بوسید. انگشتانت، بازوانت، من به هق هق افتادم:
🌸-آقای من، سرورم......فرزندم، طفلت را چه شده؟
صورت پر اشکش را از صورت تو بالا آورد و حال مرا که دید گریه اش پر صدا شد:
-دستانش را قطع می کنند!
یک لحظه دنیایم تمام شد. مبهوت شدم؛ خدا تو را به من نداده بود که غصه ات را بخورم، داده بود تا غصه از دل پدرت امیرالمومنین برداری.
پس چه می گفتند؟ قرار بود چه بشود؟
🌸-برای چه آقا؟
نگاه از تو به حسین انداخت و صورت مظلومش:
-برای دفاع از حسین!
نوری بر دلم تابید. برای دفاع از حسین (ع). همان نور اما به اشک نشست! دفاع از حسینم؟ مگر حسینم را چه می شود؟
وای بر من. چه کسی معترض او می شود؟ سربرگردانم سمت مولایم:
-حسینم سر به سلامت دارد، اگر عباسم برایش فدا شود؟
میرو_علمدار
#عاشورا #امام_حسین(ع) # محرم
بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🌸 ایستاد عباس مقابل امامش حسین (ع). نگاهش تار و روشن بود.
لب های خشک را که می دید از اشک تار می شد و خیل لشکر دشمن را می دید و علمداری خودش، با نگاهی روشن همه جا را زیر نظر می گرفت.
🌸 مخصوصا حالا، حالا که تنها خودش مانده بود برای اباعبدالله، تنها یک سرباز مانده بود؛ خودش بود که علم را با صلابت بر پا نگه داشته بود.
دشمن علم را می دید و حرکت باد میان پرچم را؛ می فهمید عباس هست و حسین، ابالفضل دارد و جرئت نمی کرد پیش بیاید.
🌸از روز اول که ساکن کربلا شدند نه، از همان مدینه که قدم به راه گذاشتند، یک جمله همه را عقب می راند:
-ابالفضل العباس هم همراه حسین است.
حالا صلابت عباس با دیدن لب های خشک مولایش، با اشک عطش کودکانش، شکسته بود.
میرو_علمدار
#امام_حسین #عاشورا #محرم
بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
روایت زندگی و مجاهدت حضرت ابالفضل العباس"سلام الله علیه" از زبان مادر بزرگوارشان
...
قسمتی از کتاب:
اینجا کنار شما که می نشینم، انگار که بر بالای تاریخ نشسته ام و دارم برای همه ی سال های دور پیش رو و همه ی انسان های نیامده در این دنیا پیشاپیش داستان جوانمردی می گویم. تعلیم راه و رسم مردانگی می دهم و امتداد سبک پهلوانی پدرت علی را درس می دهم. هر چه نباشد، تو به رسم و سبک علی قد به آسمان کشیدی و در کنار گوش تو، پدرت زمزمه ی رسم های الهی را داشته است.
پ.ن:داستان ها وقتی زیبا میشوند که مادر شروع به گفتن کند! یکی بود ... یکی نبود . . !
#میر_و_علمدار
#محرم #امام_حسین
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
مادر باشی و کنار صورت قبری که برای ثمرهی زندگیت درست کردهای داستان تعریف کنی مگر میشود که بر عمق دل و جان ننشیند؟
.
نگاهی متفاوت به ماجرای غدیر و کربلا را از زبان ام_البنین در کتاب میروعلمدار بخوانید...
.
.
برگــــ🍀ـــے از ڪتاب:
.
مادر نشدے! مادر نیستے! یڪ دنیایے دارد مادرـے خاص خودش!
وقتے مےگویم دنیا ، یعنے
زیبایے و شڪوهش،
تلخے و شیرینےهایش،
اصلاً بهار و تابستان،
پاییز و زمستانے دارد دنیای مادرـے ڪہ بےنظیر است.
هیچڪس جز دل و جان و اندیشهی مادر، عمق و ارزش و روح آن را درڪ نمےڪند.
نمےشود هم، قصهی این دنیا را برای ڪسے گفت. اصلےترین و نابترین قصهی دنیا، همین است.
تا دنیا بوده و بوده و هست هم، شنیدنےترین داستان را اگر مےخواهی گوش بدهی، بگو یڪ مادر، بنشیند مقابلت؛ همان اول ڪه بگوید یڪے بود، یڪے نبود… تو مطمئن مےشوی که داستان آن مادر با بقیه فرق دارد...
#میر_و_علمدار
#امام_حسین
#محرم #عاشورا
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
" الحق که به تو نام قمر می آید… ای ماه ترین عموی دنیا عباس "
🌸کتاب میر و علمدار نوشته نرجس شکوریان فرد است. این کتاب در رابطه با زندگی و مجاهدت حضرت ابالفضل العباس سلام الله علیه از زبان مادر بزرگوارشان است.
🌸که از زمانی که حضرت علی ( ع) با مادر بزرگوارشان ازدواج می کنند شروع می شود و به شهادت حضرت ابوالفضل و روز عاشورا خاتمه می یابد.
🌸کتاب باقلم ساده و دلنشین به روایت مادرانه زندگی حضرت ابوالفضل العباس می پردازد.
بریده کتاب📖
مادر یک قصه ای دارد این آب که من هم نمیدانم چیست. فقط دریافتهام که خلقت عالم از آب است و انسان هم. آب داستان اصلی است که در دشت کربلا با تو به هم جمع شد. هر دلی که با محبت حسین عجین است از آب دست تو سیراب شده است. تو منشا خیرترین خیرهای عالمی، سقایی! سقا!🥀
#میر_و_علمدار
#امام_حسین
#عاشورا
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar1400
«دوستان بزرگوارم سلام.
درخت های مقابل خانه ی ما تصمیم گرفتند که به پاییز سلام کنند، آن هم در تابستان.....
درخت ها تشنه اند....
ما در طول روز آب های زیادی را دور می ریزیم. تا به حال هنگام شستن برنج دقت کرده اید؟ چقدر آب در چاه ظرفشویی فرو می رود.
من برای شستن دو پیمانه برنج یک سطل سه کیلویی آب جمع کردم.
اگر هر خانواده فقط آب حاصل از شستن برنج یا میوه را جمع اوری کندو فقط درختان محل زندگی خود را آبیاری کند، سایه ی درخت های زیبا بر سر کوچه هایمان باقی می ماند.
در این شرایط کم آبی ، آبیاری گیاهان با آب شرب هم به نوعی عدم مدیریت محسوب می شود.
درختان مان را سیراب کنیم با آبهایی که بیهوده هدر می روند...
هوای شهرم را دارم.
تغییرات از خودمان شروع کنیم...🍏♥️»
🌊من و تمام دنیا از شما میخوایم که در این باره جدی باشید. درباره آب! آب.... آب...
همه کار ها و تغییرات بزرگ از یک جایی شروع شدند! از یک نفر... شما شروع کننده این حلقه و جریان زلال باشید... فکر کنید ببینید چجوری میتونیم جلوی هدر رفتن آب رو بگیریم؟؟ از همون چیزی که اول به ذهنتون رسید شروع کنید.💪🏻😎🌊
.
راستش اینکه این پست هم زمان شد با ماه محرم برام جالب و غم انگیز بود...🥀
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
سلام بر مولای تشنه لبم...
.
.
.
🔙
| ازتون میخوام دغدغه مند باشید و کمک کنید این پست و مطلب دیده بشه🙏🏻
ارسال کنید برای دوستانتون و شما آغاز گرِ این حلقه بین اطرافیان تون باشید.♥️|
.
🏴این کتاب یکی از چندین کتابیه که از روی صدای یک امیر نوشته شده. امیری که اونقدر تو رو دوست داشته که سال ها پیش همه دارایش، همسرش، فرزندانش، خواهر و برادرش، بهترین دوستانش رو فدا کرد که شاید الان وسط این همه شلوغی، بشنوی صداشو..
🏴حس کنی دوست داشتنشو.. و بخوای از اون بیشتر و بیشتر بدونی.
امیر من اثری است از مجموعه آثار خانم نرجس شکوریان فرد که در تابستان ۹۸ توسط انتشارات عهد مانا و در ۵۸ صفحه به چاپ رسیده است.
🏴این کتاب حاوی ماجراهایی است کوتاه و خواندنی که بازیگران آن یا کسانی هستند که با بی معرفتی راه را بر امام زمانشان در صحرای کربلا بستند، یا کسانی که تنها ساکت و مشغول به دنیای خود بودند و یا آنان که او را شناختند و لبیکش گفتند. پیشنهادی است خواندنی و دوستانه به تمامی جوانان و به خصوص نوجوانان دانای کشورمان.
#امیر_من
#امام_حسین(ع)
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🏴 حسین(ع) شیرین شده بود و صفا داده بود به خانه!
اما
هنوز به سخن نیامده بود.
آن روز وقت نماز، خودش را رساند مسجد.
🏴ایستاد کنار رسول خدا، رو به قبله.
پیامبر همیشه از دیدن او حال دیگری پیدا می کردند.
حسین چشم دوخته بود به لب های رسول خدا که صدای تکبیر رسول خدا بلند شد.
مسجد ساکت بود و نگاه پیامبر به صورت ولب های حسینش.
🏴 دوباره تکبیر گفتند، حسین تنها نگاه کرد.......
هفتمین تکبیر رسول خدا بود که حسین برای اولین بار لب گشود و اولین کلامش شد؛ الله اکبر!
همین هم شد سنت خوب برای راندن شیطان؛ هفت تکبیر پیش از شروع نماز!
#امیر_من
#امام_حسین(ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🏴عبدالله بن عباس نشسته بود نزد حسین (ع) کنار خانه ی خدا!
نافع نامی می آمد کنار ابن عباس و گفت:
-خدایی را که می پرستی برایم توصیف کن!
ابن عباس ماند که چه بگوید. سکوتش طولانی شد. حسین به نافع فرمود:
-بیا تا من برایت بگویم!
🏴نافع به تندی گفت:
-از تو نپرسیدم!
ابن عباس برآشفت:
-خاموش باش! از زاده ی رسول خدا بپرس که او خاندان نبوت است و معدن حکمت!
نافع نگاهی به آرامش حسین کرد و با اکراه گفت:
-خدا را برایم توصیف کن!
امام اما نگاهی پر مهر به او انداختند و فرمودند:
-خدا را همان گونه برایت توصیف می کنم که خود خدا فرموده است؛
🏴با حواس درک نمی شود!
با مردم سنجیده نمی شود!
نزدیک است اما نه چسبیده!
دور است اما دردسترس!
یگانه است اما جزء جزء نیست! و هیچ موجودی مثل خدا لایق پرستیدن نیست!.......
حس می کردم که کلام امام همان اندیشه ایست که دوست داشته نسبت به خدا بشنود........
#امیر_من
#امام_حسین (ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98