eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
14 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰خاطره از همسر شهید صدرزاده فکر کنم ۶مرداد امسال(۹۴) بود مستقیم بردنشون بقیةالله.حدودا ساعت۳شب رسیده بودن بقیةالله دلم پرمیزد برای دیدنش ساعت۷حرکت کردم سمت بیمارستان وقتی رسیدم آقا مصطفی ودونفر از دوستانشون توی یه اتاق بودن همیشه تو بدترین حالم که بود تا من میدید میخندید و میگفت خوبم هیچی نیست نگران نباش اون روز هم تا من دید روی تخت نشست و گفت خوبم هیچی نشده بعد از یکی دو ساعت اصرار میکرد برو خونه دلیلش هم محمد علی سه ماهه بود.وقتی دلیل اصلی اصرارشون برای رفتنم پرسیدم گفتن مجروحان دیگر که تو بخش بستری هستن خانواده هاشون تهران نیستند که به راحتی توی این موقعیت کنارشان باشند وقتی شما اینجا هستی من خیلی شرمنده این رزمنده ها میشم‌ بخاطر این حرف آقا مصطفی اونروز چند ساعت مجبور شدم توی حیاط بیمارستان بنشینم و هر یک ساعت یکبار برم توی بخش که هم دل خودم آروم بشه وهم آقا مصطفی شرمنده دوستانشون نباشن... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
#اسم_تو_مصطفاست : زندگی نامه داستانی #شهید_مصطفی_صدرزاده به روایت سمیه ابراهیم پور ( #همسر_شهید ) 32  مولف : راضیه تجار راوی کتاب : سمیه ابراهیم پور ناشر کتاب : روایت فتح سال نشر : 1397 تعداد صفحات : 272 پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🍃روایت داستان زندگی افراد به ظاهر کم نام و نشان مانند گشت و گذار در لابلای فرش های دست بافت قدیمی پستوی خانه مادربزرگ است. هر یک که به چشم می آید زیبایی خاصی را نمایان می کند که لحظه ای سکوت و حیرت را به همراه دارد. سکوتی شگفت انگیز. تجربه ای خاص و دلنشین. کتاب حاضر روایتی است داستانی از زندگی پهلوان شهید مصفی صدرزاده، به روایت همسر ایشان خانم سمیه ابراهیم پور.  مصطفی صدرزاده، شهید مدافع حرم، در تاریخ 1 آبان سال 1394 در حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد. پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
بچه ها داشتن عقب میکشیدن، رو دیدم لنگون ،لنگون با سر و صورت خاکی داره برمیگرده گفت؛ چیزی نمونده بود!! رسیده بودیم بالا فقط چند قدم دیگه قله رو گرفته بودیم. بغض نذاشت ادامه بده..... گفتم؛ خیره انشالله، دوباره برمیگردیم دلاور غصه نخور. چیزی نگفت، سرش رو پایین انداخت و رفت پایین ✅برگشتیم، عقب تو مقر مرکزی. برنامه ریزی برای حمله دوباره شروع شد، یک هفته ای تا شروع دوباره عملیات زمان لازم بود. هر روز ابراهیم رو میدیدم، انگار حالش خوب نبود. فردا قرار بود دوباره بزنیم به قله. ✅دوست صمیمی ابراهیم که مثل برادر بودن با هم اومد پیشم، گفت؛ مسئله ای هست در باره ابراهیم ، می خوام بگم گفتم ؛ چیه؟ گفت؛ ابراهیم تو عملیات قبلی مجروح شده ولی بخاطر اینکه بر نگرده دمشق چیزی نگفته!!! ✅شوکه شدم، سریع رفتم پیشش گفتم؛ ابراهیم ببینم کجات مجروح شده؟ خندید گفت؛ نه بابا چیزی نیست ، یه خراش جزئی بوده گفتم؛ ببینم زخمت رو!!!! پاچه شلوارش رو بالا زد، دوتا ترکش نارنجک ،یکی به زانوش و یکی به ران پاش خورده بود. گفتم؛ باید بری درمانگاه و برگردی دمشق سرخ شد، گفت؛ اذیت نکن فلانی من تا امروز درد این ترکشها رو تحمل کردم تا تو حمله دوباره شرکت کنم. دیدم قبول نمیکنه، رفتم پیش ابوحامد و قضیه رو بهش گفتم. حاجی ابراهیم رو خواست پیش خودش تا باهاش حرف بزنه نمی دونم بینشون چی گذشت، وقتی ابراهیم از اتاق آمد بیرون با لبخند گفت؛ حاجی اجازه داد بمونم. حالا تازه میفهمم که چه چیزی بین حاجی و ابراهیم بوده،حاجی ، رفیق بهشتی خودش رو شناخته بود. —مصطفی—صدرزاده -شهدایی ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
بریده کتاب از کتاب اسم تو مصطفاست همه ی ترسم از مجروحیتت بود.اولین مجروحیت هات که شروع شد، ترسم از شهادتت شد ترسم از دوریت شد و از ندیدنت! چطور میتوانستم در دنیایی باشم خالی از مصطفی؟ یک بار که مجروح شده بودی گفتم:"دیگه نباید بری" گفتی:"مثل زنان کوفی نباش!" گفتم:"تو غمت نباشه من میخوام با زنان کوفی محشور بشم.تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو!" گفتی:"باشه نمی رم." بعد ناهار گفتم :منو میبری؟ -کجا؟ -کهنز -چه خبره -هیئت -هیئت نباید بری -چرا؟!!!!! -مگه نگفتی من سوریه نرم.من سوریه نمی رم،اسم تو هم سمیه نیست!اسم جدیدت آزیتاست.اسم منم مصطفی نیست.کوروشه!!!اسم فاطمه هم عوض میکنیم.مسجد و هیئت هم نمیریم و فقط توی خونه نماز میخونیم.تو هم با زنان کوفی محشور میشی!! -اصلا نگران نباش هیئتم نمیریم! بعد از ظهر نرفتم.شب که شد.دیدم نمیشه هیئت نرفت.گفتم:"پاشو بریم هیئت!" -قرار نبود هئیت بریم آزیتا خانوم!!!! -چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی!! -قبول میکنی من برم سوریه و اسم تو سمیه باشه واسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمدعلی!در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری!! -من رو با هیئت تهدید میکنی! -بله یا رومی روم یا زنگی زنگ کمی فکر کردم و گفتم:"قبول!!اسم تو مصطفاست! !!" با لذت خندیدی و گفتی:"بله؛اسم من مصطفاست. مصطفی اسم من و پرچم منه!" —مصطفی—صدر زاده —شهدایی پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
با سلام.این گل های زیبا تقدیم به همه ی دوست داران کتاب و کتاب خوانی.خدا قوت فرهنگ دوست های عزیز..........
هدایت شده از شهیدانه
.•°زندگی‌نامه مصطفی صدر زاده به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید.•° تو بچه شمالِ بارون دیده☔️کجا سمیه خانم و من بچه جنوب آفتاب دیده☀️کجا...؟ قلیه ماهی و خورشت بامیه و ماهی هَشوُ و فلافل🍛 کجا...؟ میرزا قاسمی و فسنجون ترش و کاله کباب و ماهی شکم پر کجا...؟ ولی قدرت خدا رو ببین ! ♥️✨🌱 تو با چه لذتی قلیه ماهی و ماهی هَشوُ میخوری و من میزاقاسمی و فسنجون ترش!😍 این نشونه این نیست که روح ما به قواره جسم همدیگه‌س ؟ نشونه این نیست که از روز اول ناف ما رو به نام هم بریدن ؟☺️ ••کتاب اسـم تـو مصطـفا ستــ🌹 بہ قلم: راضیه تجـــار 😍 درخدمت ـباشیم👌 @maghar98
@maghar98
حرفِ رفتن بر زبانـت بود و شوقــش در دلــت با پرستوها همیشه همزبانی داشتی " هنوز وقتش نرسیده است " تو حلب شب ‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم با چراغ خاموش می‌رفتیم. یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می‌شد. چند بار گفتم چراغ موتور و خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند. خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندی؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر میخوری. در جواب می‌گفت: آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است. 📚به روایت؛ شهید مصطفی صدرزاده 🌷شهید حسن قاسمی دانا ولادت: ۱۳۶۳/۶/۲ شهادت: ۱۳۹۳/۲/۲۵ —مصطفی—صدرزاده —شهدایی ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
معرفی کتاب/ . کتاب  عنوان کتابی از فاطمه سادات افقه است که به زندگی شهید مصطفی صدرزاده می‌پردازد. . این کتاب قصه فراز و نشیب‌های زندگی شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده است که با نام جهادی سید ابراهیم به عنوان فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون عازم سوریه شد و در آبان ماه سال 1394 روز تاسوعا  به شهادت رسید. . قسمتی از کتاب قرار بی قرار: . با فریاد لبیک یا زینب (س) یک محور از محاصره را شکستیم و در قلب دشمن قرار گرفتیم. نه راه برگشتی بود نه می شد پیشروی کرد. سید من را صدا زد و گفت «به تکفیری ها بگو ما مسلمونیم و نباید آتیش به سر خودمون بریزیم. باید برای دفاع مردم مظلوم فلسطین سر اسرائیل بمب و خمپاره بریزیم.» این جملات را به عربی برایشان گفتم. تکفیری ها هم شروع به ناسزا گفتن کردند. بار دیگر سید ابراهیم چند آیه از قرآن برایشان خواند. یکی از تکفیری ها پشت بی سیم گفت «مگه شما مسلمانید؟» گفتم «بله ما مسلمانیم و رسول خدا پیامبر ماست و قرآن کتاب ما.» نفهمیدیم چه شد اما دشمن روستای جلوتر را هم تخلیه کرد و ما توانستیم با تعداد کم از محاصره دربیاییم. —مصطفی—صدرزاده —شهدایی پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
49.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستندی زیبا از زندگی شهید صدر زاده ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
تجربه ی حس آرامش با همراهی با کتاب پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
📚«بی حساب کتاب نذر کنیم»⚫ 🔶رهبر معظم انقلاب: «شما ببینید چقدر احسان می شود! چقدر به ایتام کمک می شود! چقدر پول و جنس و چیزهای دیگر داده می شود! آیا به همین نسبت، کتاب هم داده می شود؟! خیلی کم، خب این را ترویج کنید» ۱۳۷۴/۲/۱۸ #سخن_ولایت #نذر_کتاب #محرم #هر_هیئت_یک_نمایشگاه_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
قسمت های زیبای کتاب: بسم رب الحسین.. همین که برادر،عمامه پیامبر را برسر بگذارد،شمشيرپيامبر رادردست بگیرد وبه سمت سپاه دشمن حرکت کند کافيست تاغم عالم بر دلت بنشیند.کافیست تا تمام مصیبت های پنجاه ساله برذهنت هجوم بیاورد و غربت و تنهایی جادوانه پدر،از اعماق جگرت سر باز کند... کتاب آفتاب در حجاب روایتی عاشقانه و عارفانه از زندگی بانوی عشق حضرت زینب،به روایت اهل بیت در قالب داستان است.یکی از دانشجوها ميگفت:من هیچ وقت دوست نداشتم روضه برم اما از وقتی این کتاب رو خوندم،تأسف عمری رو می خورم که بدون روضه گذشته... ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
💫 •┈••✾بسم الله الرحمن الرحیم ✾••┈• 🔈 تلنگر 🔺️‏شمر یک انسان بود ، یک انسان مسلمان. شمر اهل نماز و مناجات و تهجد بود. شمر ۱۶ بار پای پیاده به حج رفته بود. "شمری كه سر امام حسين(علیه السلام) را بريد همان جانباز جنگ صفين بود كه (در رکاب امیرالمومنین) تا مرز شهادت پيش رفت" 🔻️بقول آیت الله بهجت «همه ما شمر بالقوه‌ایم» اگر، امام خود را نشناسیم! ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
کتاب الی الحبیب در مقدمه کتاب آمده در فقه گفته می‌شود آب قلیل اگر به کر متصل باشد، دیگر حکم آب کر را دارد. اصحاب هم اینگونه بودند. خود را به اقیانوسی وصل کردند که برای همیشه حضور دارد. پس آن‌ها هم حضورشان همیشگی است. این سرّ جاودانگی اصحاب امام حسین (ع) با خود امام است. اما چرا از بین اصحاب حبیب را گلچین کرده‌ایم؟ حبیب تمامی ندارد، چون با قرآن و حسین (ع) است. چون قرآن و حسین تمامی ندارند. پس همراهان آن دو هم تمامی ندارند. از حبیب به وسعت قرآن و حسین می‌شود حرف زد. حبیب شاگرد خصوصی امام حسین (ع) است. حبیب نمونه‌ای از انسان کامل است که می‌توان با رجوع به شخصیتش پاسخ مسائل و مشکلات را گرفت. در این نوشته ما در صدد هستیم که ابعاد گوناگون شخصیت حضرت حبیب را که به طور متوازن رشد کرده است، بررسی کنیم. بدین منظور از هشت منظر که هر کدام بیانگر مسئله‌ای است، به سراغ شخصیت حضرت حبیب رفته‌ایم. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar
گزیده کتاب امام دعا کرد روی و بویش خوش شود و با نیکوکاران محشور شود و با محمد و آلش انیس و همنشین باشد. پس از سه یا ده روز جسد او را یافتند که سپید و معطر شده بود. جون چه کرد که مشمول دعای امام شد؟ خصوصیات این خادم چه بود که مورد لطف حضرت قرار گرفت؟ و... این همه بهانه ای می شود برای شناختن این خادم سید الشهدا در منظومه بحث هر خادم سید الشهدا. خادم یعنی... خادم یعنی کسی که کارهای امام را انجام میدهد،کارهای زمین مانده اش را کارهای امام؟! (مگر امام هم کاری دارد؟) خادم یعنی اجیر،امور خادم دست اربابش است: مسکن غذا بیمه و ...را همه مدیون ارباب است. {سوال: اگر از او اطاعت نکند واز شخص دیگری اطاعت کند؟؟؟} خادم یعنی کسی که هم می نوشد وهم می نوشاند، اگر به مهمانی کسی بروی میگوید بنشین تا برایت غذا بیاورم. اما اگر باتو رفیق صمیمی باشد میگوید: بیا داخل آشپزخانه و خودت از خودت پذیرایی کن وکمک من هم بده. هم مینوشد وهم می نوشاند وهم می رسد هم می رساند. خادم یعنی موقوفه امام شدن،دربست با امام بودن: این مدل خادمی، میشود مقدمه بندگی، تا آنجا که: قُل انَ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحیای وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ العالمینَ{انعام/162} بگو: نماز وعبادات من،و زندگی من ومرگ من همه برای خداوند جهانیان است. خادم یعنی موقوفه امام شدن خادم دربست امام شدن. ما حقوقمان را گرفته ایم حالا وقت کار است، در مقام دوستی وعشق که اینگونه سخن نمیگویند:مزد،حقوق،دستمزد و... قصه ، قصه تکلیف است. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفی📖 📚آفتاب در حجاب📚 🔸درباره کتاب آفتاب در حجاب روایتی است از زندگی حضرت زینب. از کودکی تا عاشورا تا اسارت و تا وفات. اثری که ماندگاریاش از حال پیداست. رمانی که به پشتوانه تحقیقات دقیق و عالمانه تاریخی و روایی،‌ به همه زوایای پنهان و آشکار زندگی و رفتار و درونیات حضرت زینب پرداخته است. شجاعی زبان روایتش را توی مخاطب انتخاب کرده، راوی دانای کلی است نامحدود که در تمام روایت حضرت زینب را مخاطب قرار داده و روایتش را پیش می‌برد. فرمی که در ادبیات داستانی ایران نمونه‌اش کمتر دیده شده. داستان از کابوس حضرت زینب در کودکی آغاز می‌شود. ✏📚انتشارات: نیستان (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
کتاب (ع) قسمت های زیبای کتاب: بسم رب الحسین.. همین که برادر،عمامه پیامبر را برسر بگذارد،شمشيرپيامبر رادردست بگیرد وبه سمت سپاه دشمن حرکت کند کافيست تاغم عالم بر دلت بنشیند.کافیست تا تمام مصیبت های پنجاه ساله برذهنت هجوم بیاورد و غربت و تنهایی جادوانه پدر،از اعماق جگرت سر باز کند... کتاب آفتاب در حجاب روایتی عاشقانه و عارفانه از زندگی بانوی عشق حضرت زینب،به روایت اهل بیت در قالب داستان است.یکی از دانشجوها ميگفت:من هیچ وقت دوست نداشتم روضه برم اما از وقتی این کتاب رو خوندم،تأسف عمری رو می خورم که بدون روضه گذشته... ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
📙 (ع) 🔴آفتاب درحجاب🔴 📌نوشته ی سیدمهدی شجاعی 📌معرفی کتاب📚: آفتاب در حجاب روایتی است از زندگی حضرت زینب. از کودکی تا عاشورا تا اسارت و تا وفات. اثری که ماندگاریاش از حال پیداست. رمانی که به پشتوانه تحقیقات دقیق و عالمانه تاریخی و روایی،‌ به همه زوایای پنهان و آشکار زندگی و رفتار و درونیات حضرت زینب پرداخته است. شجاعی زبان روایتش را توی مخاطب انتخاب کرده، راوی دانای کلی است نامحدود که در تمام روایت حضرت زینب را مخاطب قرار داده و روایتش را پیش میکشد. 💠بی تردید اگر قهرمان جنگ سخت در عاشورا امام حسین(ع) باشد قهرمان جنگ نرم حضرت زینب(س) است... ✨عباس با آن عظمت شهادت علی‌اڪبر را هم تاب نیاورد و رفت... 🍃تو ڪه بودی ڪه بعد از آن داغ شش ماهه دیدی داغ دیدی 😭 داغ کوفه و شام و حرامیان دیدی... و باز گفتی «ما رأیتُ الّا جمیلأ»...♥️ به مناسبت آمدن 🏴 📒کتاب ⛅️ 💟رمانی ڪه با شیوایی و بلاغت خاصی به نقل حقایق زندگانی و توصیف شخصیت بانو حضرت زینب(س) در تمام طول زندگانی ویژه عاشورا و بعد از آن پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98