بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت 4⃣7⃣
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه ی مجمع جهانی خادمین شهدا
مهمترین رکن مدیریتی در سپاه،واحد تدارکات آن بود.
••در آن بیست روز اول آغاز دوران فرماندهی شهبازی،آیا شما در همدان ماندید ؟
•نه،فردای زور معارفه،یک گزارش کتبی از وضعیت محور میانی جبهه ی سرپل ذهاب و خط پدافندی سپاه همدان در قراویز تهیه کردم،رفتم و در دفتر فرماندهی،به آقای شهبازی ارائه دادم.بعد هم خداحافظی کردیم و همان روز به جبهه برگشتم.در بدو ملاقات،گفت:میل دارم از خط بچه ها در قراویز بازدیدی داشته باشم .به اتفاق ایشان برگشتم به جبهه .
••با چه وسیله ای عازم این سفر شدید؟
•با یک سواری پیکان .شهبازی یکی-دو روزی در خط ماند.از جبهه بازدید کردو بعد گفت:دیدنی هارا دسدم برادر همدانی،حالا بهتر است برگردیم به همدان.
گفتم :پس با اجازه ی شما ،بنده دیگر همینجا میمانم ،قرار است به زودی حمله ی بزرگی داشته باشیم. برادرهایمان تقی بهمنی و مهدی فریدی -مسئوول و جانشین عملیات بچه های همدان در جبهه میانی سره پل-دست تنها هستند.ایشان گفت:نه!شما با من می آیید.با آنکه قلبا راضی به ترک منطقه،آن هم در گرماگرم تلاش همه جانبه بچه ها برای زمینه سازی یک عملیات بزرگ نبودم،از دستو ایشان اطاعت کردم.
از خط به سرپل ذهاب برگشتیم وسوار برهمان پیکان ،سر و ته کردیم و عازم همدان شدیم .
بین راه ، توی ماشین، صجبت های مختلفی بین شهبازی و بنده رد و بدل شد. نزدیکی همدان که رسیدیم ، رو کرد به طرف من و با لحنی جدی و کلماتی شمرده گفت:برادر همدانی،من قصد دارم یک رشته تغییرات ریشه ای را در ساختار سپاه استان به وجود بیاورم.در این رابطه هم،اولین اقدام من،شامل حال شما میشود .
گفتم :ان شاءالله خیر است .بفرمایید تا بدانم بعد از این،تکلیف بنده در سپاه چیست؟
جواب شهبازی ،باعث شد تا مدت ها بعد،دستخوش شوک عجیبی بشوم!
••شوک!؟مگر چه گفته بود؟
--------------------------------------------
۱-بعداز این سفر هم شهبازی در بازدیدهای ادواری اش از منطقه ی عملیاتی سرپل ذهاب .معمولا تا شهر سرپل رابا همین پیکان می آمد. آنجا ماشین را پارک می کردو سوار وانت سیمرغ.به خط مقدم می آمد. در زمستان ۱۳۶۰ ، وقتی که برای تشکیل تیپ محمد رسول الله (ص)از همدان به جنوب میرفتیم ، شهبازی به اتفاق برادرمان سعید بادامیسوار بر همان پیکان به دزفول رفت.
۲- این حمله در۲ اردیبهشت ۱۲۶۰ آغاز شدوبه عملیات دوم بازی دراز معروف است
# برادر شهبازی
#صفحه ۱۴۱
ادامه دارد ......
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
قسمت(115)
پتو بگیرند.با آن که حواسم حسابی جمع بود ولی با این حال دو_سه بار توفیق اجباری شرکت در آن مراسم نصیبم شد.حتّی به خاطر دارم یک بار توی سنگر خوابیده بودم که روی سرم پتو انداختند و جای دشمنان شما خالی.تا جان داشتم مشت و مالم دادند.
این مراسم برای حبیب مظاهری هم برگزاری شد؟
◽️فقط یک بار!خب اصلا حبیب بچه ی خیلی جدی ای بود.یادم هست یک بار که بچه ها به او کمین زدند و برایش جشن پتو گرفتند تا مدت ها بعد،با همه سرسنگین شده بود.خیلی عصبانی بود امّا حتّی عصبانیت او را هم فقط در چهره اش دیدیم البته به صورت کلی اعتراض کوتاهی به بچّه ها کرد و گفت:آخر این دیگر چه کاری است که شما دارید می کنید؟مردم آزاری هم خنده دارد؟
⚪️در بحث تهجّد و توافل و شب زنده داری،بچّه های شما چطور سلوک می کردند؟
◽️بسیار به نماز شب مقیّد بودند.به خصوص حبیب که شبی نبود او را در حال اقامه ی نماز شب نبینم.نماز شب را با صدای بلند نمی خواند. بارها شاهد بودم در قنوت نماز شب چطور با تمام وجود عاشقانه گریه می کرد و قطرات درشت اشک بود که از چشم هایش سرازیر می شدند.واقعا این بچّه ها در حکم آیت اعجاز حضرت امام (ره)بودند.اعجاز امام(ره)تربیت یک نسل مهذّب و متوازن بود که مصادیق آن را ما به طور عموم در جبهه ها و به طور خاص در تیپ آدم هایی از قبیل مظاهری و حاجی بابایی می دیدیم.
⚪️طی یک هفته ای که محمود شهبازی در منطقه ماند،به شناسایی هم آمد؟
◽️آمد،آن هم چه آمدنی!بعد از سازماندهی تیم های شناسایی،محمود چند روزی پیش ما ماند.یادش به خیر،همان شب اوّل،با تیم شناسایی بنده همراه شد و آمد جلو.مسیر حرکت تیم ما،از حاشیه رودخانه الوند به سمت روستای جگر محمّدلو تعیین شده بود.در بخشی از مسیر،درختان مرکبات _عمدتا لیموترش_ سر راه مان قرار داشتند ما از آن جا هم جلوتر می رفتیم تا می رسیدیم به مقابل خط دشمن،واقع در حد فاصل مرز بین المللی تا کناره جاده ی منتهی به سرپل ذهاب در پایین ارتفاعات قراویز.
این خط پدافندی دشمن تقریبا عمود بر شهر اشغالی قصر شیرین بود.ما می رفتیم در حاشیه رودخانه الوند،خط دشمن را از پشت شناسایی می کردیم.در جلوی روستای......
#صفحه ۱۸۸