#خاطره ای از
شهید.مدافع.حرم.ایوب رحیم پور
چندماه قبل از شهادتش، برا سفر کاری رفته بود ترکیه.
نماز هاش رو تو هتل نمی خوند.
میگفت :معلوم نیست اینجا چه کارهایی کردن. شاید #نجس باشه.
هتل دار بهش گفته بود :اولین ایرانی هستی که میبینم برا نماز صبح هم میری مسجد. همه اون ساعت، مست از دیسکو ها بیرون میومدن.
یه مسجد پیدا کرده بود. نماز هاش رو میرفت اونجا میخوند.
با اینکه مسجد اهل تسنن بود.
با چند نفر رفیق شده بود و هدایتشون کرده بود.
با یه نفر از کشور #هلند دوست شده بود و دعوتش کرده بود به سمت #شیعه.
بهش گفته بود :برو سرچ کن #نهج البلاغه رو پیدا کن بخون، ببین علی چی گفته.
بهش دعای کمیل رو نشون داده بود....
👈 انسان وقتی آماده پرواز باشه فرق نمیکنه چند ماه آخر رو کجای این کره خاکی🌎 باشه...
ایوب آماده بود...
باند پرواز ✈مهم نیست...
ترکیه یا سوریه......
#شادی روح#شهدا 🌹صلوات🌹
@shahid_vahid_farahangi_vala
#معرفی_شهید
شهیدی ڪه مزارش بوی عطر میدهد....
🌷 #شهید_سید_احمد_پلارڪ 🌷
🔸ولادت: ۷ اردیبهشت ۱۳۴۴ تهران
🔹شهادت: ۲۲ فروردین ۱۳۶۶ شلمچه
🔸مزار شهید: بهشت زهرای تهران
🌹 #یادشهداباصلوات
🔴روایت حیدر رحیمپور ازغدی از دیدار خود با رهبرانقلاب؛ رهبری آجیل نمیخورند!/ نظر شریعتی در مورد آیتالله خامنهای
فعال و مبارز سیاسی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت:
روشنفکران باید نزد آیتالله خامنهای شاگردی کنند.
🔸 شریعتی میگفت اگر چند نفر مثل آقای خامنهای داشتیم ایران، اسلامی میشد.
🔸هر وقت دلم بخواهد رهبری را میبینم.
🔸آیت الله خامنهای آمدند خانهما. برایش وقتی آجیل آوردیم، خندید و گفت من آجیل نمیخوردم از وقتی رهبر شدم اصلاً آجیل نخوردم چون رهبر باید مثل فقرا زندگی کند، مگر فقرا آجیل میخورند؟
🔸آقای خامنهای یک عالم و روحانی متدین و متشرع است که اگر همه دنیا علیهاش باشد، دست از حق و حقیقت نمیکشد.
🔸متحجرین همیشه با آقای خامنهای مشکل داشته و دارند چون ایشان در فقه اجتماعی قوی و مسلط بودند؛ شعیه انگلیسی از فقیهی میترسد که مثل آقای خامنهای به فقه اجتماعی مسلط باشد.
🔸آقای هاشمی گفتند که خامنهای اعلم است؛ آقای مصباح هم که فقیه و حکیم است گفت والله آقای خامنهای اعلم زمان است.
🔸آقای خامنهای و شریعتی بیشتر باهم رفیق بودند؛ آقای خامنهای شریعتی را نقد میکردند، چون فقیه بودند و حق هم داشتند؛ چون اطلاعات فقهی و دینی شریعتی کافی نبود.
🔸آقای خامنهای در مدیریت جبهه مقاومت در منطقه این قدر موفق بودهاند که همه قدرتها باهم نتوانستند، هیچ غلطی کنند.
🆔 @snn_ir🔸
@shahid_vahid_farhangi_vala
کانال شهید وحید فرهنگی والا
🔴روایت حیدر رحیمپور ازغدی از دیدار خود با رهبرانقلاب؛ رهبری آجیل نمیخورند!/ نظر شریعتی در مورد آیت
مگر فقرا آجیل می خورند؟؟؟
مشی حضرت امام خامنهای مدظله العالی
@shahid_vahid_farhangi_vala
کانال شهید وحید فرهنگی والا
#معرفی_شهید شهیدی ڪه مزارش بوی عطر میدهد.... 🌷 #شهید_سید_احمد_پلارڪ 🌷 🔸ولادت: ۷ اردیبهشت ۱۳۴۴ ته
📖 #خاطرات_شهدا
شهیدی ڪه مزارش بوی عطر میدهد...
🌷 #شهیدسیداحمدپلارڪ 🌷
ﺩﺭ #ﻭﺍﻟﻔﺠﺮ 8 ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺷڪﻢ #ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺷﺪ، ﺍﻣﺎ ڪﻤﺘﺮ ڪﺴﯽ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ڪﻪ ﺍﻭ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﮔﺮ ڪﺴﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺩﺭ ﺟﺒﻬﻪ ﺳؤﺍﻝ ﻣﯽڪﺮﺩ؛ ﻃﻔﺮﻩ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽﮔﻔﺖ .
ﯾڪﺪﻓﻌﻪ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﯾڪ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺩ ﺷﻮﯾﻢ، #ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺳﺮﺩ .
#ﺷﻬﯿﺪ ﭘﻼﺭڪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ڪرﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
« ﺍﮔﺮ ﯾڪ ﻧﻔﺮ #ﻣﺮﯾﺾ ﺑﺸﻮﺩ، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ڪﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﻮﻧﺪ » .
ﯾڪﯽ ﯾڪﯽ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ڪﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺩ. ﺁﺧﺮ ڪﺎﺭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺍﻭ ﺷﺪﯾﻢ ڪﻪ #ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ #ﺧﻮﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ....
🌹 #یادشهداباصلوات
💎@shahid_vahid_farhangi_vala💎
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
#اعلام_برنامه
#سالگرد شهید #حامد_جوانی
پنجشنبه هفتم تیر
ساعت ۱۸
حسینیه گلزار شهدای وادی رحمت
#نشر
@shahid_vahid_farhangi_vala
#شهید_مصطفی_خلیلی_بلوطکی
زمانی که جنگ سوریه پیش آمد مصطفی مرتب تعلیم نظامی می دید و اواخر سال 92 بود که می خواست به سوریه برود و تحقیق کرده بود. برخی با رفتن وی مخالفت کرده بودند ولی تصمیم خودش را گرفته بود و به من گفت «چگونه مردم پای منبر را ارشاد کنم ولی خودم عمل نکنم. چگونه به مردمی که پای منبر نشسته اند، درس ایثار و شهادت بدهم وقتی خودم عمل نکرده ام. وظیقه ام در این مقطع حکم می کند به عنوان فردی پیرو ولایت، رهبری و محب اهل بیت (ع) در جبهه مقاومت حضور پیدا کنم
تنها 35 روز حضور در جبهه مقاومت اسلامی نیاز بود تا مصطفی خلیلی خودش را به قافله عاشوراییان برساند و در دوازدهم بهمن ماه 1394 به شهادت برسد. این روحانی خوزستانی که تنها 27 سال از عمرش میگذشت، داوطلبانه به جبهه دفاع از حرم رفته بود
خود را نوکر امام زمان (عج) می دانست و می گفت برای خوشنودی ایشان کار می کنم. هیچ وقت از خدا و امام زمان (عج) درخواست پست و مقام نکرد همیشه عاقبت به خیری را می خواست. حضرت آقا را خیلی قبول داشت و میگفت وقتی میخواهی ببینی حق وباطل چیست ببین آقا درباره آن موضوع چه می گوید
@shahid_vahid_farhangi_vala
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: #نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 92
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرصت خوبی بود تا در نبود نیروهای گردان از خاطرات و جنگهای کردستان و جنوب بگوییم و بشنویم. بعد از چند روز تعدادی از مسئولان گردان که به مرخصی رفته بودند یک یک بازگشتند. آنجا فهمیدم که قرار بوده عملیاتی در جنوب انجام بگیرد که عملیات لو رفته بود و به همین دلیل، نیروها را به مرخصی فرستاده بودند.
وقتی سید صادق آمد یک جعبه کوچک از انگورهای باغ خودمان هم توی دستش بود. مادرم به سید صادق سپرده بود: «حتماً باید همۀ این انگورها رو به نورالدین برسونی.» آن روز همراه بچه ها انگورهای باغمان را نوش جان کردیم. حس اینکه پدر و مادر در هر شرایطی به یاد آدم بودند، بینظیر بود!
در سازماندهی به عنوان نیروی گردان شهید مدنی مطرح شدم. باید پیش سید احمد موسوی میرفتم و میگفتم مرا به گردان او داده اند. سید موسوی با روی خوش مرا پذیرفت. وقتی پرسیدم: «آقا سید من کدوم دسته برم؟» گفت: «تو نیروی آزادی! همینجا خواهی ماند!» معلوم بود روی تجربه من از حضور پانزده ماهه ام در کردستان حساب ویژهای باز کرده اند. اصرار کردم که در جمع یکی از دسته ها باشم اما قبول نکرد. گفتم «آخه میخوام ببینم اینجا توی جنوب جنگیدن چطوریه؟» جواب آقا سید راحتم کرد: «شما که توی کردستان جنگیدی، نبرد اینجا خیلی آسونتر از اونجاست!»
یکی از روزهای شهریور ماه 1361بود که آقا سید موسوی گفت: «به زودی به طرف سومار میریم.» زود همه چیز جمع و جور شد و با اتوبوس به سمت کرمانشاه و اسلام آباد راه افتادیم.
@shahid_vahid_farhangi_vala
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: #نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 93
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مسیر اسلام آباد داخل اتوبوس که بودیم بچه ها رادیو عراق را گرفته بودند. شنیدن پیامهای رادیو عراق برایمان حیرت آور بود: «نیروهای تیپ عاشورا الان سوار ماشینها شده و برای انجام عملیات به طرف اسلام آباد میروند!» خنده ام گرفته بود. نمیدانستم با آن جاده به کجا میرسیم ولی رادیو عراق از مسیر و هدف ما مطلع بود. به خودم میگفتم: «اینجا چه طوری میشه عملیات کرد؟!»
هفت هشت روز در پادگان الله اکبر اسلام آباد ماندیم. در آن مدت برنامه ریزی شده بود تا با جنگ کوهستانی آشنا شویم. معمولاً شبها بعد از شام نیروها را از پادگان خارج میکردند و در اطراف پادگان گاهی تا بیست کیلومتر پیاده روی و گاه کوهپیمایی میکردیم. روی کوههای منطقه سنگرهای کمین تعبیه کرده بودند که با آنها درگیر میشدیم. به قولی مانور عملیاتی را تجربه میکردیم. گاهی هم یکجا می ایستادیم و جهت یابی به کمک ستاره ها را یادمان میدادند. در این مدت، هواپیماهای عراقی دو سه بار منطقه را بمباران کردند که در این بمبارانها تلفاتی هم داشتیم.
از آنجا به منطقه ای نزدیک رودخانه سومار منتقل شدیم. موقعیت منطقه به گونه ای بود که در محدوده بُرد توپهای عراقی قرار داشت. بمباران هواپیماها هم بچه ها را آسوده نمیگذاشت. حدود ده روز در چادرها ماندیم و هر روز در آموزش بودیم؛ آموزش کوهنوردی، توجیه نقشه و... اولین بار بود که با نقشه روبه رو میشدم. موقعیت تپه «سلمان کشته» را برای اولین بار در همین نقشه دیدم.
سید احمد موسوی برنامه های عجیبی داشت.
@shahid_vahid_farhangi_vala
#خدا را پیدا ڪرد!
کُنجِ همین خاکریز ...
و من هر روز،
تمرین می کنم:
#اهدنا_الصراطَ_المستقیم را ...🌸🍃
🌷@shahid_vahid_farhangi_vala🌷