eitaa logo
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
244 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
29 فایل
💠کانال رسمی طلبه بسیجی #شهید مدافع امنیت #مهدی #زاهدلویی💠 با مدیریت خانواده محترم شهید ولادت: ۳۰ دیماه ۱۳۸۱ شهادت: ۱۰ مهر ماه ۱۴۰۱ ✨مزار شهید: قم، خیابان امامزاده ابراهیم (ع) آستان امامزادگان شاه ابراهیم و محمد(ع) خادم: @zahedlooee_khadem313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷خون آمدن از دهان هنگام نمازسوال: اگر در حال نماز دهان نمازگزار مثلا بر اثر کشیدن دندان خون بيايد، چه وظیفه ای دارد؟جواب: نباید خون را فرو ببرد و اگر بتواند بدون فرو بردن خون و نجس شدن بدن و لباس، نماز را ادامه دهد، مانعی ندارد و نماز صحیح است. 📌 نکته: خون و آب خونى را نبايد خورد، مگر اينكه حالت اضطرار پيدا شود كه به مقدار ضرورت و يا با مخلوط شدن و مستهلك شدن با آب دهان اشكال ندارد. پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎💎 -پدر و مادرتون کنار یکدیگر نشسته بودند؟ +مادرم نزدیک سماور، روی تشکچه مخصوص خودش بود. پدرم در گوشه سمت راست اتاق. او در حالی که به حرفهای مادرم گوش میداد، داشت پیچ های رادیو را می بست. موقعی که... رشته کلامش را گسیختم: -پیچ های رادیو؟ + رادیو خراب شده بود.دل و روده اش بیرون ریخته بود و پس از تعمیر مشغول بستن پیچ هایش بود. با یک پیچ گوشتی چهارسو و دسته زرد. پدرم در تعمیر وسایل صوتی، مهارت داشت. - خوب، مادرتان با او حرف میزد. چه میگفت؟ +ماجرایی را که در جلسه قرائت قرآن پیش آمده بود، جزء به جزء تعریف میکرد. مادرم، پای ثابت جلسات قرائت بود.می توانم بگویم حداقل، نیمی از قرآن را از حفظ می خواند. با نوک انگشت، دو ضربه آرام به لبه میز زدم: -چه ماجرایی در جلسه اتفاق افتاده بود؟ +وسط جلسه، یکی از خانمها، سکته کرده بود. سکته مغزی. این چیزی بود که مادرم داشت به پدرم می گفت. در میان صحبت او، پدرم دور و برش را نگاه کرد، لب هایش را به هم فشار داد و چند بار روی قالی دست کشید. دانستم پیچ کوچکی را گم کرده و دارد دنبالش می گردد. مادرم از او پرسید: دنبال چه میگردی؟ پدر جواب داد: یکی از پیچها. من داشتم آن پیچ را میدیدم. بی اختیار، دستم را به سوی پیچ دراز کردم و گفتم: «اینجاست.» تا گفتم، پدر، نگاهش را به‌سمت پیچ چرخاند. انگار، صدایم را شنیده باشد، یا متوجه اشاره دستم شده باشد. او لبخند زنان به مادرم گفت: دیدمش. و پیچ را برداشت. همان وقت زنگ تلفن به صدا درآمد. می‌دانستم که چه کسی دارد زنگ میزند. کاملاً می دانستم. -چه کسی زنگ میزد؟ +یکی از کارگرهای ساختمان. - همان ساختمانی که ازش سقوط کرده بودید؟ +بله. آن کارگر، مردی میانسال به اسم اسماعیل بود. او میخواست جریان را به پدر و مادرم اطلاع دهد. دیگر،،، دیگر دوست نداشتم آنجا باشم.نمیخواستم والدینم را حین شنیدن خبر ببینم. از تماشای این صحنه متنفر بودم. چند سال قبلش، برادر کوچکم رضا، بر اثر تصادف فوت کرده بود. من، در خانه پدرم بودم؛ وقتی دوستش تلفن کرد و خبر را داد. آن روز دیدم که چطور مادرم ویران شد و چطور کمر پدرم تا خورد. صدایش در بغضی فزاینده شکست و در خاطره تلخش فرو رفت. کمی به او مهلت دادم و آن وقت: - خوب، نخواستید والدین تان را موقع شنیدن خبر ببینید. + بله. ضمنا به یاد رضا افتاده بودم. دلم برایش تنگ شده بود. به طرزی بی‌سابقه، دوست داشتم در قبرستان باشم. کنار آرامگاهش. همان وقت، صدای روحانی گفت: «من داری به قبرستان بروی؟ مانعی نیست. برو.» پرسیدم: چطوری بروم؟ گفت:« فقط کافیست که تصمیم بگیری.»،،، و همین که تصمیم گرفتم، دیدم در قبرستان هستم.،،، لطفاً این توضیح کوتاه را بشنوید: قبرستان شهر ما در اطراف مرقد یک امامزاده واقع شده مرقدی با یک گنبد بزرگ. - مثل خیلی از مکان های مقدس. 📚 جمال صادقی به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
✨✨✨💎✨✨✨💎✨✨✨ «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» [توبه،111] خدا از مؤمنان جانها و مالهايشان را خريد، تا بهشت از آنان باشد. در راه خدا جنگ مى‌كنند، چه بكشند يا كشته شوند وعده‌اى كه خدا در تورات و انجيل و قرآن داده است به حق بر عهده اوست. و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است. 🌿اللهم ارزقنا توفیق فی سبیلک بحق علیه السلام به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💠پویش روزی یک صفحه قرائت به نیابت از «» جهت و در . 🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀 💎ترجمه تحت اللفظی جهت آشنایی بیشتر با معانی واژگان نورانی قرآن کریم به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سوال ⁉️ آیا اموات همدیگر را در برزخ می بینند و ملاقات دارند؟ 🎙 به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
❓ سؤال ببخشید در مورد این دو خطبه سوال داشتم. خطبه ۸۰ نهج البلاغه و دومی خطبه ۲۳۸ اگر اشتباه نکرده باشم شمارشو « تمامى وجود زن (زنان تربيت نايافته) شرّ است و بدترين چيزى كه در اوست اين كه از وجودش چاره اى نيست» چرا امیر المومنین گفته تمامی زنان؟ (جهت کوتاه شدن سوال، متن خطبه‌ها حذف شد) ✅ پاسخ بسم‌الله الرحمن الرحیم اولا گفتیم که باید شأن نزول این خطبه را ببینید... بعد از جنگ جمل صادر شده و مشخص است که مخاطب چه کسی است و چه افرادی را حضرت می‌گوید نه همه‌ی زنان. و ثانیا "نقص" به معنای "تفاوت" هم در قرآن آمده، هم در جاهای دیگر در قرآن داریم که «ما تری فی خلق الرحمان مِن تفاوت» یعنی به جای "نقص" ،‌ "تفاوت" آورده، پس به جای "نَقص" هم "تفاوت" می‌آید. پس اینکه «نَقص دارند» یعنی اینکه «متفاوت هستند» اما اینکه کم دارند، نه! زن‌ها که زودتر عبادت را شروع می‌کنند که! شش سال زودتر عبادت را شروع می‌کنند! اگر شما همه‌ی آن دوره‌های... مثلا هفتاد هشتاد ساله را حساب کنید و همه‌ی دوره‌هایی که زن‌ها عبادت نمی‌کنند را جمع کنید، به اندازه شش سال بیشتر نمی‌شود! شش سال زودتر شروع می‌کنند از مردها! بعد هم، ما زن‌هایی داریم که در عقلانیت، همه‌ی مردها باید بیایند شاگرد آن‌ها بشوند. یعنی آیا حضرت زهرا سلام الله علیها عقلشان ناقص است؟ که عقل کل هستند! نه این‌ها[برداشتهای انحرافی هستند]؛ آن شأن نزول را فراموش نکنید، نَفْس را، به معنای "تفاوت" بگیرید، و قضیه را هم قضیه‌ی کامل نگیرید که استثنا نداشته باشد! آن "نوع" را بگیرید... نوع زن‌هایی که این کارها را می‌کنند... این‌ها یک چنین مشخصاتی دارند، نه همه‌ی زن‌ها! زن‌هایی هستند که از هر مردی عقل و ایمان و نمی‌دانم برخورداری شان از هر مردی بیشتر است، از آن طرف مردهایی هم هستند که از هر زنی عقلشان کمتر است! نسبت به ارث هم این‌طور نیست که زن‌ها همیشه ارث شان کمتر باشد! در برخی موارد، زن‌ها دوبرابر مردها ارث می‌گیرند، در برخی از موارد مساوی هستند. وقتی که از طریق کلاله أمّی، به میت متصل بشوند، در ارث مساوی می‌شوند. خلاصه این‌ها را باید به این شکل دید‌. نسبت به سؤال دوم تان هم این‌ها ضرب المثل است. این که «الْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّهَا وَ شَرُّ مَا فِيهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا» همان ضرب‌المثل فارسی خودمان است که «زن بلا است و خانه بی بلا نمی‌شود» این، تعریف زن است نه تنقیصش! ضرب‌المثل را، باید ضرب‌المثل معنا کرد، نه معنای تحت اللفظی. این هم، باز کلیت ندارد. به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ 💎نوشته ای که دکتر چمران چند لحظه قبل از شهادت نوشته است: اي حيات ! با تو وداع مي كنم ، با همة مظاهر و جبروتت . اي پاهاي من ! مي دانم كه فداكاريد ، و به فرمان من مشتاقانه به سوي شهادت صاعقه وار به حركت در مي آييد ؛ اما من آرزويي بزرگتر دارم . به قدرت آهنينم محكم باشيد. اين پيكر كوچك ؛ ولي سنگين از آرزوها و نقشه ها و اميدها و مسئوليتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانيد . دراين لحظات آخر عمر ، آبروي مرا حفظ كنيد . شما سالهاي دراز به من خدمت ها كرده ايد . از شما آرزو مي كنم كه اين آخرين لحظه را به بهترين وجه ، ادا كنيد . اي دست هاي من ! قوي و دقيق باشيد . اي چشمان من ! تيزبين باشيد . اي قلب من ! اين لحظات آخرين را تحمل كن . به شما قول مي دهم كه پس از چند لحظه همة شما در استراحتي عميق و ابدي آرامش خود را براي هميشه بيابيد . من چند لحظة بعد به شما آرامش مي دهم ؛ آرامشي ابدي . چه ، اين لحظات حساس وداع با زندگي و عالم ، لحظات لقاي پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ بايد زيبا باشد. 🍀روحشان قرین رحمت الهی باد... 🌿نثار ارواح طیبه شهداء امام شهداء و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیهم‌السلام و همراه با پنج شاخه گل به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
150.1K
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃 در موضوع «عالم » یک مطلبی در فرمایشات استاد وجود دارد که بنده متوجه آن نمی شوم: ایشان می فرمایند به محض اینکه روح از بدن خارج شد، مورد سوال قرار میگیرد. این فرمایش استاد با این موارد همخوانی ندارد: 1- تلقین میت، که هنگام و حتی بعد از دفن میت هم انجام میشود، و جواب سوالات را به میت میکنند. 2- قبل از ، او را سه بار به زمین میگذارند تا وحشت نکند و در واقع مرگ خود را باور کند. 3- نماز وحشتی که بین دو نماز مغرب و عشا خوانده میشود. اگر سوال ، بلافاصله پس از مرگ باشد، خواندن نماز وحشت چه فایده ای دارد؟ 🎙 به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎💎 +.،،، او هوم خلاصه، دیدم در قبرستان هستم. روبروی قبر رضا که در فاصله کمی از حریم امامزاده قرار داشت ایستاده بودم. داشتم به سنگ قبرش نگاه میکردم. لاشه گنجشکی روی سنگ قبر افتاده بود. دفعتاً،،، دفعتاً متوجه شدم که خاله‌ام دارد به سوی قبر می‌آید. دانستم که او در اصل، برای خرید دارو از خانه بیرون آمده؛ مقابل قبرستان که رسیده به خودش گفته: خوب است بروم و فاتحه ای برای رضا بخوانم. خاله ام، علاقه زیادی به رضا داشت.،،، به هر حال، وقتی که خاله نزدیک قبر رسید، گنجشک مرده را دید. خم شد، گوشه‌ای از بال پرنده را گرفت، لاشه اش را از روی سنگ برداشت و به طرف یک درخت سرو پرتاب کرد. بعد، کنار قبر چمباتمه زد؛نوک انگشتان دست راستش را برای خواندن فاتحه، روی قبر گذاشت؛ آهی کشید و مشغول خواندن فاتحه شد. نکته قابل توجه؛ در مدتی که فاتحه می‌خواند، شعاع‌های نور از نوک انگشتانش بیرون می‌آمد و وارد قبر می شد. بدیهی است که او شعاع های نور را نمی دید. فقط من میدیدم. بعد از خواندن فاتحه، دست هایش را به سمت آسمان بالا برد تا برای رضا، دعا کند. در حین دعا، باز هم نور از سر انگشت هایش خارج می شد. طبیعتاً این بار، به جای اینکه نور در زمین فرو رود به آسمان می رفت. عاقبت، خاله ام کف دست هایش را روی صورتش کشید، برخاست و به سوی دروازه قبرستان به راه افتاد. به محض رفتنش خواستم داخل قبر رضا را ببینم. به خودم گفتم: چرا او خواسته که داخل قبر برادرش را ببیند؟! مگر چه چیز جالبی در آن گودال کوچک و ترسناک و نفرت انگیز وجود داشته؟! مهندس، نگاه تندی به من انداخت و گفت: +آن گودال اصلاً کوچک و ترسناک و نفرت انگیز نبود... بلافاصله، لبهای خطاکارش را به هم دوخت و در خودش گره خورد. هر دو در سکوتی سنگین به یکدیگر خیره شدیم. من، با حیرت، و او با ندامت و اضطراب. من از اینکه او توانست فکرم را بخواند جا خورده بودم؛ او از اینکه غفلتاً، قدرت روحی اش را برملا کرد پریشان بود. بعد از آن خاموشی ممتد به او گفتم: - پس شما می توانید افکار دیگران را بخوانید! حسین(دوست و همکارم که باهم برای مصاحبه می‌رفتیم) شگفت‌زده، از من سوال کرد: - درست شنیدم؟! مهندس افکار دیگران را می خواند؟! واقعاً؟! جواب دادم: - بله. کاملا صدای درونم را شنید. ناخودآگاه، خودش را لو داد. مهندس، جویده جویده گفت: + من،،، من فقط حدس زدم که،،، خیلی خوب. حق ندارم دروغ بگویم. اقرار می کنم: نه همیشه، بعضی وقت ها می توانم ضمیر دیگران را بخوانم. - قطعاً قبل از تجربه مرگ قادر به چنین کاری نبودید.بودید؟ +نه. و صدای افسرده اش،حالتی خواهشگرانه به خود گرفت: + اجازه،،، اجازه بدهید از این موضوع بگذریم. اگر من اجازه میدادم، حسین نمیداد. او با حرارت به مهندس گفت: - نباید روی این موضوع، سرپوش گذاشت. ابداً. ما قبلاً با کسانی که، بعد از تجربه مرگ، دارای قدرت خاصی شده‌اند دیدار کرده ایم. همه، در مورد توانمندی های خود حرف زده‌اند. شما هم حرف بزنید. محض خاطر خدا مهندس، کمک کنید تا در این باره بیشتر بدانیم. ضروری است، و بسیار ضروری است که خوانندگان کتاب، دقیقاً در جریان قرار بگیرند... مدتی طولانی به مهندس آویزان شد و کوشید که خواسته اش را بر او تحمیل کند. سرانجام، جملات تحریک کننده حسین، موثر واقع شد. مهندس، خسته از مقاومت و با اکراه گفت: + خیلی خوب. در این مورد با شما همکاری می کنم.،،، و دو چیز باعث می شود که به همکاری رضایت بدهم: یکی اینکه بتوانید کتابی جامع تر عرضه کنید. دوم اینکه میدانم هرگز، هرگز، هرگز، اسمم را به هیچ کس نمی گویید. 📚 جمال صادقی به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا