eitaa logo
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
243 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
29 فایل
💠کانال رسمی طلبه بسیجی #شهید مدافع امنیت #مهدی #زاهدلویی💠 با مدیریت خانواده محترم شهید ولادت: ۳۰ دیماه ۱۳۸۱ شهادت: ۱۰ مهر ماه ۱۴۰۱ ✨مزار شهید: قم، خیابان امامزاده ابراهیم (ع) آستان امامزادگان شاه ابراهیم و محمد(ع) خادم: @zahedlooee_khadem313
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ فصل سوم ⭕️ تولد یک پروانه #قسمت_۶ دیدم بچه سالم است؛ حتی یک خراش هم برندا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ فصل سوم ⭕️ تولد یک پروانه دستش را گرفتم و بردم مدرسه، اسمش را نوشتم تا درس بخواند؛ اما دل به درس هم نمی داد. یک روز توی کوچه، وسط دعوا انگشتانش را با درب حلبی روغن بریدند. فوری یدالله را رساندم دکتر، زخمش را بخیه زدند. طفلک تا چند هفته دستش آویزان گردنش بود و درد می کشید. خودم برایش لقمه درست می کردم و دهانش می گذاشتم. رجب عصبانی می شد، مرا به فحش می کشید و می گفت: «تو چرا به این دوتا محبت می کنی؟!» در جوابش می گفتم: «مرد حسابی! نمی بینی مادر بالا سرشون نیست؟ تو این شهر غریبن، برن کجا آواره بشن؟!» فریاد می زد و می گفت: «مگه من مادر بالا سرم بود؟!» مرغش یک پا داشت، آن یک پا هم دنبال تلافی و انتقام از گذشته بود! تلاش می کردم کمتر کاری کنم و حرفی بزنم که باعث عصبانیت رجب شود. خرجی که نمی داد، به سختی غذایی دست وپا می کردم و می دادم به این دو برادر بخورند. همان خامه ی مختصری که می خریدم را هم حالا باید می گذاشتم جلوی برادران ناتنی شوهرم. امیر را با نان خالی سیر می کردم و خودم هم گرسنه می خوابیدم. نمی خواستم تا زمانی که در خانه ی من هستند، حس غربت و بی کسی داشته باشند. یدالله مدتی همراه پسر دایی اش میوه فروشی کرد و برگشت شهرستان پیش بی بی خانم و پدرش. دستم خالی بود و نمی توانستم تحت نظر دکتر باشم. رجب هم به جای ناز کشیدن، مدام غر می زد و شاکی بود: «اَه! زن چقدر ناز داره، ادا و اطوار داره!» هر بار کلید را در قفل در می چرخاند و می آمد داخل خانه، تپش قلب می گرفتم و از ترس می لرزیدم. ادامه دارد... 🥀 روایت زندگی بانو زهرا همایونی؛ مادر شهیدان✨ ✨ 📙 📎|ڪانال‌ رسمی شہید‌مهدے‌ زاهدلویے‌|° ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ 🆔@shahid_zahedlooee ━─━────༺🇮🇷༻────━─━