📝 متن خاکریز خاطرات ۱۶۴
✍ رتبهی اول دانشگاه تورنتو کانادا بود، اما...
#متن_خاطره:
به خاطر معدل بالا، با پیشنهاد آموزش و پرورش برای ادامهی تحصیل به کانادا رفت و رتبهی اول دانشگاه تورنتـو کانادا رو بدست آورد. وقتی هم درسش تموم شد، اومد ایران و تصمیم گرفت به جبهه بره. بهشگفتم: شما تازه ازدواج کردی،یه مدت بمون و جبهه نرو. اما گفت: نه مادر! من از امکانات کشور استفاده کردم و رفتمکانادا تحصیل کردم، الان درسمتموم شده و وظیفهی شرعیام اینه که برم جبهه، و به اسلام و مردم خدمت کنم...
📌خاطرهای از زندگی مهندس شهید حسن آقاسی زاده
📚منبع: کتاب خدمت از ماست82 ، صفحه 70
#شهیدآقاسیزاده #نخبه #بی_تفاوت_نبودن #تعهد #عشق_وطن #تکلیف_گرایی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۶۵
✍ آنقدر خونِ دل خورد و زحمت کشید، تا لایق شهادت شد...
#متن_خاطره
مصطفی اومد بهم گفت: بیا سازمان انرژی اتمی پیش خودمون. گفتم: مگه دیوونهام؟ کجا بیام؟ پول میدن؟ برخوردشون درسته؟ چی داره اونجا؟ مصطفی! تو از انرژی اتمی بیا بیرون بریم یه کار راه بندازیم. مصطفی در جوابم گفت: من ایستادم اینجا رو درست کنم...
هر بار میرفتم نطنز، توی راه برگشت بغض میکردم. غربتی داشت اونجا...
بعد از شهادت مصطفی رفتم نمازخانۀ سایت. پُر بود از رفقایی که خیلیهاشون رو مصطفی با هزار زحمت راضی کرده و آورده بود پایکار. یاد روزهای تنهاییِ مصطفی افتادم و بغضم ترکید...
#کارتمیزفرهنگی #نخبه #بی_تفاوت_نبودن #تعهد #عشق_وطن #تکلیف_گرایی #آتش_به_اختیار #تلاش #شهیداحمدیروشن #شهیدعلم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کلام_از_شهدا
✍این نونهالانِ مردم را که امانتی هستند در دست شما، در هر دو بعدِ #تعهّد و #تخصّص #رشد دهید که علم بدون ایمان مفت است و نمیارزد، و آنها را #سرباز_اسلام بار بیاورید .
#شهيد_اكبر_باباجانی_ريزی
📚منبع کلام:اسك دين
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_زین_الدین
#مدیریت_انقلابی
#تعهد
🌷 تعهد و مسئولیت پذیری
🌿 همسر شهید: میگفت: «من چهار تا زن دارم؛ اول با سپاه ازدواج کردم، بعد با جبهه، بعد با شهادت، آخرش با تو.»
🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔰 #پیام_فرمانده | #تعهد
🔻امام خامنه ای: ما باید خیلی مواظب باشیم. شیعه و سنی باید خود را متعهد کنند که در راه نزدیک کردن فرق اسلامی به یکدیگر بکوشند و از محبت و تعامل برادرانه با یکدیگر، حراست و پشتیبانی کنند.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت چهل و نهم
📝همه جــــا به نوبت ♡
🌷رفت و آمد به شهر آسان نبود.
آخر هفته که محمّد به روستا آمد حالش وخیم تر از هفتۀ پیش به نظر می رسید، رنگش پریده بود و مدام دست به پهلویش میگرفت. چند هفته ای می شد که محمد پهلودرد شدید می گرفت ولی اهمّیّتی به آن نمی داد.
🔸️هنوز در حوزۀ علمیّۀ فاروج درس میخواند
عصر روز پنجشنبه ای چند نفر از دوستان هم محلّی او سراغش آمدند تا محمّد به آن ها والیبال تعلیم دهد.
🌷با اینکه حالش اصلاً رو به راه نبود، خواهش آنها را پذیرفت و در کوچۀ بُن بست مان با نوجوانها والیبال تمرین کرد.
🌿بعد از نماز مغرب دیدم مثل مارگزیده به خود می پیچد از ترسم حوله ای را روی بخاری گرم کردم و به پهلویش کشیدم. پرسیدم: چرا پیشنهاد بچه ها را قبول کردی؟
🌷خندید و گفت: چون به آنها قول تمرین داده بودم اگر نمیرفتم دلشان می شکست، مادرجان! بدقولی برای مسلمان جایز نیست.
دمنوش اش را که خورد برای ساعتی خوابش برد ولی طولی نکشید که دوباره ناله هایش شروع شد و می گفت: الهی الغوث...
🌱خوشبختانه منزلِ پسرم؛ حاج هیبت الله در حیاط ما بود. وقتی دیدم محمّد از شدّت درد پنجه به زمین می کشد پابرهنه دویدم و حاجی را خبردار کردم: پسر جان! به دادم برس، محمّد دارد می میرد.
🌷با نگرانی و شبانه با موتور سیکلت ما را به کلینیک فاروج رساند. در صف انتظار بیماران دیگری نیز حضورداشتند محمّد وضعیّتش از همه وخیم تر بود و بر خود می غلتید و تکان می خورد.
🔸️ وقتی نوبت به ما رسید، شخص دیگری که حالش هم مناسب تر از محمّد بود و دیرتر از ما نوبت داشت خود را به داخل اتاق پزشک انداخت،وقتی شخص از معاینه برگشت محمّد با همان حالش از جا نیم خیز شد و مرد را صدا زد:
🌷آقای محترم! بِایست با شما کار واجبی دارم مرد پشت سرش را نگاهی کرد و به طرف محمّد آمد و گفت: بفرمایید: محمّد با لحنی رسا و کوبنده گفت: سلام ..
🌲حال مرا می بینی الان از نگاه اوّل فهمیدی که وضعیّت جالبی ندارم اگر چه سایر بیماران رضایت دادند که زودتر توسّط پزشک معاینه شوم ولی قبول نکردم تا اینکه نوبتم شد و می خواستم به اتاق پزشک بروم که شما سر رسیدی و حقّم را ضایع کردی
🌷مرد سرش را پایین انداخت و گفت: شرمنده، ببخشید. محمّد گفت: خدا ببخشد، برای خودم نگفتم، خواستم بدانی و#تعّهد بدهی که دیگر مرتکب چنین خطایی نشوی. از شخص خداحافظی کرد...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯