#کلام_از_شهدا
✍این نونهالانِ مردم را که امانتی هستند در دست شما، در هر دو بعدِ #تعهّد و #تخصّص #رشد دهید که علم بدون ایمان مفت است و نمیارزد، و آنها را #سرباز_اسلام بار بیاورید .
#شهيد_اكبر_باباجانی_ريزی
📚منبع کلام:اسك دين
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷 #سید_شهیدان_مقاومت_مقدس(۱)
📚 #نهج_البلاغه
🍎 #نامه_۳۸
☀️ #علی_علیه_السلام
🍒 #به_مــــــردم_مصـــــر
👈ويژگيهـــاي بــي ماننــد مــالك اشــتر
🌩از بنـده خـدا، عـلي علیه السلام امير مومنان، به مردمي
كـه بـراي خدا به خشم آمدند، آن هنگام كه
ديـگران خـدا را در زمين نافرماني كردند، و
حق او را نابود نمودند، پس ستم، خيمه خود
را بـر سـر نيـك و بد، مسافر و حاضر، و بر
همگان، برافراشت، نه معروفي ماند كه در پناه
آن آرامـش يابنـد، و نه كسي از زشتيها نهي
مـي كـرد پس از ستايش پروردگار! من بنده
اي از بندگان خدا را به سوي شما فرستادم،
كـه در روزهـاي وحشـت، نمي خوابد، و در
لحظـه هاي ترس از دشمن روي نمي گرداند،
بر بدكاران از شعله هاي آتش تندتر است، او
مالك پسر حارث مذحجي است، آنجا كه با
حق است، سخن او بشنويد، و از او اطاعت
كنيد
🍋#او_شمشير_ي_از_شمشير_ها_ي_خداست،
كـه نـه تـيزي آن كند مي شود، و نه ضربت
آن بـي اثـر اسـت، اگـر شما را فرمان كوچ
كـردن داد، كـوچ كنيد، و اگر گفت بايستيد،
بايسـتيد، كه او در پيش روي و عقب نشيني
و حمله، بدون فرمان من اقدام نمي كند مردم
مصـر! مـن شما را بر خود برگزيدم كه او را
بـراي شما فرستادم، زيرا او را خيرخواه شما
ديـدم، و سـرسختي او را در برابر دشمنانتان
پسنديدم.
☝️...فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ الــــــلَّهِ لَا كَلِيـلُ الظُّبَةِ وَ لَا نَابِي الضَّرِيبَةِ...
🌱سلام ودرود بی کران بر روح بزرگ
#سرباز_اسلام #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی #شبیه_مالک_اشتر_علی_علیه_السلام
💎#روایتگری_شهدا
🌺 @shahidabad313
💢#پیام_معنوی
🌺 @pmsh313
🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_یک
💚سلاح كمري❤️ص ۱۴۷
✔امير منجر
✳آخرين روزهاي ســال 1360 بود. با جمع آوري وسائل و تحويل سلاحها، آماده حركت به سمت#جنوب شديم.
✳بنا به دستور فرماندهي جنگ، قرار است عمليات بزرگي در خوزستان اجرا شود. براي همين اكثر نيروهاي سپاه و بسيج به سمت جنوب نقل مكان كرده اند.
🍁@shahidabad313
✳گروه شهید اندرزگو به همراه بچه هاي سپاه گيلان غرب عازم جنوب شد. روزهاي آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادي يك قبضه#اسلحه ُكلت گرفته و هنوز تحويل نداده است!
✳ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بي فايده بود. گفتم: ابراهيم، شايد گرفته باشــي و فراموش كردي تحويل دهي؟ كمي فكر كرد و گفت:
✳يادم هست كه تحويل گرفتم. اما دادم به محمد و گفتم بياره تحويل بده. بعد پيگيري كرد و فهميد سلاح دست محمد مانده و او تحويل نداده. يك هفته
قبل هم محمد برگشته تهران.
🍁@pmsh313
✳آمديم تهران، سراغ آدرس محمد. اما گفتند: از اينجا رفته. برگشته روستاي خودشــان به نام كوهپايه در مســير اصفهان به يزد.
✳ابراهيم كه#تحويل_سلاح برايش خيلي اهميت داشت گفت: بيا با هم بريم كوهپايه. شب بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم. از آنجا به روستاي كوهپايه رفتيم. صبح زود رسيديم. هوا تقريبًا سرد بود، به ابراهيم گفتم: خب، كجا بايد بريم!
✳گفت: خدا وسيله سازه، خودش راه رو نشان ميده.
كمي داخل روســتا دور زديم. پيرزني داشت به سمت خانه اش مي رفت. او به ما كه غريبه اي در آن آبادي بوديم نگاه مي كرد. ابراهيم از ماشين پياده شد.
✳بلند گفت: سلام مادر.پيرزن هم با برخوردي خوب گفت: سلام جانم، دنبال كسي مي گردي؟! ابراهيم گفت: ننه، اين ممد كوهپائي رو مي شناسي؟!
✳پيــرزن گفت:كدوم محمد!؟ ابراهيــم جواب داد: همان كــه تازه از جبهه برگشته، سنش هم حدود بيست سالهپيرزن لبخندي زد و گفت: بياييد اينجا، بعد هم وارد خانه اش شد.
✳ابراهيم گفت: امير ماشين رو پارك كن. بعد با هم راه افتاديم. پيرزن ما را دعوت كرد، بعد صبحانه را آماده كرد و حســابي از ما پذيرايي نمود و گفت: شما سرباز اسلاميد، بخوريد كه بايد قوي باشيد.
✳بعد گفت: محمد نوه من اســت، در خانه من زندگي مي كند. اما الان رفته شهر، تا شب هم برنمي گردد. ابراهيم گفت: ننه ببخشيد، اين نوه شما كاري كرده كه ما را از جبهه كشانده اينجا!
🍁@pmsh313
✳پيرزن با تعجب پرسيد: مگه چيكار كرده؟!ُ ابراهيم ادامه داد: اســلحه كلت را از من گرفته، قبل از اينكه تحويل دهد با خودش آورده، الان هم به من گفتند: بايد آن اسلحه را بياوري و تحويل دهي. پيرزن بلند شد و گفت: از دست كارهاي اين پسر!
✳ابراهيم گفت: مادر خودت رو اذيت نكن. ما زياد مزاحم نمي شيم.پيرزن گفت: بياييد اينجا! با ابراهيم رفتيم جلوي يك اتاق، پيرزن ادامه داد: وســايل محمد توي اين گنجه اســت. چند روز پيش من ديدم يك چيزي را آورد و گذاشت اينجا. حالا خودتان قفلش را باز كنيد.
🍁@shahidabad313
✳ابراهيم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسايل كسي رفتن خوب نيست!پيرزن گفت: اگر مي توانستم خودم بازش مي كردم. بعد رفت و پيچ گوشتي آورد. من هم با اهرم كردن، قفل كوچك گنجه را باز كردم.
✳َدر گنجه كه باز شــد#اســلحه_كمري داخل يك پارچه سفيد روي وسائل مشخص بود.#اسلحه را برداشتيم و بيرون آمديم. موقع خداحافظي ابراهيم پرسيد: مادر، چرا به ما#اعتماد كردي!؟ پيرزن جواب داد:#ســرباز_اسلام دروغ نميگه. شما با اين چهره نوراني مگه ميشه دروغ بگيد!...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
Salam Bar Ebrahim30.mp3
7.28M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🌷#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
🍂#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
🍂#قسمت_سی
💚سلاح كمري ص۱۴۷❤️
💚روحیه نیرو ها مهم تر از مهمات و نفرات ص۱۴۹❤️
✳َدر گنجه كه باز شــد#اســلحه_كمري داخل يك پارچه سفيد روي وسائل مشخص بود.#اسلحه را برداشتيم و بيرون آمديم. موقع خداحافظي ابراهيم پرسيد: مادر، چرا به ما#اعتماد كردي!؟ پيرزن جواب داد:#ســرباز_اسلام دروغ نميگه. شما با اين چهره نوراني مگه ميشه دروغ بگيد!...
💠آقاي مداح گفت: چيزي كه ايشان و دوستانشان به ما ياد دادند اين بود كه ديگر مهمات و تعداد نفرات كارساز نيست. آنچه كه در جنگها حرف اول را مي زند روحيه نيروهاست.
💠اينها با يك تكبير، چنان ترســي در دل دشــمن مي انداختند كه از صد تا توپ و تانك بيشتر اثر داشت.بعد ادامه داد: اينها دوستي داشتند كه از لحاظ جثه كوچك، ولي از لحاظ قدرت وشهامت از آنچه فكر مي كنيد بزرگتر بود.
📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت.
🔸️#فانوس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯