eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.9هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️توئیت جالبِ در 🔹دیروز هنگام شیفتم بعد از سرکشی به بخش در حیاط بیرونی، وارد دفترم شدم، آنجا عکس مریم ومسیح دارم، زانو زدم گذاردم و کردم اگر پس از این بیماری واگیردار، سالم از اینجا جان به در بردم، سه را کنم: ۱- حسین در کربلا ۲- شهید عماد مغنیه در لبنان ۳- شهید قاسم سلیمانی در کرمان 👈این است تاثیر اهلبیت و شاگردانِ این بر روح انسان‌های حقیقت‌طلب. ❀🕊🍃🌺🍃🕊❀ ☀️پیام معنوی ✅ @pmsh313 ❀🕊🍃🌺🍃🕊❀
💠 چیست ؟ 🍃🌸 آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... همسر می گفت: خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود. او اولین کسی بودکه رفت و آخرین نفری بود که برگشت. اسیر که شد پسرش علی4 ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود. وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم. 🍃🌸 سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای 26 سال نماز قضا خوانده بود. حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت می شدم. بهترین عیدی که این 18 سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال 74 بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می‌خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من 12 سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت 5دقیقه آفتاب را داشتم! حسین لشگری 📚گزیده ای از کتاب خاطرات دردناک . ناصر کاوه. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✫⇠(۳۰۰) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  سیصد:بوس نمی‌دی؟ ♦️می‌خواستم برگردم که آقا(رهبر انقلاب)خطاب به من فرمود: بوس نمی دی؟ 🌿این جمله محبت آمیز تا اعماق روح و روانم نفوذ کرد و بی اختیار آقا رو در آغوش گرفتم و روبوسی کردیم. تاثیر این کلام کوتاه که از سرِ صدق و صفا بیان شد، آن چنان عشقی در من نسبت به امام و مقتدام افزود که وصف ناپذیر است. اوج تواضع و عطوفت بالاترین مقام کشور نسبت به یه سرباز کوچیک در این جمله نهفته بود. شیرینی این کلامِ دلنشین رو هنوز بعد از گذشت ۲۸ سال از اون ملاقات بیاد موندنی احساس می‌کنم و افتخارم اینه که زیر پرچمی خدمت می‌کنم که مولا و مقتداش، سید علی است. 🔹️من از این فرصت پیش اومده استفاده کردم و از قبل مقدمات برنامۀ عمامه‌گذاری در خدمت آقا رو فراهم کردم و با یه دست لباس روحانی که توسط حاج آقا باطنی برام فراهم شده بود، از محافظین آقا خواستم که مراسم گذاری در حضور ایشان و با دست مبارکش انجام بشه و پاسدارها هم با آقا هماهنگ کردن و موافقت انجام شد. بعد از روبوسی و در پایان مراسم آقا اشاره کردن و سینی‌ای که عمامه منو روش گذاشته بودن آوردن. سرمو خم کردم و آقا با دست چپش عمامه رو گذاشت روی سرم و با شوخی مقداری هم فشار داد که قشنگ جا بیفته. همۀ حرکات و رفتاراش، شیرین و دلنشین بود. 🔸️اسمم رو پرسید و به یکی از پاسدارها رو کرد و گفت هدیه آقا رحمان رو بیارید، بهش بدید. یه بسته اسکناس ۲۰۰ تومانی هدیه آقا به من به مناسبت عمامه‌گذاری بود. تا مدتها دست به اسکناسها نزدم و بعنوان یادگاری نگه داشتم و حیفم میومد خرجشون کنم تا اینکه بعد از گذشت چند ماه نیاز ضروری پیش اومد و یکی رو بعنوان یادگاری گذاشتم تو البومم و بقیه رو خرج کردم. یکی از پاسدارها هم دست کرد توی جیبش و یه  دونه شونه بهم هدیه داد و از خدمت رهبری مرخص شدیم و در حالیکه از خوشحالی توی پوستم نمی گنجیدم به برگشتیم. 📌روز سوم هم به ملاقات رئیس جمهور وقت مرحوم هاشمی رفتیم و آماده شدیم برای رفتن پیش خونواده هامون. از همدیگه خداحافظی کردیم و بچه‌های غرب کشور با یه فروند هواپیما عازم کرمانشاه شدیم. تا اینجای کار هیچ خبر و یا حتی شماره تلفنی از اعضای خونواده‌م نداشتم که اونها رو از وضعیت خودم باخبر کنم. نگو اونها با پیگیریهایی که انجام داده بودن از اومدن من مطلع شده بودن و با یه استیشن سپاه از ایلام به کرمانشاه استقبالم اومده بودن...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌