#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_نود_و_سه
🌱معجزه اذان ص ۱۳۶
✔حسين الله كرم
💚شلیک به مؤذن❤️
🌱...فرمانده عراقي به جاي اينكه جواب من را بدهد پرسيد: اين المؤذن؟!
🌱اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم:#مؤذن!؟اشك در چشمانش حلقه زد. با گلويي بغض گرفته شروع به صحبت كرد و مترجم سريع ترجمه مي كرد:
🍁@shahidabad313
🌱به ما گفته بودند شــما#مجوس و آتش پرستيد. به ما گفته بودند براي اسلام به ايران حمله مي کنيم و با ايراني ها مي جنگيم. باور كنيد همه ما#شيعه هستيم.
🌱ما وقتي مي ديديم فرماندهان عراقي مشــروب مي خورند و اهل نماز نيســتند خيلي در جنگيدن با شما ترديد كرديم.
🌱صبح امروز وقتي صداي#اذان رزمنده شما را شــنيدم كه با صداي رسا و بلند#اذان مي گفت، تمام بدنم لرزيد.
🍁@pmsh313
🌱وقتي نام اميرالمؤمنين(ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت مي جنگي. نكند مثل ماجراي كربلا ...
🌱ديگــر گريه امان صحبت كردن به او نمي داد. دقايقــي بعد ادامه داد: براي همين تصميم گرفتم تسليم شوم و بار گناهم را سنگين تر نكنم.
🌱لذا دستور دادم كسي شليك نكند. هوا هم كه روشن شد نيروهايم را جمع كردم و گفتم: من مي خواهم تسليم ايرانيها شوم. هركس مي خواهد با من بيايد.
🍁@shahidabad313
🌱اين افرادي هم كه با من آمده اند دوستان هم عقيده من هستند. بقيه نيروهايم رفتند عقب. البته
آن سربازي كه به سمت مؤذن شليك كرد را هم آوردم. اگر دستور بدهيد او را ميُ كشم.
🌱حالا خواهش مي كنم بگو#مؤذن زنده است يا نه؟!...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت_نود_و_سه
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
💥خبر زنده بودن اسیر عراقی(۱)
🔹️كشته ها و مجروحين عراقي در طول جنگ بسيار زياد بود و خانواده اي نبود كه چند نفر كشته و اسير و مجروح نداشته باشد. صدام خدمت سربازي را از دو سال به 13سال افزايش داده بود. ناگفته نماند در بين عراقي ها افرادي پيدا مي شد كه با اسرا رفتار خوبي داشتند. آنان از ادامة جنگ بيزار بوده، با ما
احساس همدردي مي كردند؛ اما به يكديگر اعتماد نداشتند؛
🔸️چرا كه#استخبارات عراق نفوذ زيادي در اركان جامعه و ارتش داشت. در بين نيروهاي عراقي،
نيرويي به نام «#جيش_الشعبي» يا نيروهاي مردمي ـ مانند بسيج در ايران ـ خدمت مي كردند كه سنشان گاه به 60سال هم مي رسيد و ارتش عراق با آنان
مثل سربازها رفتار مي كرد. آنان توجهي به سن و سالشان نداشته و گاه يك سرباز 60ساله را در داخل آب فاضلاب سينه خيز مي بردند و شلاق مي زدند.
🔸️روزي در صف نشسته بوديم. يك عراقي به نام «سيدحسن» با اسرا صحبت مي كرد و مي گفت كه در جنگ، دو برادر، سه خواهرزاده و در مجموع 21نفر از
اقوامش كشته شده اند. از نحوة نگهداري اسرا در ايران مي پرسيد و ادامه داد: «يه برادر داشتم كه مفقودالاثره. نمي دونيم مرده است يا زنده. چند ساله كه ازش بي خبريم.» او مي گفت برادرش جمعي تيپ46 العباس بوده و در منطقة نفت خانة عراق مقابل نفت شهر ايران در حين حمله مفقودالاثر شده است. محلي كه برادر عراقي ناپديد شده بود، محل درگيري تيپ ذوالفقار و محلي بود كه عراقي ها به تيپ ما حمله كرده بودند كه من هم خودم در آن عمليات حضور داشتم؛
🔸️بنابراين به او گفتم كه در اين عمليات بودم. نام برادرش را پرسيدم كه او گفت: «جميل ناصر مراد» تا نامش را گفت، او را شناختم. آنان در حين حمله به
مواضع پدافندي يگان ما، با پاتك ما روبه رو شدند كه در نتيجه چندين كشته و زخمي و اسير به جا گذاشتند. يك شب كه در احتياط خط مقدم استراحت
مي كرديم، ساعت حدود چهار صبح بود كه نيروهاي خط مقدم با بيسيم خبر دادند كه عراقي ها حمله كرده و با بريدن سر نگهبانان، از داخل گروهان ما نيز
عبور كرده اند.
🔹️همگي خيلي سريع سوار بر خودروها شده، آمادة حركت شديم.شدت درگيري چنان بود كه يگانها نتوانستند#مقاومت چنداني بكنند؛ به همين خاطر براي ترميم خط مقدم و عقب راندن دشمن حركت كرديم. جنگ بي امان ادامه داشت و تركش و گلوله از آسمان مي باريد. گروهان دوم رزمي ما سقوط كرده بود و ما فوري نيروها را در محله اي مناسب آرايش داده، حركت دشمن را به سوي ساير يگانها گرفتيم.
🔸️با سلاحهاي اجتماعي، همة سنگرهاي خودي
كه در دست دشمن بود و هر چه كه ديده مي شد را به توپ و گلوله بستيم.فاصلة ما با عراقي ها كمتر از 50متر بود و به خوبي دست و پا و بدنهاي تكه تكه
شدة آنان در هوا ديده مي شدند...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯