eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️﷽🔸️ ⚡(۴۰) ⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی 💢۱۷_شهيد و شهادت ص ۶۰ 🔹️...اما مهمترين مطلبي كه از ديدم، مربوط به يكي از همسايگان ما بود. خوب به ياد داشتم كه در دوره دبستان،بيشتر شبها در محل، كلاس و جلسه قرآن و يا هيئت داشتيم. 🔹️آخر شب وقتي به سمت منزل مي آمديم، از يك كوچه باريك و تاريك عبور مي كرديم.از همان بچگي شيطنت داشتم. با برخي از بچه ها زنگ خانه مردم را مي زديم و سريع فرار مي كرديم! ❖ @pmsh313 ❖ 🔹️يك شب من ديرتر از بقيه دوستانم از مسجد راه افتادم. وسط همان كوچه بودم كه ديدم رفقاي من كه زودتر از كوچه رد شدند، يك چسب را به زنگ يك خانه چسباندند! صداي زنگ قطع نمي شد. 🔹️يك باره پسر صاحب خانه كه از بسيجيان مسجد محل بود، بيرون آمد. چسب را از روي زنگ جدا كرد و نگاهش به من افتاد.او شنيده بود كه من، قبلا از اين كارها كرده ام، 🔹️براي همين جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت: بايد به پدرت بگويم که چه كار مي كني! هرچي اصرار كردم كه من نبودم و... بي فايده بود. او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد. ❖ @pmsh313 ❖ 🔹️آن شب همسايه ما عروسي داشت. توي خيابان و جلوي منزل ما شلوغ بود. پدرم وقتي اين مطلب را شنيد خيلي عصباني شد و جلوي چشم همه، حسابي مرا زد. 🔹️اين جوان بسيجي كه در اينجا قضاوت اشتباهي داشت، چند سال بعد و در روزهاي پاياني دفاع مقدس به رسيد. 🔹️اين ماجرا و كتك خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت ميز گفتم: من چطور بايد حقم را از آن بگيرم؟ او در مورد من زود كرد. ❖ @pmsh313 ❖ 🔹️او گفت: لازم نيست كه آن شهيد به اينجا بيايد. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن راضي شوي.بعد يك باره ديدم كه صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاك مي شد و اعمال خوب آن مي ماند. 🔹️خيلي خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود يكي دو سال از اعمال من اينطور طي شد. جوان پشت ميز گفت: راضي شدي؟ ❖ @pmsh313 ❖ 🔹️گفتم: بله، عالي است. البته بعدها پشيمان شدم. چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاك كند!؟اما باز بد نبود. همان لحظه ديدم آن شهيد آمد و سلام و روبوسي كرد. خيلي از ديدنش خوشحال شدم. 🔹️گفت: با اينكه لازم نبود، اما گفتم بيايم و حضوري از شما حلاليت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر كارهاي گذشته در آن ماجرا بي تقصير نبودي. ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @pmsh313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
✫⇠(۱۹۱)قسمت اول ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و نود و یکم(۱):جواب قرآنی به اتهام علی ابلیس ♦️طبق عادت شوم بعثیها هر چند وقت یه بار برای درهم شکستن بچه‌ها و تحقیر اسرا، بهونه‌های ناجوانمردانه‌ای می‌گرفتن و زبان به شماتت باز می‌کردن. 🔸️یه شب در آسایشگاهی که مانند روز روشن بود و تعدادی از بچه‌ها در حال عبادت و نماز شب بودن، یکی از نگهبانهای بعثی از پشت پنجره آسایشگاه یک، عبور کرد و دو نفر از بچه ها رو که تو خواب پای یکی‌شون افتاده بود رو دیگری رو بیدار کرد و با وقاحت ادعا کرد که شما قصد سوئی نسبت به هم داشتید و فردا خودتان رو معرفی کنید. 🔹️فرداش علی ابلیس وارد آسایشگاه شد و همه رو به خط کرد و گفت: دو نفری که دیشب نگهبان ما اونها رو دیده، بلند بشن. اون دو نفر هم بلند شدن و ایستادن. رنگ از روی این دو جوان پاک و مؤمن رفته بود و داشت بخاطر گناه نکرده آبروشان پامال حِقد و کینۀ بعثیها می شد. علی ابلیس شروع کرد به سرزنش کردن اون دو نفر و بعدش به همه تسری داد که شما چجور مسلمانایی هستید که دست به چنین اعمال زشتی می‌زنید!؟ و جلوچشم بقیه و نگهبانهای ما شرم نمی‌کنید!؟ و تا می‌تونست اسبشو تازوند. بعدش رو کرد به بچه‌ها و گفت شما چه جوابی دارید به من بدید؟ چند نفر گفتن «سیدی» این دو نفر رو ما می‌شناسیم و اینها پاک هستن و جای ما کمه تو خواب احتمال داره پای یکی بیفته روی اون یکی و خلاصه هر کسی چیزی جواب داد. ولی اون مصمم بود اون دو جوان رو بشدت مجازات کنه و بقیۀ ما رو هم تحقیر و متهم به گناهی که اصلاً امکانش وجود نداشت بکنه!! 💢من دستم رو بلند کردم و اجازه داد بایستم و حرف بزنم. چون ماهیت‌شو خوب می‌شناختم که بسیار کینه‌توز و خطرناکه؛ گفتم: اگر امان بدید حرفی دارم و اگر امانی نیست ساکت می‌شم و چیزی نمی‌گم. می دونستم عرب‌ها روی امان دادن حساسند و حداقل برای حفظ ظاهر هم که شده مراعات می‌کنن! ⚡گفت: در امان هستی حرفتو بزن. گفتم: سیدی ما و شما مسلمانیم. آیا می‌پذیرید قرآن بین ما کنه؟ گفت: بله! گفتم این قرآن ما و شما در این مورد می‌فرماید: اگر کسی مدعی شد مسلمانی مرتکب عمل خلافی شده باید چهار شاهد عادل بیاره و تنها در این صورته که ادعای او ثابت می‌شه و متهمین گناهکار محسوب شده و مستحق مجازات هستن. خلع سلاح شده بود. از یه طرف امان داده بود و از طرفی جوابی نداشت که به این استدلال بدهد. نگاهی تند به من کرد و گفت: فقط بدون که اسیر ما هستی و از این به بعد مراقب حرف زدنت باش. بعد هم بدون اینکه اون دو عزیز حتی یه سیلی بخورن رفت و درو پشت سرش بست. اون روز به لطف آیات نورانی قرآن هم آبروی بچه بسیجیها حفظ شد و هم اون دو جوان پاک بیهوده مجازات نشدن... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌