✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت چهل و نهم:قُلُپ های بزرگ و کوچیک
🍂غرفه های الرشید#سه_مصیبت بزرگ برای بچه ها داشت حداکثر مضیقه از نظر جا و مکان استراحت، حداقل تغذیه و وضعیت اسفناک بهداشت. از نظر تغذیه صرف نظر از کیفیت بسیار نامناسب، از نظر کمی هم به اندازه ای بود که فقط از مرگ افراد جلوگیری می کرد و مصداق بارز بخور و نمیر بود. روزی یه دونه صمون برای سه وعده. دو قاشق شوربا و یه کف دست برنج، تمام سهمیه غذایی یه اسیر در غرفه های الرشید بود. صبحانه حکایتی داره که علیرغم واقعیت شبیه یه طنزه و خودمون وقتی یاد اون وقتا میوفتیم خنده مون می گیره.
🍂قُصعه ظرف غذایی شبیه ماهی تابه و مستطیلی شکل بود که دو دسته داشت و غذای هر غرفه داخل یکی از اونا می ریختن. صبحانه نوعی سوپ رقیق به اسم شوربا بود. شوربا کمی برنج و عدس آبکی بود که در تموم#چهار_سال_اسارت صبحانه دائمی ما بود. سهمیه صبحانه هر نفر تو الرشید دو قُلپ بود. چون ظرفی غیر از همون قصعه نداشتیم و اصلا سهمیه به اندازه ای نبود که توی ظرف ریخته بشه. یکی بعنوان مسئول تقسیم غذا ظرف شوربا رو جلو دهان افراد می برد و هر نفر باید دو قلپ می خورد. قلپ این بود که فرد لبشو می چسبوند به کناره ظرف و به اندازه ای که دهانش پر بشه هُش می کشید. جالب این بود که اکثر روزا مسئول تقسیم صبحونه می گفت امروز سهمیه کمه و هر نفر یه قلپ بزرگ بخوره و یکی کوچیک. واقعا تو اون شدت گرسنگی تشخیص قلپ بزرگ و کوچیک مشکل بود. مسئول تقسیم هم مراقبت می کرد که کسی تخطی نکنه و اگه کسی دو قلپ بزرگ می خورد می گفت مگه نگفتم یکی بزرگ و یکی کوچیک. اون طفلکی هم می گفت والا من سعی کردم کوچیک باشه، ببخشید دیگه.
🍂البته همه بچه ها مراعات میکردن و اونو#حق_الناس می دونستن. تنها کسی که ازین قلپ بزرگ و کوچیک مستثنا بود#نعمت_دهقانیان بچه تهران بود که فکِش شکسته بود و زیر چونه اش سوراخ بود و نمی تونست صمون و برنج بخوره و صبحانه نصف لیوان شوربا بهش می دادن که قورت بده و نمیره. طفلکی برای اینکه شوربا از زیر چونه اش نریزه، یه پارچه دست می گرفت و زیر چونه اش می چشبوند که همون یه ذره شوربا بره تو حلقش...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۶۹)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و شصت و نهم:#انس_با_قرآن
🍂با ورودم به بند یک و جدا شدن از دوستانی که یه سال و نیم بهشون عادت کرده بودم دل و دماغی برام نمونده بود که حفظ قرآن رو ادامه بِدم. لذا تصمیم گرفتم چند ماهی نصف قرآن رو که بند سه حفظ کرده بودم رو مرور کنم و تثبیت بشه. روزی چند جزء رو مرور می کردم و بیشتر وقتمو اختصاص داده بودم به مرور قرآن. ولی در عین حال می دیدم اینجا زمینه برای فعالیت فرهنگی و کلاسداری مناسبتره. همزمان با آمدن من به بند یک و آسایشگاه یک، چند نفر از بند چهار هم تبعید شده بودن اینجا که از شاخص ترین اونها صادق(نادر) دشتی پور و رحیم قمیشی بودند.
📌یه روحانی خیلی#معنوی و#متهجد هم بنام#محمد_خطیبی بود که بچه ها خیلی بهش ارادت داشتن و مورد احترام همه بود. یه مداح خوش صدا هم از بچه های تهران داشتیم که اسمش#نعمت_دهقانیان بود. احساس می کردم با این جمعی که تو آسایشگاه یک هست خیلی راحت میشه یه سری برنامه ریزیها رو انجام داد تا بچه ها بیشتر از وقتشون استفاده کنن.
📍بعد از مدتی هم یکی از بچه های طلبه بنام#عبدالکریم_مازندرانی از بچه های مازندران که مدتی بیمارستان بستری بود وارد آسایشگاه یک شد و خیلی علاقمند به فعالیتای فرهنگی بود. با اومدن عبدالکریم، یه#زوج_فرهنگی شدیم و تصمیم گرفتیم مشترکا یه سری کارها رو مدیریت کنیم و با همکاری نادر و رحیم و مشورت آقای خطیبی شور و نشاطی بین بچه ها بوجود بیاد و با مشغول شدن به یه سری فعالیتهای جمعی و مفید دچار گوشه گیری و فکر و خیالات نشن...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯