eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
#داستان همسایه داری ما در طبقه پایین #زندگی می کردیم و آقای #کلاهدوز در طبقه بالا،هیچ وقت متوجه ورود و خروج او نشدم،یک شب اتفاقی در را باز کردم دیدم پوتین هایش را در آورده و به دست گرفته و از پله ها بالا می رود،فهمیدم طوری رفت و آمد می کرده تا #مزاحم #همسایه ها نشود،صبح ها چون زود می رفت،ماشین را تا سرِ کوچه هل می داد و سپس آن را روشن می کرد تا مبادا #مزاحم کسی شود. 📚به نقل ازفصل نامه مکاتبه و اندیشه صفحه180 گوینده خاطره همسایه #شهید_کلاهدوز 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
‌ ◥✧ما در طبقه پایین زندگي میکردیم و آقاي ڪلاهدوز طبقه بالاهیچ وقٺ متوجه ورود وخروج اونشدم یک شب، اتفاقی دررا بازکردم دیدم پوتینهایش را درآورده و به دست گرفته وازپله ها بالا مےرودفهمیدم طوری رفت و آمد می کرده اسٺ تا مزاحم همسایه هانشود . ▣بعدها مسئله جالب دیگری را هم راجع به رفت وآمداو متوجه شدم صبحها چون زود می رفت، ماشین را تا سرکوچه خاموش هل می داد و از آنجا به بعد ماشین را روشن می کرد تا مزاحمتی برای ها ایجاد نکند. 📚کتاب هاله ای ازنور،ص ۹۹ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍مغازه ای که در آن کار می کردند هم مشرف به پنجره روبه رویی شان بود. یک روز مادر دید تمام پنجره های را با پوشانده. گفت: چرا این طوری کردی؟ ♻️ حسین جواب داد: همسایه ما با دخترانش جلوی پنجره آرایش می کنند. من هر چه سعی کردم که چشمم به آنها نیفتد؛ نمی شود. به همین دلیل تمام پنجره های مغازه را روزنامه زده ام! 📚منبع : هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام، شماره 652 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۴۵ 🌺 رفتار عجیب و زیبای شهید در هشت سالگی توی خونه‌ی بزرگی که درونِ هر اتاقش یک خانواده بودند، زندگی می‌کردیم. یک روز گیلاس خریدم. منصور که اون موقع هشت ساله بود، گفت: بابا! همسایه‌ها گیلاس رو دیدند؟ گفتم: بله گفت: بهشون دادی؟ گفتم: نه! شما بخور؛ خودشون می‌خرند... سریع رفت و چند ظرف آورد. گیلاس‌ها رو تقسیم کرد و به همه‌ی خانواده‌ها داد. بعد اومد و گفت: حالا من هم می‌تونم بخورم... 🌹 خاطره‌ای از نوجوانی سردار شهید منصور خادم‌صادق 📚منبع: کتاب آرزوی فرمانده، صفحه ۱۴ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
👆خاکریز خاطرات ۲۵۳ 🌺 من بارانی نمی‌پوشم... خاطره‌ای زیبا از نوجوانی شهید صیادشیرازی 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۵۳ 🌺 من بارانی نمی‌پوشم... خاطره‌ای زیبا از نوجوانی شهید صیادشیرازی پدرش برایش بـارانی خریده بود ، اما علی نمی‌پوشید. هـر کاری کـردم هم نپـوشید... می‌گفت: این پسـر بیچـاره نداره ، من هـم نمی‌پوشم... پسر همسـایه مون رو می‌گفت پدرش رفتگر بود و پـول نداشت که برایِ بچه‌هایش بارانی بخره. علی هم نمی‌پوشید. 🌹خاطره‌ای از نوجوانی امیرسپهبد شهید علی صیادشیرازی 📚 منبع: یادگاران۱۱ «کتاب صیادشیرازی» ، صفحه ۵ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊