eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍...از شما می خواهم که از غافل نباشید و نگذارید ابر قدرتها و دشمنان دین ،به وسیله غرور جوانیتان !شما را به فحشا بکشند. 📚منبع کلام:فارس نيوز 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚انسان الهی❤️ ✔️راوی:شیخ محمد صبیحاوی و.... 👈من همه گونه ديده ام. با افراد زيادي برخورد داشته ام. اما بدون مي گويم كه مثل🌷 را كمتر ديده ام. مؤمن، صالح، عابد، زاهد، متواضع، شجاع و... او براي جمع ما بود. 🌷@shahidabad313 💢اين سخنان، نه به خاطر اين است كه او🌷 شده، ما🌷 زياد ديده ايم. اما🌷 انسان ديگري بود. به همه ي دوستان روش ديگري از را آموخت. او بزرگي بود، به خاطر اينكه در چشمش كوچك بود. به همين خاطر در هر جمعي وارد مي شد بود. ⚘@pmsh313 💢بسياري از روزها را دار بود، اما دوست نداشت كسي بداند. از زيادي به خاطر از گريزان بود، اما هميشه برلب داشت. تمام را در او مي ديديم. هميشه به ما مي كرد. يعني هركسي را كه به داشت ياري مي كرد. 🌷@shahidabad313 💢يكبار براي خودم يك خريدم و نمي دانستم چگونه به بياورم، ساعتي بعد ديدم كه🌷#تانكر را روي كمرش بسته و به آمد! او آنقدر در حق من برادري كرد كه گفتني نيست. 💢بعضي روزها از او نداشتيم، او بود و ما بي خبر بوديم. نداشت كسي بداند! از و از امور دنيايي حرف نمي زد، انگار كه هيچ مشكلي ندارد. اما مي دانستيم كه اينگونه نيست. 🌷@shahidabad313 🌟#درس مي خواند و زود را مي گرفت. خوب مي فهميد. در كنار دروس حوزوي، فعاليت هاي بسياري انجام مي داد.يكبار در☀️ با او همراه بودم. اما بشاش و خنده رو بود. از همه ديرتر مي خوابيد و زودتر بلند مي شد. ⚘@pmsh313 💎كم خوراك و كم خواب بود. و بود. وقتي به كنار معصومين(ع)مي رسيد ديگر در حال خودش نبود. بود. در و، و به نوعي بود، در ديگر كارها نيز همينطور. 💢 و افتاده بود. بارها ديدم كه سيني چاي را در دست دارد و به سمت برخي نيروهاي ساده مي رود. زيارت☀️ در☀️ بود. وقتي هم كه🌷 شد، چهار روز پيكرش گم شده بود، البته اين حرف ها بهانه است.🌷 دوست داشت يك شب جمعه ي ديگر به☀️ برود كه خدا دعايش را كرد.روز يكشنبه🌷 شد و☀️ در🌷 و☀️ تشييع شد.درست در اولين روز🌷! 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت هشتاد و نه 📝پایداری♡ 🌷زمانی که شهید به دنیا آمد، بنده متأهّل و مستقلّ بودم و سعید؛ پسر کوچکم به لحاظ سنّ کمی کوچکتر از او بود. روستا امکانات خوبی برای ادامۀ تحصیل بچه ها نداشت. به همین خاطر مجبور شدیم، املاک کشاورزی را رها کرده و به شهر کوچ کنیم. ♻️ فرزندانم قرار بود وارد دانشسرا شوند که جنگ تحمیلی شروع شد محمّد و امیر [؛ فرزندانم] که علاقۀ بسیار به ادامۀ تحصیل داشتند هر دو تصمیم گرفته بودند به خارج از کشور مهاجرت کنند و کردند با تلفن جویای احوال هم می شدیم. 🌷از قضا روزی به زیارت مزار پدر و مادرم رفتم وازآنجا برای احوال پرسی از مادرخوانده ام؛ فاطمه به منزل پدری سری زدم.همین موقع چشمم به محمّد؛ برادرم افتاد که روی بهارخواب نشسته و پارچه ای را دور زانویش می چرخاند سراغش رفتم و از او پرسیدم: چکار میکنی؟ گفت: آبجی عزّت! مگر نمیدانی بنده طلبگی می خوانم :از جا برخاستم، پیشانیش را بوسیدم و گفتم.خوش به سعادت پدرم ... ♻️قدری با هم حرف زدیم و از بچه هایم پرسید، گفتم: همه چیز خوب است، فقط دوری از بچه ها اذیّتم می کند، به دیدنشان نروم دلتنگشان میشوم و اگر بروم احساس غربت میکنم. محمّد لبخندی زد و گفت: مهمّ پایداریست. 🌷 پرسیدم: پایداری یعنی چه؟ پاسخ داد: هر جای عالم که باشی اگر از غافل نشوی، خدا یاریت خواهد کرد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯