فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی عجیب و جانکاه، از مظلوم ترین مادر شهید ایران
شهید یوسف داور پناه
#شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره عجیب #حجت_الاسلام_عالی درباره مقام معنوی #شهید_بُرنسی و رابطه ایشان با حضرت #زهرا (س)
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#کلام_از_شهید
✍سرباز ولایت سیدعلی باشید، صحبت های حضرت آقا را خوب بشنوید و به جان دل بگیرید که چراغ هدایت شما خواهد بود.
#شهيد_مدافع_حرم_محرم_عليپور
📚منبع:سايت تبيان
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#خاطره_از_شهید
✍يك روز وقتي به خانه آمد ديديم فقط قبا بر تن ايشان است. پرسيدم: «آقاجان! پس عبايتان كجاست؟» با كمي تأمل پاسخ دادند: «در مسيري كه از مسجد باز ميگشتم مرد فقيري را ديدم كه به علت نداشتن لباس گرم، از سرما ميلرزيد. عبايم را به او دادم. چون من قبا داشتم.» يك بارنيز همسايهمان كه راننده تاكسي و مرد نيازمندي بود، به من گفت: «يك شب ديدم صداي نفس نفس زدن مردي در راه پله ساختمان ميآيد، وقتي به راهرو آمدم، ديدم حاج آقا سعيدي يك گوني زغال را روي دوشش گرفته و براي ما ميآورد. خيلي شرمنده شدم. او كه ميدانست ما در سرماي زمستان نياز به زغال داريم، شخصاً آن را تهيه كرده و برايمان آورده بود.» آيت الله سعيدي رحمه الله مرد آشناي شب كوچههاي خلوت بود و فقط ماه و خدا ميدانستند كه او در نيمه شب با كولهبارش كجا خواهد رفت.
#شهيد_آيت_الله_سعيدي
📚منبع : برگرفته از سايت ابنا
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
﷽؛ 🍒 دنبال حور العین 🍒
💛 نمی توانستیم نفس بکشیم. سریع زدیم از مسجد بیرون اما قربان علی باز هم نیامد. دوستم که تازه وارد گردان شده بود، با تعجب پرسید: «ما توی این هوای گرم خوزستان نمی تونیم نفس بکشیم، اون وقت این پسره چطوری نیم ساعت سجده می ره؟»
💛 خندیدم و گفتم: «دنبال حورالعینه». اما می دانستم که قربانعلی دنبال شهادته.
وقتی شب عملیات آب قربان علی را برد و دیگر نیاورد، فهمیدم که دعای سجده های طولانی او مستجاب شده.
📚 فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص72،
#شهید_قربان_علی_ابک
#نماز_شهیدان
#سجده
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌷| بعضی وقت ها که #عباس حرف از رفتن و #شهادت می زد،🕊
دلتنگ می شدم و می گفتم : #آخه تو بگو من با این سه تا بچه چی کار کنم؟😔💔
می گفت : ببین #ملیحه‼️ من فقط وسیله هستم ، همسرتم💍، #مرد خونه تم ، امیدتم ، سایه بالا سرتم؛ اما سرپرست تو #خداست، سرپرست همه ما خداست☝️
#می_گفت : ملیحه! پشت صحنه زندگی من تو #هستی که می تونم فعالانه قدم بردارم👌
اگه من توی #خانواده، پشتوانه گرمی نداشته باشم، اگه همسرم، خانواده ام رو نگردونه و #مسئولیت بچه ها رو بر عهده نگیره و به کار من خدشه وارد کنه.
#مطمئن باش هیچ موفقیتی به دست نمیاد💯
اینها رو که می شنیدم یکم آروم می شدم 😌 و تحمل دوریش برام شیرین می شد 😍✌️ |🌷
#شهید_عباس_بابایی
#راوی_همسر_شهید
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#کلام_از_شهدا
✍بارالها، مرگ مرا زندگی برای دیگران ساز، برای ملتم! دینم، برای آن سیاه دربند! برای آن ضعیف بیچیز! برای آن فقیر غمین! برای آنان که جز اشک، سلاحی و جز ذکر تو دوایی ندارند.
#شهید_ایرج_بائوج_لاهوتی
📘منبع:اسك دين
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#خاطره_از_شهدا
✍روزی بعد از بازگشت از شناسایی، خواستیم از آب منبع برای شستشو استفاده كنیم؛ زیرا عراق در بین راه ما آب انداخته و لباس و بدن ما با گل و لجن آغشته شده بود. وقتی به آب منبع دست زدم، آن قدر داغ بود كه دست را میسوزاند. درچنین گرمایی بعضی از بچهها روزه میگرفتند و عدهای دیگر برای تأدیب نفس، اگر خطایی از آنها سر میزد، لب به غذا نمیزدند.
راوی: سردار رضا غزلی،
📘منبع : ر. ك: قطعهای از بهشت (جرعهای از كوثر 3) ، ص 163
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#شهید_مغفوری_کرمانی و احترام به پدر و مادر...👆👆👆
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💠 نماز جلوی بچه ها
#شهید_منصــور_ستاری😍
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟
خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن.
مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟»
#قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها مینشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند.
همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم میگرفتم و خط به خط با او میخواندم.
اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم.
📚منبع: ابر و باد (خاطرات شهدا )
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
🌷ماجرای شیرین و جالب بدنیا امدن فرزند سردار شهید #محمدابراهیم_همت🌷
زمستان سال ۶۲بود ما تو اسلام اباد غرب زندگی میکردم ابراهیم از تهران اباد بود از قیافش معلوم بود که چندوقت است نخوابیده است😨 با اینکه خسته بود اجازه نداد من کار کنم🙃 خودش شام را اورد خوردیم جمع کرد مهدی را خواباند😴 رختخواب هارا انداخت من مصطفی پسر دومم را باردار بودم🙈 شروع کرد به حرف زدن با بچه توراهیمون😳😟
میگفت(بابایی اگر پسر خوب و حرف گوش کن باشی باید همین امشب سرزده تشریف بیاری،😳میدونی چرا؟چون بابا خیلی کار داره اگه امشب نیای من توی منطقه نگران تو و مامانت هستم☹️ بیا و مردونگی کن همین امشب تشریف فرمایی کن😑)جالب این بود که میگفت"اگه پسر خوبی باشی"نمیدانم از کجا میدانست بچه پسر است😟😳
هنوز حرفش تموم نشده بود که زد زیر حرفش و گفت(نه بابایی،امشب نیا🙁 بابا ابراهیم خستس چند شبه که نخوابیده بمونه برای فرداشب😤)این را که گفت خندیدم 😂گفتم تکلیف این بچه رو روشن کن بیاد یانیاد؟😉
کمی فکر کرد گفت قبول همین امشب،چه شبی بهتر از امشب که تولد امام حسن عسگری هم هست🤗 بعد انگار که با یکی از نیروهایش حرف میزند گفت پس همین امشب مفهومه؟👨✈️😡
مدتی گذشت احساس دردکردم و حالم بدشد😰ابراهیم حال مرا که دید ترسید گفت بابا تو دیگه کی هسی شوخی هم سرت😐 نمیشه پدر صلواتی؟🙃
دردم بیشتر شد ابراهیم دستوپایش را گم کرده بود😵 و از طرفی هم اشک تو چشماش حلقه زده بود😥 پرسید وقتشه؟گفتم اره🙈
منو رسوند بیمارستان و فرزندم بدنیا اومد و بچه هم پسر بود😟😍😍
اون شب ابراهیم مثل پروانه دورم میچرخید اون شبو هیچوقت فراموش نمیکنم و هروقت یادش میوفتم خندم میگیره💔🌺😍
📎راوی:ژیلابدیهیان(همسرشهید)
📚منبع:کتاب برای خدامخلص بود
#شهیدمحمدابراهیم_همت
#یادش_باصلوات
#الله_اڪبر
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#کلام_از_شهدا
✍ای وارثان انقلاب، اگر زیرک باشید، آن وقت از کوچکترین انحراف یا توطئهای در مسیر انقلاب الهی ما باخبر میشوید و با ایمانتان و جانتان با آن به مقابله برمیخیزید.
#شهید_قدرتالله_طاهری_بروجنی
📚منبع :اسك دين
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#خاطره_از_شهدا
✍او از بچگى طلبگى را دوست داشت. حوزه درس خواند، جلسه هاى بحث با جوان هاى محل راه انداخت، زندان رفت و نوارها و اعلاميه هاى امام را به شهرهاى كوچك تر برد. بعد از انقلاب نماينده ى امام شد در سپاه. مدتى ياسوج و شيراز بود. از وقتى رفت جبهه، منتظر مزد كارهايش بود. خودش مى گفت «من سى ماه ياسوج بودم، سى ماه شيراز. حالا كه اومدم جبهه، بايد سى ماهه جوابم را بگيرم.» و گرفت.
#شهید_عبد الله_ميثمي
📚منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
🍀امروز روز شهادت سردار رشيد اسلام، برادر "غلامحسين افشردي" معروف به "حسن باقري" (1361 ش)
✍غلامحسين افشردي معروف به حسن باقري در 25 اسفند 1334 ش در تهران به دنيا آمد.
🔷اين شهيد گرانقدر در نوجواني در كلاسهاي مذهبي كه زير نظر آيت اللَّه دكتر بهشتي برگزار ميشد شركت ميكرد و شديداً تحت تأثير وي قرار گرفت. ايشان پس از گذراندن دروس ابتدايي و دبيرستان وارد دانشگاه اروميه شد ولي به دليل فعاليتهاي سياسي، پس از دو سال از دانشگاه اخراج گرديد.
🔶 از آن پس به سربازي رفت و در لبيك به فرمان امام خميني(ره)، از پادگان گريخت. شهيد افشردي در جريان انقلاب، در تصرف يك كلانتري و نيز پادگان عشرت آباد تهران مشاركت نمود و با پيروزي انقلاب به كميته انقلاب اسلامي پيوست.
🔷وي همچنين مدتي به روزنامه نگاري پرداخت و در سال 58 در رشته حقوق قضايي دانشگاه تهران پذيرفته شد. او با شروع جنگ تحميلي، به سوي جبهه هاي جنوب شتافت و به سرعت، استعدادهايش شكفته شد و در مناصب فرماندهي نظامي سپاه و بسيج رشد كرد تا جايي كه فرماندهي چندين عمليات نظامي و موفق از جمله ثامنُ الحُجَج، طريق القُدس، فتح المبين، بيت المقدَّس، رمضان و محرَّم را در برخي محورهاي مهم بر عهده گرفت.
🔷شهيد افشردي همچنين در آزادسازي شلمچه و خرمشهر نقش مهمي داشت. وي سرانجام در حالي كه به عنون جانشين فرماندهي نيروي زميني سپاه، در حين يك عمليات اكتشافي و اطلاعاتي در جبهه فكه حضور داشت، بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن، در 27 سالگي شربت شهادت نوشيد.
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊