❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند.
بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند.
من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود.
حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد.
انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر!
جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم.
اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد...
راوی: دوست شهید
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#ولادت_عید_غدیر
#شهادت_عید_غدیر
#شهید_غدیری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۱۴
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زیارت #جمکران #حضرت_معصومه(س) #نذر #چله #رو_سفید #شهادت
✍...چند روزی که از سفر اولش به سوریه می گذشت، #جمکران رفتنش شروع شد. اوایل اسفند۹۴ به مناسبت # وفات #حضرت_معصومه_(ع) با پدر ومادرم رفتیم #قم. توی آن #زیارت به پدرم گفت: بابا پایه ای هر هفته پنجشنبه ها بیایم #زیارت؟ پدرم گفت: تا جایی که بتونم همراهی ات می کنم. بهم گفت #نذر کرده یک #چله برود #زیارت_قم و #جمکران باید توی این مسیر مشکل کارم رو پیدا کنم!
از ته دل می سوخت: می خوام #رو_سفید بشم. نمی دانم چرا، ولی این لفظ #رو_سفید شدن از زبانش نمی افتاد.
🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص ۸۰
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۵۴
✍ اعتقاد عجیبِ شهید صیاد شیرازی به ولایتِ امام خامنهای...
#متن_خاطره
یک روزصبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنهای. عصر که رفتم محل کار، آقای صیادشیرازی پرسید: کجا بودی؟ گفتم: خدمتِ حضرت آقا بودیم ... تا این را گفتم ، آقای صیاد شیرازی از جای خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید. با تعجب پرسیدم: اتفاقی افتاده؟ ایشان گفتند:این پیشانی بوسیدن دارد، تو امروز از من به ولایت نزدیکتر بودی...
📌خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیادشیرازی
📚منبع: یادگاران۱۱ «کتاب شهیدصیاد» ، صفحه۴۳
#شهیدصیادشیرازی #ولایت_پذیری #ولایت_فقیه #بصیرت #امام_خامنهای
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⭕️یک روز که رفته بودم دانشگاه محل تحصیل آقا مصطفی صدرزاده، اتفاق عجیبی افتاد.
🔸سرکلاس به مناسبتی صحبت آقا مصطفی شد، یکی از دانشجویان دختر گفت حرف محرمانهای دارم، بعد ماجرای زندگی خودش رو برای من با حال گریه میگفت که من سابقاً بسیار بد حجاب بودم وشهادت آقا مصطفی چه انقلابی در من ایجاد کرد.
🔹حتی میگفت من عکس ایشون رو روی کاشی سفارش داده و ساختهام، هر وقت به این تصویر بسیار زیبای برجسته ایشون روی کاشی نگاه میکنم، خیلی در مورد کارهای روزم و اشتباهاتم الهامات خوبی به من میشه.
🔸کاملا احساس میکنم ایشون با نگاهش با من صحبت میکنه و خطاهام رو به من تذکر میده، حاجات و مشکلات سختی رو در زندگیام رفع کرده تا اینکه با او عقد اخوت بستم... اینک این دانشجوی عزیز ترم دو رشته فقه است."
🔹مصطفی اخیرا میگفت مامان دعا کن آنچه که صلاح هست پیش بیاد، اگه رفتنم مؤثرتر بشه. میگفتم بمونی که بیشتر میتونی خدمت کنی ولی با رفتنت...
🔸بعد جواب داد اونجا دستم بازتر هست. با این پیامها تازه متوجه شدم "دستم بازتر هست" یعنی چی!
حتی شهادت رو برای خودش نخواست؛ برای این بود که بتونه دستگیری کنه. از خدا خواست آنچه که مؤثرتر هست اتفاق بیافتد.
این یعنی نهایت انسان دوستی وعشق ورزیدن به کار فرهنگی...
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#درس_اخلاق
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔺 نامهای عجیب از شهید " #سیدمجتبی_میرغفاری " که ۳۰ سال پس از شهادت به خانوادهاش رسید.
در بخشهایی از این نامه آمده است:
🔹وقتی در #شلمچه با دشمن نبرد میکردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی #کربلا میآید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکهای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن #اباعبدالله_الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری مادرِ شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان.
🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان #نماز میخوانیم، هنوز باور ندارم چه میبینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچههای فلاح به من خوشآمد میگویند، همه بچهها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچهها جویای حال خانوادهشان بودند... مادر حال میفهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بیجانی بیش نبودهام...
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۱۵
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#حسرت #زندگی #عشق #زیارت #قم #جمکران #حال_معنوی #شهر_غریب #شام
✍...هفت ماهه فرزندمان علی را باردار بودم و حسرتش ماند که در چله زیارت قم و جمکران همراهی اش کنم می خواستم.کنارش بنشینم وتا خود #قم بگوییم و بخندیم، برایش چای بریزم و بدهم دستش، خودم قند بگذازم توی دهانش، وقتی بیسکویت می ریزد توی ریشش با دستمال کاغذی تمیز کنم، وسط صحبت کردن با موبایلش کلاچ بگیرد و دنده را عوض کنم، مداحی ها را عوض کنم، در اوج حال #معنوی_اش سر به سر بگذارم.
برای اینکه توی شهر غریب هر غذایی را نخورد شام هم برایش می پختم. ذوق می کرد. توی #جمکران #شام زهرا پز خیلی می چسبه.
🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص ۸۱
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊