#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_پنجاه_و_ششم
🔷️حلال مشكلات ص ۹۲
✔يكي از دوستان شهيد
💚مثل هميشــه حلال مشكلات❤️
🔷️از جبهه برميگشــتم. وقتي رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولي همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛
🔷️الان برسم خانه همسرم و بچه هايم از من پول مي خواهند. تازه اجاره خانه را چه كنم!؟ســراغ کی بروم؟ به چه کسي رو بيندازم؟
🍁@shahidabad313
🔷️خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبي نداشت. سر چهارراه عارف ايستاده بودم. با خودم گفتم:#فقط بايد خدا کمک کند.
🔷️من اصلا نميدانم چه كنم!در همين فكر بودم که يك دفعه ديدم ابراهيم ســوار بر موتور به ســمت من آمد. خيلي خوشحال شدم.
🍁@pmsh313
🔷️تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد. چند دقيقه اي صحبت كرديم. وقتي مي خواســت برود اشــاره کرد: حقوق گرفتي؟!
گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولي مهم نيست.
🔷️دســت کرد توي جيب و يک دسته اســکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمي گيرم، خودت احتياج داري.
🔷️گفت: اين#قرض_الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتي پس ميدي. بعد هم پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت.
🍁@shahidabad313
🔷️آن پول خيلي#برکت داشت. خيلي از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتي مشکلي از لحاظ مالي نداشتم.
🔷️خيلي دعايــش کردم. آن روز خدا ابراهيم را رســاند. مثل هميشــه حلال مشكلات شده بود.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
🔹️گروه شهيد اندرزگو ص ۹۴
✔مصطفي صفار هرندي
💚ابراهیم معاون عملیات❤️
🔹️مدت كوتاهي از شــروع جنگ گذشــت.فرماندهي سپاه در غرب كشور جلســه اي برقرارنمود.
🔹️قرار شــد نيروهاي داوطلب و بچه هاي سپاه در مناطق مختلف تقسيم شوند.
🍁@shahidabad313
🔹️لذا گروهي از بچه ها از ســرپل ذهاب به سومار، گروهي به سمت مهران و صالح آباد و گروهي به سمت بستان رفتند.
🔹️طبق جلســه، حســين الله كرم كه از فرماندهان مناطق عملياتي بود به عنوان فرمانده سپاه گيلان غرب و نفت شهر انتخاب شد.
🔹️او بــه همــراه چند گروهان از گردانهاي هشــتم و نهم ســپاه راهي منطقه گيلان غرب شد.
🔹️ابراهيم كه از دوران زورخانه رفاقت ديرينه اي با حاج حسين داشت به همراه او راهي گيلان غرب شد و به عنوان معاونت عمليات سپاه منصوب شد.
🍁@pmsh313
🔹️گيلان غرب شــهري در ميان كوهستانهاي مختلف است. در 50كيلومتري نفتشــهر و خــط مــرزي و در 70 كيلومتري جنوب ســرپل ذهاب.
🔹️عراق تا نزديكي اين شهر و بيشتر ارتفاعات آن را تصرف كرده بود.در اولين روزهاي جنگ نيروهاي لشــکر چهارم عــراق وارد گيلان غرب شــدند
🔹️اما با#مقاومت غيور مردان وشــيرزنان اين شــهر مجبور به فرار شدند.در جريان آن حمله يكي از زنان اين شهر با ضربات داس دو نظامي عراقي
را به هلاکت رساند!!
🍁@shahidabad313
🔹️بعد از آن عده اي از مردم شــهر از آنجا رفتند. بقيه مردم روزها را به شــهر مي آمدند و شبها به سياه چادرها در جاده اسلام آباد مي رفتند.
🔹️تيپ ذوالفقار ارتش هم در منطقه »بان سيران« در اطراف گيلان غرب مستقر شده بود...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
🍁گروه شهيد اندرزگو ص ۹۵
✔مصطفي صفار هرندي
💚ابراهیم مسئوليت عمليات گروه چريكي شهید اندرزگو❤️
🍁...مدت كوتاهي از فعاليت سپاه گيلان غرب گذشت. در اين مدت كار بچه ها فقط پدافند در مقابل حمله هاي احتمالي دشمن بود و هيچ تحرك خاصي از
نيروها ديده نمي شد.
🍁جلســه اي برقرار شــد. نيروها پيشــنهاد كردند همانطور كه دكتر چمران جنگهــاي نامنظــم را در جنوب و اصغر وصالي جنگهــاي چريكي را در سرپل ذهاب انجام مي دهند. يك گروه چريكي نيز در گيلان غرب راه اندازي شود.
❖ @shahidabad313 ❖
🍁كار راه اندازي گروه انجام شد. بعد هم مسئوليت عمليات گروه به ابراهيم و جواد افراســيابي واگذار شد. به پيشــنهاد بچه ها قرار شد نام دكتر بهشتي را براي گروه انتخاب كنند.
🍁امــا در بازديدي كه شــخص آيت الله بهشــتي(ره)از منطقه داشــت با اين كار مخالفت كرد و گفت: چون شــما كار چريكي انجــام مي دهيد، نام گروه را شهيد اندرزگو(ره)بگذاريد.
🍁چرا كه او بنيانگذار حركتهاي چريكي و اسلامي
بود. ابراهيم تصوير بزرگي از امام)ره( و آيت الله بهشــتي و مقام معظم رهبري را در مقر گروه نصب كرد. گروه فعاليت خود را آغاز نمود.
❖ @pmsh313 ❖
🍁نيروهــاي اين گروه چريكي نامنظم، ماننــد نام آن نامنظم بودند. همه گونه آدمي در آن حضور داشت!از نوجوان تا پيرمرد، از افراد بي ســواد تا فارغ التحصيل دكتري، از بچه هاي بسيار متدين و اهل نماز شب، تا كساني كه در همان گروه نماز را فرا گرفتند.
🍁از بچههــاي حوزه رفتــه تا كمونيســتهاي توبه كرده و... بــه اين ترتيب همه ّ گونه نيرو در جوي بسيار صميمي و دوست داشتني دور هم جمع شدند.
🍁افــراد اين گروه تقريبًا چهل نفره، در يك چيز با هم مشــترك بودند و آن شجاعت و روحيه بالاي آنها بود.
❖ @shahidabad313 ❖
🍁ابراهيم كه عملا مسئوليت گروه را برعهده داشــت هميشه مي گفت: ما فرمانده نداريم و از طريق محبت و دوستي خيلي خوب گروه را رهبري مي كرد.
🍁سيستم اداره گروه به صورتي بود كه همه كارها خودجوش انجام مي شد و تقريبًا كسي به ديگري امر و نهي نمي كرد.
🍁بيشتر كارها با هم فكري پيش مي رفت و بيشتر از همه جواد افراسيابي و رضا گوديني همراهان هميشگي ابراهيم بودند...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_پنجاه_و_نهم
🔵گروه شهيد اندرزگو ص ۹۶
✔مصطفي صفار هرندي
💚شناسائی های بسیار دقیق و صحیح ❤️
🔵...يكي از برنامه هاي روزانه گروه، كمك به مردم محلي وحل مشكلات آنها بود. بسياري از نيروهاي محلي گيلان غرب نيز از اين طريق به گروه جذب شدند.
🔵فعاليت گروه شهید اندرزگو، بيشتر تشكيل تيمهاي شناسايي و عملياتي بود.عبــور از ارتفاعــات و تهيه نقشــه هاي دقيق و صحيح از منطقه دشــمن، از ديگر كارها بود.
🍁@shahidabad313
🔵روش ابراهيم در شناسايي ها بسيار عجيب بود. نيمه هاي شب به همراه افراد از ارتفاعات عبور مي كردند. آنها پشــت نيروهاي دشمن قرار مي گرفتند و از محل استقرار و تجهيزات دشمن اطلاعات بســيار دقيقي را به دســت مي آوردند.
🔵مي گفت: اگر چنين كاري انجام نگيرد معلوم نيست در عملياتها موفق شويم. پس بايد شناسائي ما دقيق و صحيح باشد.
🍁@pmsh313
🔵ابراهيم روش خود را به ديگر نيروها نيزآموزش مي داد و مي گفت: در مسئله شناسايي، نيرو بايد شجاعت داشته باشد.
🔵اگر ترس در وجود كسي بود نمي تواند نيروي موفقي باشد. بعد هم در مورد تيزبيني و دقت عمل نيروها صحبت مي کرد.
🔵بــراي همين بود كــه از ميان نيروهاي گروه، زبده تريــن و بهترين نيروهاي اطلاعات و شناسايي و حتي فرماندهاني شجاع تربيت يافتند.
🔵به قول فرمانده تيپ 313ّ حر كه مسئوليت اطلاعات و عمليات را در قرارگاه نجف به عهده داشــت: ابراهيم با روشهاي خود بنيانگذار اين تيپ بود، هر چند كه قبل از تشكيل آن به شهادت رسيد.
🍁@pmsh313
🔵گروه چريكي شهيد اندرزگو در دوران فعاليت يك ساله خود شاهد پنجاه و دو عمليات كوچك و بزرگ توسط همان نيروهاي نامنظم بود. آنها لشكر چهارم ارتش عراق را در منطقه غرب به ستوه آوردند و تلفات سنگيني را به آنان تحميل كردند.
🔵در اين گروه كوچك، انســانهاي بزرگي تربيت شــدند كــه دوران دفاع مقدس ما مديون رشادتهاي آنهاست. آنهــا از خرمن وجودي ابراهيم خوشــه ها چيدند و بــه همراهی او افتخار مي كردند:
🍁@shahidabad313
🔵شــهيد رضا چراغي فرمانده شجاع لشكر 27 حضرت رسول (ص) شــهيد رضا دستواره قائم مقام لشکر، شهيد حسن زماني مسئول محور لشکر، شهيد سيد ابوالفضل كاظمي فرمانده گردان ميثم، شهيد رضا گوديني فرمانده گردان حنين، شهيد محمدرضا علي اوسط معاون تيپ مسلم ابن عقيل، شهيد داريوش ريزه وندي فرمانده گردان مالك،
🔵شــهيدان ابراهيم حسامي و هاشم كلهر معاونين گردان مقداد، شهيدان جواد افراسيابي و علي خرمدل از مسئولين اطلاعات لشکر، و همچنين چندين فرمانده بزرگ دفاع مقدس كه هم اكنون نيز از افتخارات نظام اسلامي هستند.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_شصت
💚شهادت اصغر وصالي ظهر عاشورا❤️ص ۹۸
✔علي مقدم
🌿محرم ســال ۱۳۵۹ اتفــاق مهمــي رخ داد. اصغر وصالي و علــي قرباني با نيروهايشان از سرپل ذهاب به گيلان غرب آمدند.
🌿قرار شد بعد از شناسايي مواضع دشمن، از سمت شمال شهر، عملياتي آغاز شود.
🍁@shahidabad313
🌿آن ايام روزهاي اول تشــكيل گروه شهید اندرزگو بود. قسمتي از مواضع دشمن شناسايي شده بود.
🌿شــب عاشــورا همه بچه ها در مقر سپاه جمع شــدند. عزاداراي با شكوهي برگزار شد.
🌿مداحي ابراهيم در آن جلســه را بســياري از بچه ها به ياد دارند. او با شور و حال عجيبي مي خواند و اصغر وصالي ميان دار عزادارها بود.
🌿#روز_عاشــورا اصغر به همراه چند نفر از بچه ها براي شناســايي راهي منطقه »برآفتاب« شد.
🍁@shahidabad313
🌿حوالي ظهر خبر رسيد آنها با نيروهاي كمين عراقي درگير شده اند. بچه ها خودشان را رساندند، نيروهاي دشمن هم سريع عقب رفتند اما...
🌿علي قرباني به#شــهادت رسيد. به خاطر شدت جراحات، اميدي هم به زنده ماندن اصغر نبود.اصغر وصالي را سريع به عقب انتقال داديم ولي او هم به خيل شهدا پيوست.
🍁@pmsh313
🌿بعــد از شــهادت اصغر، ابراهيــم را ديدم كه با صداي بلنــد گريه مي كرد. مي گفت: هيچ كس نمي داند كه چه فرمانده اي را از دست داده ايم، انقلاب ما
به امثال اصغر خيلي احتياج داشت.
🌿اصغر در حالي كه هنوز چهلم بردار شهيدش نشده بود#توفيق_شهادت را در#ظهر_عاشورا به دست آورد.
🌿ابراهيم براي تشييع به تهران آمد و اتومبيل پيكان اصغر را كه در گيلان غرب بــه جا مانده بود به تهــران آورد. در حالي كه به خاطر اصابت تركش، تقريبًا هيچ جاي سالم در بدنه ماشين نبود!
🍁@shahidabad313
🌿پس از تشييع پيكر شهيد وصالي سريع به منطقه بازگشتيم. ابراهيم مي گفت: اصغر چند شب قبل از شهادت، برادرش را در خواب ديد. برادرش گفته بود: اصغر، تو روز عاشورا در گيلان غرب شهيد خواهي شد.
🍁@pmsh313
🌿روز بعد بچه هاي گروه، براي اصغر مجلس ختم وعزاداري برپا كردند. بعد بچه ها به هم قول دادند كه تا آخرين قطره خون در جبهه بمانند و انتقام خون
اصغر را بگيرند.
🌿جواد افراســيابي و چند نفر از بچه ها گفتند: مثل آدمهاي عزادار محاســن خودمان را كوتاه نمي كنيم تا صدام را به سزاي اعمالش برسانيم.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_شصت_و_یکم
💚ظاهر ساده و بي آلایش❤️ ص ۱۰۰
✔جمعي از دوستان شهيد
♻️در ايام ابتداي جنگ، ابراهيم الگوي بســياري از بچه هاي رزمنده شده بود. خيلي ها به رفاقت با او افتخار مي كردند. اما او هميشــه طوري رفتار مي کرد تا كمتر مطرح شود.
🍁@pmsh313
♻️مثلا به لباس نظامي توجهي نداشت، پيراهن بلند و شلوار كردي مي پوشيد. تا هم به مردم محلي آنجا نزديك تر شود، هم جلوي نفس خود را گرفته باشد. ساده و بي آلایش بود.
♻️وقتي براي اولين بار او را ديديم فكر كرديم كه او خدمتكار و... براي رزمندگان اســت. اما مدتي كه گذشــت به شخصيت او پي برديم.
♻️ابراهيم به نوعي ساختارشكن بود. به جاي توجه به ظاهر و قيافه، بيشتر به فكر باطن بود. بچه ها هم از او تبعيت مي كردند.
🍁@shahidabad313
♻️هميشــه مي گفت: مهم تر از اينكه براي بچه ها لباسهاي هم شــكل و ظاهر نظامي درست كنيم بايد به فكر آموزش و معنويت نيروها باشيم و تا مي توانيم بيشتر با بچه ها#رفيق باشيم.
♻️نتيجه اين تفكر، در عملياتهاي گروه،كاملا ديده مي شد. هر چند برخي با تفكرات او مخالفت مي كردند...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_شصت_و_دوم
☘ظاهر ساده ص ۱۰۰
✔جمعي از دوستان شهيد
💚اخلاق ابراهیم عامل جذب کردهای محلی❤️
☘...پارچه لباس پلنگي خريده بود. به يكي از خياطها داد و گفت: يك دســت لباس كردي برايم بدوز. روز بعد لباس را تحويل گرفت و پوشــيد.
🍁@shahidabad313
☘بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتي بعد برگشت. با لباس سربازي! پرسيدم: لباست كو!؟ گفت: يكي از بچه ُ هاي كرد از لباس من خوشش آمد. من هم هديه دادم به او!
☘ســاعتش را هم به يك شخص ديگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسيده بود و ابراهيم ساعت را به او بخشيده بود!
🍁@pmsh313
☘اين كارهاي ساده باعث شد بسياري از كردهــاي محلي مجذوب اخلاق ابراهيم شــوند و به گروه شهید اندرزگو ملحق شــوند...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_شصت_و_سوم
🍀ظاهر ساده ص ۱۰۱
✔جمعي از دوستان شهيد
💚بینش سیاسی ابراهیم❤️
🍀...ابراهيم در عين ســادگي ظاهر، به مســائل سياســي كاملا آگاه بود. جريانات سياسي را هم خوب تحليل مي كرد
🍁@shahidabad313
🍀مدتي پس از نصب تصاوير امام راحل و شهيد بهشتي در مقر، از طرف دفتر فرماندهي كل قوا در غرب كشور كه زير نظر بني صدر اداره مي شد دستور تعطيلي و بستن آذوقه گروه صادر گرديد،
🍀اما فرمانده ارتش در آن منطقه اعلام كرد كه حضور اين گروه در منطقه لازم است. تمامي حملات ما توسط اين گروه طراحي و اجرا مي شود.
🍀بعد از مدتي با پيگيري هاي اين فرمانده، جلوي اين حركت گرفته شد.
🍁@pmsh313
🍀يك روز صبح اعلام كردند كه بني صدر قصد بازديد از كرمانشاه را دارد.ابراهيم و جواد و چند نفر از بچه ها به همراه حاج حسين عازم كرمانشاه شدند.
🍀فرماندهان نظامي با ظاهري آراســته منتظر بني صدر بودند. اما قيافه بچه هاي شهید اندرزگو جالب بود. با همان شلوار كردي و ظاهر هميشگي به استقبال بني صدر رفتند! هر چند هدفشــان چيز ديگري بود.
🍀ميدگفتند: ما مي خواهيم با اين آدم صحبت كنيم و ببينيم با كدام بينش نظامي جنگ را اداره مي كند!
🍀آن روز خيلي معطل شديم. در پايان هم اعلام كردند رئيس جمهور به علت آسيب ديدن هلي كوپتر به كرمانشاه نمي آيد.
🍁@shahidabad313
🍀مدتي بعد حضرت آيت الله خامنه اي)حفظه الله( به كرمانشاه آمدند. ايشان در آن زمان امام جمعه تهران بودنــد. ابراهيم تمام بچه ها را به همراه خود آورد.
🍀آنها با همان ظاهر ساده و بي آلايش با حضرت آقا ملاقات كردند و بعد هم يك يك، ايشان را در آغوش گرفتند و روبوسي كردند.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_شصت_و_چهارم
🌴چم امام حسن (ع) ص ۱۰۲
✔حسين الله كرم
💚عمليات نفوذي در عمق مواضع دشمن❤️
🌴براي اولين عملياتهاي نفوذي در عمق مواضع دشمن آماده شديم. ابراهيم، جواد افراســيابي، رضا دستواره و رضا چراغي و چهار نفر ديگر انتخاب شدند.
🍁@shahidabad313
🌴بعد دو نفر از كردهاي محلي كه راهها را خوب مي شناختند به ما اضافه شدند. به اندازه يک هفته آذوقه كه بيشتر نان و خرما بود برداشتيم.
🌴سلاح و مواد منفجره و مين ضد خودرو به تعداد كافي در كوله پشتي ها بسته بندي كرديم و راه افتاديم.
🍁@pmsh313
🌴از ارتفاعات و بعد هم از رودخانه امام حسن(ع)عبور كرديم. به منطقه چم ( -رودخانه و اطراف آن به زبان محلي(امام حســن(ع) وارد شديم. آنجا محل اســتقرار يك تيپ ارتش عراق بود. ميان شيارها و لا به لاي تپه ها مخفي شديم.
🌴دشمن فكر نمي كرد كه نيروهاي ايراني بتوانند از اين ارتفاعات عبور كنند. براي همين به راحتي مشغول تهيه نقشه شديم.
🌴سه روز در آن منطقه بوديم. هرچند بارندگيهاي شديد كمي جلوي كار ما را گرفت، اما با تلاش بچه ها نقشه هاي خوبي از منطقه تهيه گرديد.
🍁@pmsh313
🌴پس از اتمام كار شناسايي و تهيه نقشه، به سراغ جاده نظامي رفتيم. چندين مين ضد خودرو در آن كار گذاشتيم. بعد هم سريع به سمت مواضع نيروهاي خودي برگشتيم.
🍁@shahidabad313
🌴هنوز زياد دور نشــده بوديم که صــداي چندين انفجارآمــد. خودروها ونفربرهاي دشمن را ديديم كه در آتش مي سوخت. مــا هم ســريع از منطقه خطر دور شــديم.
🌴پس ازچند دقيقه متوجه شــديم تانكهاي دشمن به همراه نيروهاي پياده، مشغول تعقيب ما هستند. ما با عبور از داخل شيارها و لا به لا ي تپه ها خودمان را به رودخانه امام حسن(ع) رسانديم. با عبور از رودخانه، تانكها نتوانستند ما را تعقيب كنند...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_شصت_و_پنجم
💢چم امام حسن (ع) ص ۱۰۳
✔حسين الله كرم
💚چند ترکش ریز یادگاری❤️
💢...محل مناسبي را در پشــت رودخانه پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. دقايقي بعد، از دور صداي هلي كوپتر شنيده شد!
💢فكر اين يكي را نكرده بوديم. ابراهيم بلافاصله نقشه ها را داخل يك كوله پشتي ريخت و تحويل رضا داد و گفت: من و جواد مي مانيم شما سريع حركت كنيد.
🍁@shahidabad313
💢كاري نمي شــد كرد، خشابهاي اضافه و چند نارنجك به آنها داديم و با ناراحتي از آنها جدا شديم و حركت كرديم.اصلا همه اين مأموريت براي به دست آوردن اين نقشه ها بود.
💢اين موضوع به پيروزي در عملياتهاي بعدي بسيار كمك مي كرد. از دور ديديم كه ابراهيم و جواد مرتب جاي خودشان را عوض مي كنند و با ژ۳ به سمت هلي كوپتر تيراندازي مي كردند. هلي كوپتر عراقي هم مرتب با دور زدن به سمت آنها شليك مي كرد.
🍁@pmsh313
💢دو ساعت بعد به ارتفاعات رسيديم. ديگر صدايي نمي آمد. يكي از بچه ها كه خيلي ابراهيم را دوســت داشــت گريه مي كرد، ما هيــچ خبري از آنها نداشتيم. نمي دانستيم زنده هستند يا نه.
💢يادم آمد ديروز كه بيكار داخل شــيارها مخفي بوديــم، ابراهيم با آرامش خاصي مسابقه راه انداخت و بازي مي كرد. بعد هم لغتهاي فارسي را به كردهاي گروه آموزش مي داد. آن قدر آرامش داشت كه اصلا فكر نمي كرديم در ميان مواضع دشمن قرار گرفته ايم.
💢وقتي هم موقع#نماز شد مي خواست با صداي بلند#اذان بگويد!امــا با اصرار بچه ها خيلــي آرام#اذان گفت و بعد بــا حالت معنوي خاصي مشغول نماز شد.
💢ابراهيم در اين مدت شجاعتي داشت كه ترس را از دل همه بچه ها خارج مي كرد. حالا ديگر شب شده بود. از آخرين باري كه ابراهيم را ديديم ساعتها مي گذشت.
🍁@shahidabad313
💢به محل قرار رسيديم، با ابراهيم و جواد قرار گذاشته بوديم كه خودشان را تا قبل از روشن شدن هوا به اين محل برسانند. چند ساعت استراحت كرديم ولي هيچ خبري از آنها نشد.
💢هوا كمكم در حال روشن شدن بود. ما بايد از اين مكان خارج مي شديم. بچه ها مرتب ذكر مي گفتند و دعا مي خواندند. آماده حركت شــديم کــه از دور صدايي آمد. اسلحه ها را مسلح كرديم و نشستيم.
🍁@pmsh313
💢چند لحظه بعد، از صداها متوجه شديم كه ابراهيم و جواد هستند. خوشحالي در چهــره همه موج مي زد. با كمك بچه هاي تازه نفس به كمكشــان رفتيم.
سريع هم از آن منطقه خارج شديم.
💢نقشــه هاي به دســت آمده از اين عمليات نفوذي در حمله هاي بعدي بسيار كارســاز بود. اين جز با حماسه بچه هاي شجاع گروه از جمله ابراهيم و جواد
به دســت نمي آمد. فردا ظهر ابراهيم و جواد مثل هميشه آماده و پرتوان پيش بچه هــا بودند.
🍁@shahidabad313
💢با رضــا رفتيم پيش ابراهيــم. گفتم: داش ابــرام، ديروز وقتي هلي كوپتر رسيد چه كار كرديد؟
با آرامش خاص و هميشــگي خودش گفت: خدا كمك كرد. من و جواد از هــم فاصله گرفتيم و مرتب جاي خودمان را عوض مي كرديم و به ســمت هلي كوپتر تيراندازي مي كرديم.
💢او هم مرتب دور ميزد و به سمت ما شليك مي كرد. وقتي هم گلوله هايش تمام شد برگشت. ما هم سريع و قبل از رسيدن نيروهاي پياده به سمت ارتفاع
حركت كرديم. البته چند تركش ريز به ما خورد تا يادگاري بمونه!
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_شصت_و_ششم
✏اسير ص ۱۰۵
✔مهدي فريدوند، مرتضي پارسائيان
💚رفتار احترام آمیز ابراهیم با اسرا❤️
✏از ويژگيهاي ابراهيم،#احترام به ديگران، حتي به#اسيران_جنگي بود. هميشه اين حرف را از ابراهيم مي شنيديم كه: اكثر اين دشمنان ما انسانهاي جاهل و ناآگاه هستند. بايد#اسلام_واقعي را از ما ببيند.
🍁@shahidabad313
✏آن وقت خواهيد ديد كه آنها هم مخالف حزب بعث خواهند شد. لذا در بسياري از عملياتها قبل از شليك به سمت دشمن در فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آنها بود. با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت.
✏سه اسير عراقي را داخل شهر آوردند. هنوز محلي براي نگهداري آنها نبود. مسئوليت حفاظت آنها را به ابراهيم سپرديم.
🍁@pmsh313
✏هر چيزي كه از طرف تداركات براي مــا مي آمد و يا هر چيزي كه ما مي خورديم. ابراهيم همان را بين اســرا توزيع مي كرد.
✏همين باعث مي شد كه همه، حتي اسرا مجذوب رفتار او شوند. كمي هم عربي بلد بود. در اوقات بيكاري مي نشست و با اسرا صحبت مي كرد.
🍁@shahidabad313
✏دو روز ابراهيم با آنها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد. آنها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما مي آيي؟ وقتي جواب منفي شنيدند خيلي ناراحت
شــدند.
✏آنها با گريه التماس مي كردند و مي گفتند: مــا را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام مي دهيم. حتي حاضريم با بعثيها بجنگيم!...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_شصت_و_هفتم
💎اسير ص ۱۰۵
✔مهدي فريدوند، مرتضي پارسائيان
💚برخورد ابراهیم با افسر بعثی❤️
💎...عمليات بر روي ارتفاعات بازي دراز آغاز شد. ما دو نفر كمي به سمت بالای ارتفاعات رفتيم. از بچه هاي خودي دور شديم. به سنگري رسيديم که تعدادي
عراقي در آن بودند.
🍁@shahidabad313
💎با اسلحه اشاره كردم که به سمت بيرون حركت كنيد. فكر نمي كردم اينقدر زياد باشــند! ما دو نفر و آنها پانزده نفر بودند. گفتم: حركت كنيد. اما آنها هيچ حركتي نمي كردند!
🍁@pmsh313
💎طوري بين ما قرار گرفتند كه هر لحظه ممكن بود به هر دوي ما حمله كنند. شايد هم فكر نمي كردند ما فقط دو نفر باشيم!
💎دوباره داد زدم: حركت كنيد و با دســت اشاره كردم ولي همه عراقيها به افسر درجه داري كه پشت سرشان بود نگاه مي كردند!
💎#افسر_بعثي ابروهايش را بالا مي انداخت. يعني نرويد! خيلي ترسيدم، تا حالا در چنين موقعيتي قرار نگرفته بودم. دهانم از ترس تلخ شد.
🍁@shahidabad313
💎يك لحظه با خودم گفتم: همه را ببندم به رگبار، اما كار درستي نبود.هر لحظه ممكن بود اتفاق بدي رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفتم. از خدا خواستم كمكم كند.
💎يك دفعه از پشت سنگر ابراهيم را ديديم. به سمت ما مي آمد. آرامش عجيبي پيدا كردم. تا رسيد، در حالي كه به اسرا نگاه مي كردم گفتم: آقا ابرام، كمك! پرسيد: چي شده؟!
💎گفتم: مشكل اون افسر عراقيه. نمي خواد اينها حركت كنند! بعد با دست، افسر را نشان دادم. لباس و درجه اش با بقيه فرق داشت و كاملا مشخص بود.
🍁@shahidabad313
💎ابراهيم اســلحه اش را روي دوشش انداخت و جلو رفت. با يك دست يقه افسر بعثي و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يك لحظه او را از جا بلند
كرد! چند متر جلوتر او را جلوي پرتگاه آورد.
💎تمامي عراقيها از ترس روي زمين نشســتند و دستشان را بالا گرفتند. افسر بعثي مرتب به ابراهيم التماس مي كرد و مي گفت: الدخيل الدخيل، ارحم ارحم و همين طور ناله مي كرد.
🍁@pmsh313
💎ذوق زده شــده بودم، در پوست خودم نمي گنجيدم، تمام ترس لحظات پيش من برطرف شــده بود. ابراهيم افسر عراقي را به ميان اسرا برگرداند.
💎آن روز خدا ابراهيم را به كمك ما فرستاد.بعد با هم، اسرا و افسر بعثي را به پايين ارتفاع انتقال داديم
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛