eitaa logo
روایتگری شهدا
25.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهدای علم و اخلاق #القصه هواپیماهای فرانسوی✈️ طبق گزارش‌ها، عراق پنج فروند هواپیمای پیش‌رفته‌ی فرانسوی رو تحویل گرفته بود و پیش بینیِ کارشناسان، شکستِ قطعی ایران در آینده‌ای نزدیک بود. فرمانده‌های #سپاه دست به کار شدند و طرح‌های پیشنهادی برای مقابله با این نوع هواپیما رو بررسی کردند. از بینِ همه‌ی طرح‌ها، طرح ساده و کم هزینه‌ی «حسین قاسمی» انتخاب شد. طبق طرح، یه سری سازه‌های فلزی ساخته و اطراف شناورها و کشتی‌های ایرانی رها شد. اولین هواپیمای فرانسوی اومد، کشتی ایرانی رو نشونه گرفت و موشک فوق پیشرفته‌ی اگزوسه* رو شلیک کرد، اما در عین ناباوری به یکی از همین سازه‌های شناور خورد و عراقی‌ها رو ناکام گذاشت. موشک‌های بعدی هم سرنوشتی بهتر از موشک اول نداشتند و رویای شیرین پیروزی رو به کابوسی تلخ تبدیل کردند. شدت ناکامی‌ها اون‌قدر زیاد بود که هواپیماهای فرانسوی توان تحمل ناکامی‌ها رو نیاوردند و صحنه‌ی جنگ خلیج فارس رو ترک کردند. * موشک اگزوسه(به فرانسویexocet)، موشکی هوا به سطح و ضد کشتی، ساخت فرانسه است که به همراه هواپیماهای میراژ به عراق تحویل شده بود. #شهید_حسین_قاسمی 🍃سایت ساجد 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#القصه... #شهدای علم و اخلاق 🔰شناسایی با موتور! ♻️چند نفر از قهرمان‌های موتورسواری کشور رو آورده بود جنوب. یه مدرسه هم در اختیارشون گذاشته بود به عنوان پایگاه. تیپ و قیافه و رفتارشون به بچه‌های جبهه نمی‌خورد. ♻️از همه بدتر این‌که، رسیده و نرسیده گفته بودند: "برامون کیسه خواب آمریکایی تهیه کنید!" ♻️بچه‌ها کفری شده بودند و به دکتر می‌گفتند: "اینا دیگه کی‌اند برداشتی آوردی؟!" دکتر هم مثل همیشه آروم جواب می‌داد: "این باب شهادت فرصتیه که شاید بعدها از بین بره. بذارید این‌ها هم از این فرصت استفاده کنند." ♻️از رفتارشون که بگذریم واقعاً قهرمان بودند. مهم‌ترین و خطرناک‌ترین شناسایی‌ها و شبی‌خون‌ها رو همین موتورسوارها انجام می‌دادند. طوری که بعد از اون، شناسایی با موتور توی جبهه باب شد. #شهید_دکتر_مصطفی_چمران 📚مرگ از من فرار می کند، ص 54 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
... نماز اول وقت✨ ✍با ماشین به سمت قرارگاه می‌رفتیم و صدای اذان ظهر رو از رادیو گوش می‌کردیم. آخرین الله اکبر اذان که تموم شد گفت: " ‌نگه‌دار، همین‌جا نماز می‌خونیم." با تعجب پرسیدم: "توی این بیابون؟!" گفت: "آره، این‌جا که مشکلی نداره، آتیش دشمن هم که این طرف‌ها نیست." 🍀حسن دائم الوضو بود، من هم وضو داشتم. توقف کردیم و مشغول نماز شدیم. بیابون برهوت، فرمانده‌ی توپ‌خانه‌ی سپاه، پاهای برهنه و نماز اول وقت، صحنه‌ی زیبایی رو از ارتباط خالق و مخلوق به تصویر کشیده بود. 🍀جالب این‌که فاصله‌ی ما تا قرارگاه ده دقیقه بیشتر نبود، اما حسن دوست نداشت همین مقدار هم نمازش به تأخیر بیفته. نوید شاهد 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#القصه #شهدای علم و اخلاق 🔰پل بشکه‌ای 💠خرمشهر اشغال شده بود و آبادان محاصره. کافی بود نیرو و مهمات به رزمنده‌ها نرسه تا آبادان سقوط کنه و کار برای رزمنده‌ها سخت‌تر از قبل بشه. 💠رودخانه‌ی بهمن‌شیر راهِ ارتباطیِ خوبی برای رزمنده‌ها و عقبه‌ی خودی بود، اما نیاز به پُلی داشت که قدرت داشته باشه نیرو و امکانات رو عبور بده. مصطفی که شرایط رو بحرانی دید، سریع طرح پل بشکه‌ای رو پیشنهاد کرد. 💠طبق طرح، تعداد زیادی بشکه‌ی خالی رو به هم متصل کردند و تونستند با استفاده از خودروهای سبک، نیرو و مهمات رو به خط مقدم برسونند. عراق سریع وارد عمل شد و خواست که با رها کردن تعداد زیادی سطحه‌ی شناور به نام «دوبه» پل بشکه‌ای رو خراب کنه؛ اما به خواست خدا، رزمنده‌های #جهاد تونستند همون دوبه‌ها رو طوری هدایت کنند که کنار هم قرار بگیرن و با استفاده از اونا پل سنگینی احداث کنند. 💠مزیت این پل جدید این بود که تردد نیروهای بیشتر و تجهیزات زرهی رو امکان‌پذیر می‌کرد. با ساخت و راه‌اندازی این دو پل، ارتباط نیروها با عقبه‌ی خودی برقرار شد و آبادان از خطر سقوط، نجات پیدا کرد. 💠 پل متحرک خندقی هم جزو #ابتکارات مصطفی به شمار میره. #شهید_مصطفی_هزار_دستان 📚پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#القصه #شهدای علم و اخلاق ✍جنازه‌ام را روی مین‌های دشمن بگذارید! 💠بعضی وقت‌ها غرق تحصیل می‌شیم و دیگر وظیفه‌ها رو فراموش می‌کنیم، بعضی وقت‌ها وظیفه‌ها رو می‌گیریم و تحصیل رو بی خیال می‌شیم. 🍀اما اینجا می‌خوایم وصیت کسی رو بخونیم که قله‌های تحصیل و دیگر وظیفه‌ها رو با هم فتح کرد. 💠رتبه اول رشته‌ی شیمی، در دانشگاه شریف؛ فرمانده گردان حبیب و فرمانده تیپ 10 سید الشهدا؛ شهید محسن وزوایی: 🍀" ای امت شهید پرور ایران! امروز در شرایطی هستیم که لحظه‌ای غفلت خیانت به اسلام و قرآن است. باید با هم برای خدا تا آنجا که جان در توان داریم کوشش کنیم. امروز تمامی مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیزاسلامی پرداخته اند و در رأس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا و در دنبال او تمامی وابستگان دیگرش. پس از خدا غافل نشوید که پشیمانی سودی ندارد، ... . 💠اگر نتوانستید جنازه‌ام را به عقب بیاورید آن را به روی مین‌های دشمن بگذارید تا اقلاً جنازه‌ی من کمکی به حاکمیت اسلام کرده باشد." #شهید_محسن_وزوایی 📚ققنوس فاتح، ص198 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#القصه #شهدای علم و اخلاق ✍وقت دانش‌جوها! 💠برای اساتیدی مثل شهید علی‌محمدی که کارهای علمی و تدریس دانشگاه رو هم‌زمان انجام می‌دن، زیاد پیش میاد که مباحث کاری با کلاس و تدریس دانشگاه تداخل پیدا کنه. این‌جور وقت‌ها تعطیلی کلاس و برنامه‌ریزی برای کلاسِ جبرانی، یه امرِ طبیعی تلقی میشه. یه روز که تو اتاق کار شهید مشغول صحبت بودیم، تلفنش زنگ زد. 💠صحبتش با تلفن خیلی طول نکشید اما به راحتی می‌شد ناراحتی رو تو چهره‌ش دید. گفتم: "چی شده؟" گفت: "ازم خواستن که تو جلسه‌ی دانشگاه شرکت کنم، اما درست همون ساعت کلاس دارم. اصلاً دوست ندارم وقت دانش‌جوها هدر بره..." با این‌که جلسه هم برای امور دانشگاه بود، اما باز سعی می‌کرد کلاس و تدریس رو به بقیه‌ی امور دانشگاهی ترجیح بده. #شهید_دکتر_مسعود_علی‌_محمدی 📚خبرگزاری مشرق نیوز 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#القصه #میخواهم_مثل_تو_باشم! جعبه های حلال! موقع برداشت محصول که می‌شد، می‌آمد براي کمک. کسي یادش نمی‌رود که احمدرضا چقدر مواظب بود که جعبه‌های باغ مثل بعضی جاهای دیگر نباشد. می‌گفت: نباید میوه‌های درشتو روی جعبه، و ریزها رو زیر جعبه ریخت. اشکال شرعی داره. خیلی به حلال و حرام توجه می‌کرد. شهیـــ❤️ــد احمدرضا جزینی «معمای عشق»، ص91 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#میخواهم_مثل_تو_باشم! #القصه 🌺دست و دل باز ✍در زمان ما، تخم‌مرغ، قیمتی بود و نایاب. در روستا خانواده‌ها هم کم‌بضاعت بودند. ابوالفضل خیلی دست‌و‌دل‌باز بود و مادرش خیلی به او می‌رسید. مکتب که می‌رفتیم، خوراکی‌هایش را با من نصف می‌کرد. 💠روزی یک تخم‌مرغ آب‌پز آورده بود. با همان دست‌های کوچکش آن را نصف کرد؛ نیمی را به من داد و نیمی را خودش خورد. شهـــ❤️ــید ابوالفضل رفیعی «علقمه»، ص28 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
! 🍀نمره‌ي نماز ✍هنوز به سن تکلیف نرسیده بود؛ اما از مدرسه با عجله به خانه می‌آمد، کیفش را می‌گذاشت، با سرعت وضو می‌گرفت و به مسجد می‌رفت. یک روز مادر به او گفت: چرا این‌قدر عجله می‌کنی؟ تو هنوز به سن تکلیف نرسیدی. اگه اصلاً نماز نخونی هم هیچ اشکالی نداره. اشکبوس گفت: نماز باعث می‌شه همیشه ثابت‌قدم باشم... 📚«زنگ عبور»، ص24 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
! 🍃زبان شکر ✍پدرش یک باغ کوچک انگور داشت. یک روز، قبل از برداشت میوه به پدر گفت: چند لحظه دست نگه دارید. 💠در حالی که همه شگفت‌زده شده بودند، وضو گرفت و دو رکعت نماز شکر به جا آورد. بعد به‌آرامی خوشه را چید و در سبد گذاشت و گفت: نگاه کنید! خداوند چه‌قدر زیبا و دیدنی دانه‌های انگور را در کنار هم قرارداده است! 💠بوته‌ي انگوری که در زمستان خشک به نظر می‌رسد، در فصل بهار چهره‌ای سبز و شاداب به خود می‌گیرد و میوه‌ي آن به این زیبایی رنگ‌آمیزی می‌شود. این‌جاست که باید به عظمت و قدرت خداوند بی‌همتا پی برد. 📚«پرواز تا بی‌نهایت»، ص29 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#القصه #میخواهم_مثل_تو_باشم! 🍀رزق حلال ✍یک روز، ابراهیم کاری کرد که پدر از او خواست از خانه بیرون برود و تا شب بر نگردد! او هم رفت و تا شب نیامد. 🍀همه‌ي خانواده ناراحت بودند که ناهار را چه کرده و چه خورده؟ شب که برگشت و با ادب سلام کرد، بلافاصله سؤال کردیم: ناهار چي خوردی؟ ابراهیم گفت: ☘توی کوچه راه می‌رفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسایل خریده و نمی‌دونه چه‌طور ببره خونه! منم رفتم کمکش کردم. 🍃کلی تشکر کرد و به اصرار یه پنج ریالی بهم داد. چون برای اون پول زحمت کشیده بودم، خیالم راحت بود که حلاله و باهاش نون خریدم و خوردم. #شهـید_ابراهیم_هادی 📚«سلام بر ابراهیم»، ص17 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#القصه #میخواهم_مثل_تو_باشم! 🔹ایثار نمره ✍لباس‌های ورزشی‌ام را شستم و اتو کشیدم تا برای روز امتحان آماده باشد. با عجله آمد خانه. آن‌ها را برداشت و برد. از پنجره دیدم که آن‌ها را داد به یکی از دوستانش. وقتی برگشت، خوش‌حالی توی چهره‌اش موج می‌زد. 🔸با عصبانیت گفتم: من تازه لباس‌ها رو اتو کرده بودم. چه کار کردی؟! بغض کرد و گفت: دوستم همه‌ي نمره‌هاش بیسته؛ اما اگه لباس ورزشی نپوشه، دو نمره از ورزشش کم می‌شه! #شـهید_بابک_سرمدی 📚«زنگ عبور»، ص91 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊