🌹بسم رب الشهداء و الصديقين🌹
👤عرض سلام و شب به خير به همه ی همراهان بیان معنوی💐
📖با يک داستان ديگه ازشهید ابراهیم هادی مهمان دلهای پاک شما هستيم.
🔰خلاصه این قسمت هم درعکس موجود است👆👆👆👆
❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃
🔶قسمت بیست وسوم
💫زیارت
هروقت تهران بودیم برنامه شب های جمعه ابراهیم زیارت حضرت عبدالعظیم بود.می گفت:شب جمعه شب رحمت خداست.شب زیارتی آقااباعبدالله است.همه اولیاءوملائکه می روندکربلا،ماهم جایی می رویم که اهل بیت گفته اند:
#ثواب زیارت کربلارادارد.
بعدهم دعای کمیل رادرآنجامی خواند.
☀️لینک گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLEG0EaCRUW7w
➖➖➖🌹✨➖➖➖🌹✨➖➖
🌷شادی ارواح طیبه ی شهدا بخصوص شهید ابراهیم هادی صلوات🌷
🌷💫اَللّهمَ صَلّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّدوعجل فرجهم.💫🌷
ششمین #شهید_ماه افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی
https://goo.gl/ktj9zD
🔴حالی برای نماز
یک ساعتی ماندهبود به اذان #صبح. جلسه تمام شد. آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پام رسید به چادر، خسته و کوفته ولو شدم روی زمین. فکر میکردم عبدالحسین هم میخوابد.
جورابهایش را در آورد. رفت بیرون! دنبالش رفتم.
پای شیر آب رفت. آستینها را داد بالا و شروع کرد به #وضو گرفتن. احتمال نمیدادم حالی برای خواندن #نماز_شب داشته باشد.
خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم. رفتم توی چادر و دراز کشیدم. زود خوابم برد.
اذان صبح آمد بیدارمان کرد. بلند شدم و پلکهایم را مالیدم. چند لحظهای طول کشید تا چشمهام باز شد. به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز باحالی خواندهاست.
منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌹بسم رب الشهداء و الصديقين🌹
👤عرض سلام و شب به خير به همه ی همراهان بیان معنوی💐
📖با يک داستان ديگه ازشهید ابراهیم هادی مهمان دلهای پاک شما هستيم.
🔰خلاصه این قسمت هم درعکس موجود است👆👆👆👆
❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃
🔶قسمت بیست وچهارم
💫نارنجک
باچندنفرازفرماندهان ارتش وسپاه جلسه بودیم.اواسط جلسه،یکدفعه ازپنجره اتاق یک نارنجک به داخل پرت شد!ازترس رنگم پرید.وبه سمت دیوارچمباتمه زدم!بقیه هم مانندمن هریک به گوشه ای خزیده بودند.لحظات به سختی می گذشت اماصدای انفجارنیومد.آرام چشمانم رابازکردم.صحنه بسیارعجیبی بود.درحالیکه همه مابه گوشه وکناراتاق خزیده بودیم،ابراهیم روی نارنجک خوابیده بود.درهمین حین مسئول آموزش وارداتاق شد.وباکلی معذرت خواهی گفت این نارنجک آموزشی بود.اشتباه افتاد داخل اتاق.
☀️لینک گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLEG0EaCRUW7w
➖➖➖🌹✨➖➖➖🌹✨➖➖
🌷شادی ارواح طیبه ی شهدا بخصوص شهید ابراهیم هادی صلوات🌷
🌷💫اَللّهمَ صَلّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّدوعجل فرجهم.💫🌷
🌹بسم رب الشهداء و الصديقين🌹
👤عرض سلام و شب به خير به همه ی همراهان بیان معنوی💐
📖با يک داستان ديگه ازشهید ابراهیم هادی مهمان دلهای پاک شما هستيم.
🔰خلاصه این قسمت هم درعکس موجود است👆👆👆👆
❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃
🔶قسمت بیست وپنجم
💫معجزه اذان
درارتفاعات اناربودیم.نزدیک اذان صبح بود.ابراهیم به سمت
تپه های عراقی حرکت کرد.وشروع کردبه اذان گفتن.هرچی می گفتیم بیاعقب،فایده نداشت.آخرای اذان بودکه یک گلوله به ابراهیم خورد.واوراآوردیم عقب.هواروشن شده بودکه دیدیم تعدادی عراقی باپارچه سفید به سمت مامی آیند.وقتی تسلیم شدندفرمانده آنها جلوآمد،وگفت موذن کجاست؟زندس؟بعدداستانشان راتعریف کردکه به آنهاگفته اندایرانی هامجوس وآتش پرستند.می گفت ماشیعه هستیم.امروزوقتی صدای اذان رزمنده شماراشنیدم،بدنم لرزیدکه بابرادران خودم میجنگم.برای همین خودمان راتسلیم کردیم وباقی نیروهاکه نمی خواستندتسلیم شوندبه عقب فرستادیم.بااطلاعاتی که آن افسردادپاکسازی منطقه انارهم کامل شد.
☀️لینک گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLEG0EaCRUW7w
➖➖➖🌹✨➖➖➖🌹✨➖➖
🌷شادی ارواح طیبه ی شهدا بخصوص شهید ابراهیم هادی صلوات🌷
🌷💫اَللّهمَ صَلّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّدوعجل فرجهم.💫🌷
ششمین #شهید_ماه افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی
https://goo.gl/xssxiy
🔴پرستيژ فرماندهی
علاقه خاصی هم به حضرت فاطمه زهرا(س) داشت، هم به #سادات و فرزندان ايشان. عجب هم احترام سيدی را نگه میداشت. يادم نمیآيد توی سنگر، چادر، خانه يا جای ديگری با هم رفته باشيم و او زودتر از من وارد شده باشد. حتی سعی میکرد، جلوتر از من قدم برندارد.
يک بار با هم میخواستيم برويم جلسه. پشت دراتاق که رسيديم، طبق معمول، مرا فرستاد جلو گفت: بفرما. نرفتم تو. بهش گفتم: اول شما برو!
لبخندی زد وگفت: تو که میدونی من جلوتر از سيد،جايی وارد نمیشم. به اعتراض گفتم: حاج آقا، اينجا ديگه خوبيت نداره من اول برم! گفت برای چی؟ گفتم: ناسلامتي شما #فرمانده هستی؛ اينجا هم که جبهه است و بالاخره بايد ابهت و #پرستيژ فرماندهی حفظ بشه. مکثی کردم و زود ادامه دادم: اينکه من جلوتر برم، پرستيژ شما را پايين میياره. خنديد و گفت: اين پرستيژی که میخواد با بیاحترامی به سادات باشه، میخوام اصلاً نباشه!
منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌹بسم رب الشهداء و الصديقين🌹
👤عرض سلام و شب به خير به همه ی همراهان بیان معنوی💐
📖با يک داستان ديگه ازشهید ابراهیم هادی مهمان دلهای پاک شما هستيم.
🔰خلاصه این قسمت هم درعکس موجود است👆👆👆👆
❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃
🔶قسمت بیست وششم
💫شوخی
خبررسیدکه ابراهیم وجوادورضاگودینی درحال بازگشت هستند.ازاینکه آنها سالم بودخیلی خوشحال شدیم.وقتی رسیدندابراهیم ورضاپیاده شدند.بچه هاخوشحال دورشان بودند.یکی ازبچه هاپرسیدآقاابرام جوادکجاست؟ابراهیم مکثی کرد.درحالی که بغض کرده بودگفت جواد!بعدآرام به سمت عقب ماشین نگاه کرد.یک نفرآنجادرازکشیده بود.روی بدنش هم پتوبود.ابراهیم گفت:جواد!جواد!یکدفعه اشک ازچشمانش جاری شد.بچه هاباگریه می گفتندجواد!وبه سمت عقب ماشین می رفتند.یکدفعه جوادازخواب پریدوگفت چی شده؟جوادهاج وواج اطراف خودرانگاه میکرد.بچه هاباچهره اشک آلودوعصبانی به دنبال ابرهیم بودند.
☀️لینک گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg
➖➖➖🌹✨➖➖➖🌹✨➖➖
🌷شادی ارواح طیبه ی شهدا بخصوص شهید ابراهیم هادی صلوات🌷
🌷💫اَللّهمَ صَلّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّدوعجل فرجهم.💫🌷
ششمین #شهید_ماه افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی
https://goo.gl/v25pVF
🔴سهم خانواده من
يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون. بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
💠 @Bacheshiye
🌟فرازی از وصیت نامه خلبان #شهید_احمد_کشوری🌟
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
...هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است. این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود.
🌹راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند. بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید. مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید.
🌹وصیت به پدر و مادرم:
پدر و مادرم! همچنان که تا الآن صبر کرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا کند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید. در عزایم ننشینید، نمی گویم گریه نکنید ولی اگر خواستید گریه کنید به یاد امام حسین ( علیه السّلام) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده گریه کنید، که اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود، اکنون یادی از اسلام نبود. پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید، در مراسم عزاداری بیشتر شرکت کنید که این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد شهیدان است که مردم را منقلب می کند...
🔹منبع:
http://40shakhes.ir
⛅️اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ ⛅️
🔄 @Bacheshiye
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺
🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴
👤عرض سلام و شب به خير به همه ی همراهان بیان معنوی💐
📝با يک داستان ديگه ازشهدا شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم.
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷
🔸قسمت اول
🔻زندگي نامه سردار خطشکن
شهید مهدی زین الدین
🔹ولادت
🌷شهید زینالدین در 18 مهر سال 1338 ش، در خانوادهای مذهبی در شهر تهران، در خیابان ری دیده به جهان گشود. پدر و مادرش که از معارف اهلبیت برخوردار بودند، اسمش را «مهدی» نهادند.
🔸پدر شهید زینالدین از فعّالان مذهبی و سیاسی زمان خود بود که بارها به خاطر فعالیت سیاسی، تبعید و در شهرهای مختلف کشور، طعم تلخ زندان رژیم طاغوت را چشیده بود. مادر آن شهید نیز از مربیان قرآن و اشاعه دهندگان معارف اهلبیت علیهمالسلام به شمار میرود
نبوغ و استعداد مهدی باعث شد که او دراوان کودکی قرآن را بدون معلم و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان در اوقات بیکاری به پدرش که کتابفروشی داشت، کمک میکرد و به عنوان یک فروند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری میداد.
🔹مادر شهید زینالدین درباره دوران تحصیل آقا مهدی میگوید: «در پنج سالگی به علت مسائلی از تهران به خرمآباد مهاجرت کردیم. در آنجا آقا مهدی را در کودکستانی که مسئولیت آن را یک فرد مذهبی برعهده داشت، ثبت نام کردیم. مهدی سالهای ابتدایی را در مدرسهای در همان شهر با موفقیت گذراند». پدر شهید نیز میگوید:
«سال پنجم ابتدایی بود که روزی معلمش نزد من آمد و از نبوغ فوقالعاده مهدی خبر داد و توصیه کرد که او کلاس ششم را هم به صورت متفرّقه بخواند و امتحان بدهد. ما هم با مشورت بعضی از دوستان قبول کردیم و مهدی از اسفند تا خرداد همان سال، کتابهای کلاس ششم را هم خواند و با نمره خوب قبول شد».
پدر مهدی زین الدین کتاب فروش بود و او بیشتر اوقات فراغت خود را در دوران نوجوانی به فروش کتاب و کار در کتابفروشی می گذراند.وی در دوران دبیرستان گرایشهای سیاسی پیدا کرد و با آیت الله مدنی روابط نزدیکی داشت. در این دوره مهدی زین الدین به همراه خانواده اش در شهر خرمآباد ساکن بودند که به دلیل فعالیت سیاسی او به سقز تبعید شد اما در سقز هم فعالیتهای سیاسی خود را ادامه داد این فعالیتها باعث شد او از دبیرستان اخراج شود. پس از اخراج از دبیرستان وی با تغییر رشته از ریاضی به علوم تجربی موفق به دریافت مدرک دیپلم شد.
🔸در سال ۱۳۵۶ در کنکور شرکت کرده و ضمن قبولی موفق شد رتبه چهارم بین پذیرفتهشدگان دانشگاه شیراز را بدست آورد، اما همزمان با قبولی وی در دانشگاه پدرش از خرمآباد به سقز تبعید و این امر باعث شد مهدی زین الدین از ادامه تحصیل انصراف دهد. پس از مدتی پدر مهدی زین الدین از سقز به اقلید تبعید شد و در این فرصت خانواده وی نیز از خرمآباد به قم مهاجرت کردند و مهدی زین الدین همراه با خانواده اش به قم رفت.
🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
☀️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷
#یادی_از_شهدا
🇮🇷مـدارک دانشگاهی شهــــدا🇮🇷
🌷🌷🌷 مدرک های دانشـگاهیشان را نادیدہ گرفتند، رفتند تا مـن و تــو مـدرک دانشــگاهیمان را با نشــان وطـن تحویل بگیریم ...
🔻 #شهید_مصطفی_چمران
(دکترای فیزیک و پلاسما از دانشگاہ کالیفرنیا)
🔻 #شهید_حسن_باقری
(رتبه ۱۰۶ علوم انسانی حقوق قضایی دانشگاہ تهران)
🔻 #شهید_مهدی_زین_الدین
(رتبه ۴ دانشگاہ شیراز تجربی)
🔻 #شهید_محسن_وزوایی
(رتبه ۱ شیمی دانشگاہ صنعتی شریف)
🔻 #شهید_احمد_رضا_احدی
(رتبه اول کنکور پزشکی سال۶۴) ️
یادمان باشد !
چہ کســانی را از دست دادیــم ...
تا چہ چـیزهـایی به دست بیاوریـم ...🌷🌷
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺
🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴
👤عرض سلام و شب به خير به همه ی همراهان بیان معنوی💐
📝با يک قسمت ديگه از زندگی نامه شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم.
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨قسمت دوم
🔻نوجوانی،آغازمبارزه
🔷نوجوانی، دوره شکلگیری شخصیت انسانهاست. در همین دوره است که شالوده شخصیت انسان پیریزی شده و آینده شخص ترسیم میشود. شهید زینالدین در دوران نوجوانی، از محضر معلم اخلاق، حضرت آیتاللّه مدنی کسب فیض کرد. در آن روزها، این انسان وارسته، از طرف رژیم طاغوت به شهر خرمآباد تبعید شده بود. زینالدین از همان زمان، راه و رسم مبارزه با طاغوتیان را آموخت.
🔶همچنین در همان ایام، حزب رستاخیز که وابسته به رژیم پهلوی بود، شروع به عضوگیری از بچههای دبیرستانی خرمآباد کرد. در دبیرستانی که شهید زینالدین در آن تحصیل میکرد، تنها دو نفر از عضویت در این حزب امتناع کردند که یکی شهید مهدی زینالدین بود و دیگری دوستش و سرانجام این کار، به اخراج ایشان از دبیرستان انجامید. چون دبیرستان دیگری در رشته ریاضی نبود، شهید زینالدین ناچار شد در رشته تجربی ادامه تحصیل داده و دیپلم تجربی بگیرد. اواخر عمر رژیم پهلوی، اعتصابات عمومی بیشتر شهرهای این مرز و بوم را فرا گرفته بود. این حرکات عمومی مردمی، باعث تعطیلی مغازهها و ادارات و کارخانهها شده بود. شهید زینالدین هم جهت پیوستن به صف انقلاب مغازه پدر را تعطیل کرد، ولی کسب دانش برای او تعطیل نشد و یادگیری زبانخارجی در اولویت کاری او قرار گرفت؛ زیرا قصد عزیمت به یکی از کشورهای خارجی برای ادامه تحصیل داشت. او با چهار دانشگاه از دانشگاههای فرانسه مکاتبه کرد و بعد از مدتی، نامه قبولی از یکی از آنها دریافت کرد. بعد برای انتخاب یکی از دانشگاهها، به یکی از دوستانش که به تازگی از فرانسه برگشته بود مراجعه کرد، او در جواب گفته بود: در فرانسه خدمت حضرت امام رسیدم، ایشان فرمود: «به ایران برگردید؛ زیرا ایران به جوانانی مثل شما نیازمند است». و این سخن، باعث انصراف شهید زینالدین از عزیمت به خارج از کشور برای ادامه تحصیل میشود.
🔷پس از انقلاب ۵۷ به واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و نقش پررنگی در سرکوب گروههای ضد انقلاب در تبریز و قم بر عهده داشت.پس از آغاز جنگ ایران و عراق وی به همراه یک گروه صد نفره با گذراندن آموزشهای کوتاه به جبهه رفتند. وی پس از مدتی مسئول واحد شناسایی و بعد از آن مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دزفول و سوسنگرد شد و پس از مدتی به سمت فرماندهی تیپ علی ابن ابیطالب دست یافت.در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ همراه با برادرش مجید به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت با گروههای مسلح جدایی طلب ضد انقلاب درگیر شده و به شهادت رسید. پیکر مطهرش در قطعه ۵ گلزار شهدای قم ارمید تا محلی برا ی زیارت عاشقان ودلدادگان راهیان کوی عشق باشد.
🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
🔆گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺
🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴
👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی💐
📝 يک داستان ديگه از شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم.
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨قسمت سوم
🔻مردی به رنگ خاک
🔶شهید زینالدین، آنقدر خاکی و بیآلایش بود که بسیاری از اوقات، او را به عنوان فرمانده نمیشناختند. لباسهای ساده بسیجی، و تواضع بسیار، از ویژگیهای بارز اخلاقی او بود. یکی از بسیجیان در این باره میگوید: یک روز که برای نماز جماعت به حسینیه لشگر رفته بودم، پس از نمازظهر اعلام کردند که از سخنرانی برادر مهدی زینالدین فرمانده لشکر استفاده میکنیم. من هنوز ایشان را نمیشناختم با خود گفتم که فرمانده لشگر حتما با تشریفات خاصی میآید. در افکار خود بودم که ناگاه یک نفر از کنار من بلند شد و به راه افتاد و پشت تریبون قرار گرفت و مشغول صحبت شد. خیلی تعجب کردم؛ چون او تا چند لحظه قبل در کنار من نشسته بود و کسی هم همراهش نبود. صحبت ایشان که تمام شد، دوباره در کنار من نشست. اینجا بود که شهید زینالدین را شناختم.
🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
🌟گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷