eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
از شخصـے پرسیدند: تا بهشت چقدر راه است؟ گفت: یڪ قدم گفتند: چطور؟! گفت: مثل یڪ پایتان را ڪہ روے نفس شیطانـے بگذارید پاے دیگرتان در بهشت است. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا حاج_قاسم ترور شد؟!🤔 خطرناک‌تر از قدرت هسته‌ای و موشکی ایران برای غرب، قدرت تمدنی و تمدن سازی ایران هست، و یکی از دلایل خطرناک بودن برای غرب هم، قدرت تمدن‌سازی افکار حاکم بر اندیشه حاج قاسم بوده🍂 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۱۵) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و پانزدهم:چهار ماه زندان با اعمال شاقه (۱) 🍂به محض ورود به داخل محوطه زندان ملحق، تعدادی نگهبان با چوب و کابل آماده پذیرایی بودن و یه کوچک رو ایجاد کرده بودن و مثل روزهای اول اسارت با کابل و چوب افتادن به جونمون ، البته نه به اون عظمت روز اول تکریت ۱۱، ولی به هر حال بدک نبود و بعد از یه کتک و غلتوندن توی خاک، فرستادنمون داخل یه اتاق به اندازۀ تقریبی ۱۴ مترمربع. تازه فهمیدیم فقط ما نیستیم و تعدادی رو هم از بند دو آورده بودن و سرِجمع شده بودیم سی و یه نفر. همزمان ۴۱ نفر رو هم از بند سه و چهار و سلول‌های انفرادی آوردن و شدیم ۷۲ نفر. 🔸️تبعیدیای بند سه و چهار رو تو اتاق دیگه‌ای جا دادن و به جز اوقاتی که برای کتک خوردن بیرونمون می‌کردن دیگه هیچ ارتباطی با هم نداشتیم.   کم کم متوجه شدیم جایی که ما رو آوردن، زندانیه بنام ملحق ۱۱ که در حوالی همون اردوگاه با فاصله دو سه کیلومتری قرار داره. شرایط سخت دوران اسارت مجدداً به ما روی آورده بود. بلا استثناء تا یه ماه هر روز صبح ما رو بیرون می‌کشیدن و توی محوطه خاکی می‌غلتوندن و با کابل می‌زدن و می‌خندیدن و مسخره مون می‌کردن و بلا نسبت به بچه‌ها می‌گفتن دارن مثل خر تو خاک غلت می‌زنن. 🔹️بعد از اینکه خودشون خسته می‌شدن با کابل دنبالمون می‌کردن و مثل مسابقه دو سرعت باید می‌رفتیم دستشویی و آخرِ سر هم  با پس گردنی و اولدنگی ما رو به داخل اتاق ها پرت می‌کردن و درها رو می‌بستن. غیر از کتک های‌ عمومی، کتک های اختصاصی هم داشتیم و هر از چند گاهی به هر بهانه‌ای، چند نفر رو بیرون می‌کشیدن و شکنجه می کردن. بیشترین گرفتاری ما تنگی جا و مکان اونم تو شدت گرمای خرداد ماه بود. 🔹️دوباره مثل غرفه‌های الرشید داخل یه مکان بسیار تنگ و کوچک قرار گرفتیم. اتاق ۳۱ نفره ما کمتر از حدود ۱۴ متر مربع بود و اتاق دوستانمون که ۴۱ نفر بودن هم چیزی در حدود ۲۰ مترمربع. توی اون شرایط دمای بالای خرداد ماه و با حداقل امکانات یک خواب راحت به رؤیایی دست نیافتنی تبدیل شده بود. بچه‌ها نوبتی می‌خوابیدن؛ مثل کیسه‌های خاک کنار هم بسته‌بندی شده بودیم و این شرایط سخت چهار ماه طول کشید اونم در گرم‌ترین ماههای سال در تکریت... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
کمتر از چند روز به آغاز مانده، به بارش ویژه‌ی ابر مهربانی خدا! برای ورود به این بزم آماده ایم یا نه؟ ※ برای بالا گرفتن پیمانه‌ها و پُر کردن آنها، ※ برای نزدیک شدنی که پر از شرمساری است اما اشتیاقی قدمهایت را به جلو می‌راند! ※ برای از نو شروع شدن، ※ برای از نو عاشق شدن، ※ برای از نو عاشق تر شدن، ※ برای عزم دوباره، ※ برای خسته نشدن و ادامه دادن... و .... کمتر از یک هفته به "لیله الرغائب" باقی است! ※ شب مهندسی آرزوها، ※ همان شبی که می‌کوبند و دوباره می‌سازند قلبی را که یکسال در میان رغبت‌ها و دغدغه‌های کوچک، هرزه ‌گردی کرده است! ※شبی که باید بسازند تو را ... ※ و بسازی خود را! دقیق مطابق آیه ۲۴ سوره توبه! که خدا صدرنشین قلبت باشد، و بعد خانواده‌ی آسمانی‌ات و بعد یاری این خاندان ... باید ساخته شوی؛ تا انسان شوی، تا در شعبان به رفاقت انسانهای کامل برسی، و در رمضان، مَحرم این خانه باشی... تا در بگشایند به رویت و از جامی بنوشانندت که مَحرَمان آسمان می‌نوشند و مست می‌کنند! ※ رجب در راه است ... ※ ساده‌تر بگوییم؛ رمضان در راه است، برایش باید خویشتنِ خویش را شُست و پیراست! ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجت الاسلام مهدوی ارفع.mp3
10.04M
🌷مراسم نشست لاله پژوهی سیره شهدا با موضوع نواب های انقلاب 🎙سخنرانی و روایتگری:استاد مهدوی ارفع ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 • آرزوےشهادت‌را‌همہ‌دارند. اما...! ♥️ • تنهااندکی‌شهیدمےشوند؛ چون...🕊 • تنها‌اندکی‌شهیدانہ‌زندگے مےڪنند.(:♥️ ⇜اَللّٰھُم‌؏َـجَل‌َلَوِلیِّڪ‌َالفَࢪَجِ⇝ 🥀💔 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹از مادر شهید حسن باقری پرسیدند: چی شد که پسری مثل آقا حسن تربیت کردی؟! جمله خیلی قشنگی گفتند: نگذاشتم عج در زندگی‌مان گم شود. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد | رهبر انقلاب: توصیه میکنم خودم را و شما را که از برکات استفاده کنیم با تقویت پیوند و ارتباط قلبی با خدای متعال. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۱۶) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و شانزدهم:چهار ماه زندان با اعمال شاقه(۲) ♦️هنوز هم تصور چهار ماه داغِ خرداد، تیر، مرداد و شهریور تو اون فضای کوچک و با اون کتک‌کاری‌های روزانه برام غیر قابل باوره. 🔹️اگه خودم تو اون شرایط نبودم، شاید چنین خاطراتی رو باور نمی‌کردم؛ هم‌چنان از کمبود جا  در عذاب بودیم و حسرت یه خواب راحت در این چهار ماه بر دلمون موند. هیچ کاری نمی‌شد کرد. دیگه خبری از اون همه فعالیتهای رنگارنگ و مسابقه و کلاس و سخنرانی و تئاتر نبود. نه جا برای اینکارها داشتیم و نه حوصله و دل و دماغی و نه اصلاً همچین اجازه‌ای داشتیم. کاملا در دید مستقیم نگهبانها قرار داشتیم و کوچک‌ترین تحرک ما رو زیر نظر داشتن.️دائم مثل جغد مراقب عکس العمل‌های ما بودن. 🔸️گاهی از این وضعیت خنده مون می‌گرفت و بعضی از بچه ها مثل احمد فراهانی که اینجور وقتها، خوش مزه‌گیش گل می‌کرد، اداهایی رو درمی‌آورد و یا با تقلید رفتار مسخرۀ لفته نگهبان بدقوارۀ عراقی همه رو می‌خندوند و چیزایی می‌گفت که  پدر مرده رو به خنده می‌ انداخت تا چه برسه به ما که نیاز مبرم داشتیم به حفظ روحیه و شاد بودن تو اون شرایط تحمیلی. تا یه لبخندی از ما می‌دیدن عصبانی می‌شدن و میومدن پشت پنجره و شروع می‌کردن به فحاشی که شما مگه دیوونه شدین. همین الان کتک خوردین. بسِتون نبود؟ پشت بندشم حواله می‌دادن به فردا برای انتقام‌گیری. می دونستن، ولی به روی خودشون نمی‌آوردن که ما شرایط سخت‌تر از اینو پشت سر‌گذاشتیم و یه جورایی پوست کلفت شده‌ایم. 💥پیش خودمون می گفتیم خُب به درک تا فردا خدا کریمه! بچه‌ها دیوونه نشده بودن. خیلی هم متین و باوقار بودن، ولی به هر حال نمی‌شد بعد از سه سال اسارت کشیدن، حالا که شرایط مقداری برگشته و سخت شده همه عزا گرفته و سوهان روح هم‌دیگه می‌شدیم. از شما چه پنهون ما که نمی تونستیم جواب کابل هاشونو با کابل بدیم، یه جورایی با بی‌خیال نشون دادن خودمون و گاهی با پوزخند زدن و خنده‌های معنی دار، بدجوری آزارشون می‌دادیم...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
🔰 اعمال ماه مبارک رجب 💢 حلول ماه پر فضیلت رجب و ولادت باقر العلوم، امام محمد باقر علیه السلام مبارک باد. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 شما ؛ رفتید ولی یادتان دستِ مرا رها نمی‌کند..! 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📸 چه کسی می‌گوید که شما رفتید و ما ماندیم؟ ما می‌رویم و شما مانده‌اید ..! ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
، جوانی ۲۲ ساله که پس از شهادتش، دست نوشته هایی از او پیدا شد که پرده از اسراری عجیب و تکان دهنده بر می داشت، پرده از ارتباط با سید و مولای غایبش... انتشار دست نوشته شهید برای اولین بار در این لینک https://alefdezful.com/013 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۱۷) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هفدهم:جلوه های زیبای همدلی ♦️یکی از چیزهایی که  تحمل اون شرایط دشوار رو تا حدودی آسان می‌نمود، اوج و صمیمیت بچه‌ها بود. اکثر نقاط بدن کبود و زخمی از جای کابل بود، اما بچه‌ها هم‌چنان شاداب بودن. دست از بذله‌گویی و شوخی بر نمی داشتن. به همدیگه روحیه می‌دادیم .آب و غذای اندک رو با انصاف بین خودمون تقسیم می کردیم و هوای بیماران رو داشتیم. بعضی از بچه‌ها تا پاسی از شب رو در کنار افراد بیمار و گاه تا صبح بسر می بردن. تنگی مکان و مضیقه‌ها باعث نمی‌شد افراد به جان هم بیفتن. عصبانیت آنجا جایی نداشت. همه چیز بود و صمیمیت و این چرخۀ سنگین این زندگی مرارت بار رو آسان و تحمل پذیرتر می‌کرد. 🔹️یه شب بازو و کتفم به شدت درد گرفته و امونمو بریده بود. از شدت درد به خودم می‌پیچیدم. بچه ها قرص مسکنی نداشتن که دردم رو تسکین بده، دیدم یکی از بچه‌های آبادان بنام غلامرضا شیرالی اومد و شروع کردن به آرامی مالش دادن کتفم. حالا شاید تاثیری هم در کاهش درد نداشت، اما همین کار از دستش برمیومد. 🔸️خلاصه از هیچ کاری برای آرامش دادن به همدیگه مضایقه نمی‌کردیم. از جا و مکان تا غذا و دارو تا حتی پیشقدم برای کتک خوردن بجای دیگری، از مسائلی بود که خیلی عادی بود و اصلاً ریابردار نبود. 🔹️هر چه شرایط سخت‌تر می شد، بچه‌ها و مناجات‌های شبانه و راز و نیاز با خدا بیشتر می‌شد. بعضی از بچه‌ها بیشتر روز‌ها را روزه بودن. با قرآن و دعا مانوس بودیم و سینه به سینه دعاها رو به هم انتقال می‌دادیم و هر اسیری بخش قابل توجهی از دعاها رو حفظ کرده بود. از زیارت عاشورا گرفته تا دعای روزها و کمیل تا مناجات‌های امام سجاد(علیه السلام) و این در شرایطی بود که هیچ کتابی در اختیار نداشتیم و همه چیز  همان اندوخته‌های جبهه و ایران بود و بس. 💥ناگفته نمونه که بعد از گذشت یه ماه شرایط کمی بهتر شد. دست از کتک کاری روزانه برداشتن، فقط گه‌گاهی یکی دو نفر رو به بهانه ای بیرون می‌بردن و می‌زدن و بر می گردوندن داخل اتاق...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۴۹ 🔻قسمت صد و پنجاه و ششم: برجک نادر شاه ✍یک روز با حاج قاسم به سرکشی مناطق مرزی رفتیم. برجکی بود، بنام برجک نادرشاه. پیاده شد با تک تک سربازان دست داد. بعد هم گفت: برید غذاتونو بیارید. رفتند و غذایشان را آوردند. نشست کنار برجک ‌همراه آن ها غذا خورد. فرمانده پاسگاه گوشه ای نشست و شروع کرد به گریه. رفتم پیشش. -کسی چیزی گفته،؟ اتفاقی افتاده؟ -نه گریه به حال خودمه. فرمانده قرارگاه قدس با درجه سرتیپ تمامی میاد و با این بچه ها غذامی خوره، لباساشونو نگاه می کنه، گردن هاشونو نگاه می کنه، غذاهاشونو کنترل می کنه، اصلا انگار نه انگار که فرمانده است. 📝نشریه یاران شاهد ۱۷۱ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا