eitaa logo
روایتگری شهدا
23.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐اقدام شایسته و زیبای پلیس مبارزه با مواد مخدر در همراهی فرزندان شهیدان علی اصغر عبدالوند و احسان منشی زادگان از شهدای جنگ تحمیلی۱۲رور و مدافعین امنیت برای حضور در کلاس درس در روز اول مهر ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📸 این دانش آموزان امروز جای شان در مدرسه بود؛ نتانیاهو آنها را از ما گرفت ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
جمله تاریخی و جاودانه شهید رمضان🌷 که روی سنگ مزارش هم نوشته اند : « ما امامت و ولایت فقیه را این طور شناخته ایم که اگر گفت نفس نکشید دهانمان را می بندیم و نفس نمی کشیم » 🌷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
14.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نغمه کودکان شهید به مناسبت آغاز سال تحصیلی 🔹تصویرسازی کودکان شهید جنگ ۱۲ روزه با ترانه ایران ای سرای امید 🔹جای خالی ۳۴ کودک شهید جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، که خیلی هایشان دانش آموز بودند غم‌انگیزترین تصویر سال تحصیلی جدید است. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
1.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدرسه‌ها باز می‌شوند و آرزویی که به دلِ حُسنا " دختر شهید حسین جعفرنیا " ماند.... بابایی جونم 💔😔 ‎‎‌ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
می‌خواسٺ برود سرڪار از پله‌هاے آپارتمان، تندتند پایین مےآمد! آنقدر عجلہ داشٺ ڪه پلہ ها را دوتا یڪے رد مےڪرد! جلوے در خانه ڪه رسید، بهش سلام ڪردم‌ گفتم: آرام‌تر فوقش یڪ دقیقه دیرتر میرسـے سرِڪارٺ! سریع نشست روی موتور، روشن کرد و گفت علی‌آقا! همین یڪ دقیقه یڪ دقیقه‌ها شهادٺ آدم را یڪ روز به یڪ روز به عقب مے اندازد! 🍃 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 🌷زندگینامه داستانی ✏️به قلم نظیفه سادات مؤذّن (باران) 🎤خاطرات «اعظم اکبری»همسر شهید 🔖 ✫⇠ 🔘فصل اول: بله‌ی پرماجرا 🍀این بود که موقع پخت‌وپز ناهار، آمد توی آشپزخانه و کنار اعظم ایستاد: اعظم جان! من دارم برمی‌گردم قم. می‌خوام برای عباس جواب ببرم. چی بهش بگم؟ * 🍀انگار دنیا را به اعظم داده بودند. یک فرصت دوباره، همیشه برای انسان یک گنج ارزشمند است‌. چه برسد به اعظمِ امروز که بعد از آن شب سخت _که دست‌کمی از یک جنگ تمام‌عیار نداشت_ این فرصت برایش حکم چشمه‌ی آب حیات را پیدا کرده بود. * 🍀سعی کرد ذوق‌زدگی در نگاهش، در صدایش، در جمله‌هایش به چشم نیاید. گلو صاف کرد و خونسرد در قابلمه را برداشت و غذا را هم زد. بعد با آرامش تکیه داد به کابینت و گفت: آخه معصومه جان! من این‌همه درس‌خوندم برای پزشکی. حالا عباس راحت می‌گه دور همه‌ی اینا رو خط بکش. خب بهش بگو یه‌کم هم اون کوتاه بیاد. *** 🍀چشم‌های معصومه خانم برق زد. حدسش درست بود. خواهرهای بزرگ‌تر برای خودشان یک نصفه مادرند! خریدن ناز دخترخاله‌ی کوچکی که نُه ماه قیافه گرفته و حالا هم جواب منفی تحویلش داده، کار خواهری است که بوی دل‌دادگی را از همان جواب منفی هم حس می‌کند و تجربه‌ی زندگی به او می‌گوید: این دخترخاله، لیاقت داشتن یک فرصت دیگر را دارد. لبخندی زد و گفت: راستش عباس به من گفته بود که اعظم اصرار داره برای پزشکی؛ ولی بهش بگید ... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا