فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔مادری #گذشت
پدری #گذشت
فرزندی #گذشت
همسری #گذشت💔
و چگونه در بند #خاک بماند کسی که #پرواز را آموخته است!؟
راستی از آسمان ها چه خبر علی جان! 😔
#جاوید_الاثر
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#شهدا_شرمنده_ایم💔
@shahidaghaabdoullahi
مے آیے ...
نمے آیے ...
مے آیے ...
نمے آیے ...
مے آیے ...
نمے آیے ...
✨چہ بلاتڪلیف است تسبیح پدر شهید #جاوید_الاثر ...
و این آمدن و نیآمدنهاے هر روزۀ پدر و مادر "شهدای گمنــام" است...
#شهید_مدافع_حرم
#جاوید_الاثر #علی_آقاعبداللهی
@shahidaghaabdoullahi
🌹🌹🕊🌹🌹🕊🌹🌹
🌴در سوريه به ابوامير معروف بود. هميشه براي رزم آماده بود، به همين خاطر خود را از فاوا - مخابرات - رسانده بود به خط و عضو اطلاعات شده بود. روز ٢٢ دیماه نودوچهار ساعت١٧، درست فرداے روزی كہ بچههای گردان فاتحين نوبت بهنوبت با ايثار و رشادت مثالزدنے خود را فداي عمه سادات مےڪردند، طاقت نياورد و با چند نيروی سوری به خط زد.
☘فردای آن روز يكے از دوستانش به مقر مےآید و سراغش را مے گیرد؛ دوستانش مے گویند: ابوامير گل ڪاشت و جاموند.... حالا ابوامیر بہ " شیرخان طومان " معروف است.
📜#فرازی از #وصیت_نامه
🌱«خواسته من از شما این است که لحظه ای از ولایــت و خط رهبری جدا نشوید» و دوست دارم عشق به ولایت و روحیه جهادی را در دل فرزندم زنده نگه دارید و برای امیر حسین عزیزتر از جانم دعا می کنم شهید راه اسلام و ولایت شوی...
🍃ولادت : ۱۰ مهر ۶۹
💐شهادت : ۲۳ دی ۹۴
🌷محل شهادت : خانطومان ـ سوریه
🥀#شهـید #علی_آقاعبداللهی
#جـاوید_الاثر
#شـیـر_خانطـومـان
« روحمــان با یادش شـــاد »
@shahidaghaabdoullahi
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
ڪاش تقدیر شهـادت بہ سرانجام شود... و ڪسےهست کہ میلش شده گمنام شود عشق یعنے حرم بےبے و من مےدانم!
#خاطره_ای از زبان شهید #حسین_معزغلامی
شهید مدافع حرم
#جاوید_الاثر #علی_آقاعبداللهی
چند شب علی رفت توی اتاق دوربین از اونجا آتیش رو هدایت میکرد بعد چند شب اومد گفت آقا من از یه جا موندن تنفر دارم نمیرم دیگه تو اتاق دوربین و دوست دارم برم تو خط کار کنم با صحبت حلش کرد و دوباره با هم میرفتیم تو خط.
یه بار بهش گفتم تو هم داغون دنبال شهادتیا
گفت نه من برا شهادت نیومدم اومدم خدمت کنم تا جایی که میتونم.
یه بار به خونه زنگ زد گفتم به امیر سلام برسون ابوامیر
گفت خیلی دلم براش تنگ شده
تازه زبون باز کرده
دوسه بار مشت و مالم داد تمام خستگی از تنم رفت بیرون. بچه ی ایثارگر و فداکاری بود. دم از خستگی نمیزد
یه بار بهم گفت فلانی چرا انقد لباسات کثیفه. گفتم کثیف بهتره و اصلا وقت نکردم لباس بشورم
به زور لباسامو در آورد انداخت تو لباسشویی دستی و برام شستشون، خیلی شرمنده شدم اون روز تا یه مدت هم با هم بودیم تا اینکه بچه های اطلاعات شناسایی میگشتن دنبال نیروی جوون، ما دو تا رو درخواست دادن که بریم برای کار گشتی شناسایی خوشحال بودیم جفتمون که مسئول لشگر اومد و با رفتن جفتمون مخالفت کرد
بار دوم که درخواستمون اومد علی رو موافقت کرد ولی منو نذاشت برم و اون روز جدایی خیلی بد بود.
یه شب اومد پیشمون دیدم لباساش تا کمر گلی شده، فهمیدم شب قبل رفته بود شناسایی، پوتینشم داغون شده بود
بهم گفت هر وقت رفتی شهر یه پوتین خوب برام بخر پولشو میدم.
بعد دو روز رفتیم برای نیروها وسیله بگیریم و رفتم مغازه نظامی فروشی پوتین هاش همه چینی بود و نگرفتم خلاصه مجبور شد از پشتیبانی پوتین بگیره و بپوشه(ناگفته نماند که از قیافه پوتینای پشتیبانی بدش میومد. هم علی و هم من. جفتمونم از تهران پوتین خودمونو برده بودیم)
🌸🕊🌸🕊🌸